خلاصه داستان قسمت ۱۴۸ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۴۸ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه با نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران و با نام های Tierra amarga, Once Upon a Time in Cukurova در ترکیه شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال Murat Saracoglu و Faruk Teber می باشند.
خلاصه داستان سریال ترکی روزگاری در چکوروا
داستان این سریال به این شکل است که در حدود سال های ۱۹۷۰ میلادی در استانبول دو جوون که خودشون رو برای ازدواج حاضر میکردن با اتفاقی مواجه میشن که اصلا انتظارش رو نداشتن. ییلماز بخاطر زلیخا دست به قتل میزنه و مجبور به فرار میشه و زلیخا هم اونو تنها نمیذاره. دست تقدیر این دو رو به چوکوروا میکشونه. این دو جوون که با وجود تمام مشکلات مصمم بودن همچنان عاشق هم باشن ولی بعد از آشنایی با خانواده ی یامان که ارباب چوکوروا و صاحب مزارعی که ییلماز و زلیخا در اون کار میکردن بودن، همه چیز تا ابد عوض میشه.
این داستان داستان زندگی ییلمازی است که بخاطر عشقش قاتل شدن رو به جون میخره و داستان زلیخایی که بخاطر عشقش خودش رو مجبور به ازدواجی میکنه که نمیخواد و از طرفی داستان مادر ارباب “هونکار یامان” که برای حفظ گذشته ی پر زرق و برق و همچینین تنها پسرش میجنگه و اربابی که چنان عاشق زلیخا میشه که حتی حاضره برای بدست آوردن عشقش اونو اسیر کنه….
قسمت ۱۴۸ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
دمیر زلیخا را صدا می زند و از او میخواهد که پیشش برود. ایلماز با دیدن دمیر از اینکه او از زندان فرار کرده عصبانی می شود. او نمیگذارد که زلیخا پیش دمیر برود و میگوید که زلیخا مال اوست. دمیر از شنیدن این حرف عصبانی می شود و به سمت ایلماز اسلحه میکشد. زلیخا خودش را مقابل ایلماز می اندازد تا او تیر نخورد. دمیر از اینکه زلیخا حاضر است سپر ایلماز بشود بیشتر حرص می خورد. او از زلیخا میخواهد که همراهش برود اما زلیخا قبول نمیکند. همان لحظه هولیا به همراه عدنان از داخل ماشین بیرون می آید. دمیر به زلیخا میگوید که اگر همراهش نرود دیگر عدنان را نمیبیند. زلیخا میخواهد به سمت عدنان برود اما ایلماز جلوی او را میگیرد و میگوید که او نباید از تهدید ها بترسد و آنها بچه را پس میگیرند. زلیخا قبول نمیکند و سراغ عدنان می رود. هولیا میگچیدع او ابتدا باید داخل ماشین بشیند تا بچه را به او بدهد. زلیخا با درماندگی سوار شده و هولیا نیز سوار می شود. دمیر لاستیکهای ماشین ایلماز را پنچر میکند و سپس سوار می شود تا بروند. در خانه ثانیه در حال پانسمان کردن پای گولتن است. او به گولتن میگوید که خوب میداند که گولتن به عمد به خودش آسیب زده است و میگوید که حرفهای او و زلیخا را شنیده و سپس موضوع را به هولیا گفته است. گولتن کلافه می شود و از اینکه ثانیه میخواهد مقابل عشق قرار بگیرد از او گله میکند. ثانیه میگوید که آنها باید فقط به فکر نان خودشان باشند.
ایلماز به شرکت می رود و اسلحه خود را برمیدارد. سپس به خانه زنگ می زند و از تکین میخواهد سریع به آنجا بیاید. او به دروغ به مژگان میگوید که در کارخانه آتش سوزی شده است. مژگان اصرار دارد که همراه تکین برود اما تکین نمیگذارد. تکین پیش ایلماز می رود و ایلماز میگوید که دمیر فرار کرده است. او خیلی عصبی است و تکین میفهمد که عصبانیت او همه به خاطر زلیخا است اما ایلماز تظاهر میکند که به خاطر جنگاور است.
دادستان تمامی کادر بیمارستان را به خاطر قرار دمیر بازجویی میکند. تکین پیش دادستان می رود و میگوید که پلاک ماشین دمیر را میداند و آنها در حال فرار از مرز هستند. دادستان دستور میدهد که مسیر مرز ها را ببندند.
ثانیه پیش سحر می رود و به او پیشنهاد میدهد که بچه را به او بدهد. سحر قبول نمیکند اما ثانیه از بدبختی های او بعد از به دنیا آمدن بچه میگوید. سحر تصمیم میگیرد که در قبال پول بچه را بفروشد. صبح سر میز صبحانه مژگان از تکین به خاطر شب قبل گله میکند و میگوید که میداند آتشسوزی دروغ بوده است. تکین میگوید که ایلماز درگیر ماجرای فرار دمیر بوده است و به خاطر جنگاور ناراحت است و میگوید که دمیر نباید از عدالت فرار کند.
مژگان حدس می زند که ناراحتی ایلماز به خاطر رفتن زلیخا باشد، اما تکین چنین چیزی را انکار می کند. ثانیه به خانه رفته و به گولتن میگوید که میخواهد سحر را به آنجا بیاورد تا زمان زایمان آنجا بماند و بعد بچه را از او بگیرد. پلیس ها در راه هولیا را بدون دمیر با ماشین پیدا میکنند. ایلماز پیش دادستان می رود و ماجرای شب قبل را تعریف میکند و میگوید که هولیا در فراری دادن دمیر دست داشته است. دادستان وقتی با هولیا صحبت میکند، او میگوید که از فرار دمیر خبر نداشته و سپس از ایلماز بدگویی کرده و میگوید او به خاطر دشمنی با دمیر دروغ میگوید.