خلاصه داستان قسمت ۱۵۶ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۵۶ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه با نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران و با نام های Tierra amarga, Once Upon a Time in Cukurova در ترکیه شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال Murat Saracoglu و Faruk Teber می باشند.
خلاصه داستان سریال ترکی روزگاری در چکوروا
داستان این سریال به این شکل است که در حدود سال های ۱۹۷۰ میلادی در استانبول دو جوون که خودشون رو برای ازدواج حاضر میکردن با اتفاقی مواجه میشن که اصلا انتظارش رو نداشتن. ییلماز بخاطر زلیخا دست به قتل میزنه و مجبور به فرار میشه و زلیخا هم اونو تنها نمیذاره. دست تقدیر این دو رو به چوکوروا میکشونه. این دو جوون که با وجود تمام مشکلات مصمم بودن همچنان عاشق هم باشن ولی بعد از آشنایی با خانواده ی یامان که ارباب چوکوروا و صاحب مزارعی که ییلماز و زلیخا در اون کار میکردن بودن، همه چیز تا ابد عوض میشه.
این داستان داستان زندگی ییلمازی است که بخاطر عشقش قاتل شدن رو به جون میخره و داستان زلیخایی که بخاطر عشقش خودش رو مجبور به ازدواجی میکنه که نمیخواد و از طرفی داستان مادر ارباب “هونکار یامان” که برای حفظ گذشته ی پر زرق و برق و همچینین تنها پسرش میجنگه و اربابی که چنان عاشق زلیخا میشه که حتی حاضره برای بدست آوردن عشقش اونو اسیر کنه….
قسمت ۱۵۶ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
ایلماز زلیخا را در حالی که از حال رفته و خونریزی دارد پیدا میکند. او سریع زلیخا را سوار ماشین میکند. حامینه داخل ماشین نیست و ایلماز عدنان را نمیبیند. او در راه با نگرانی از زلیخا میخواهد که طاقت بیاورد. کمی بعد زلیخا به هوش آمده و سراغ عدنان را میگیرد. او میگوید که عدنان داخل ماشین بوده است. ایلماز شوکه شده و سریع برمیگردد تا عدنان را بیاورد. زلیخا نگران است که بلایی سر عدنان نیامده باشد. عدنان از ماشین پیاده شده و به سمت جاده می رود. هنگامی که ایلماز می رسد، با زلیخا داخل ماشین را میگردند اما عدنان را پیدا نمیکنند. ایلماز متوجه عدنان وسط جاده می شود و یک کامیون با سرعت به سمت عدنان می آید. ایلماز سریع به سمت عدنان می رود و زلیخا از ترس چشمان خود را می بینند و جیغ میکشد. ایلماز عدنان را نجات میدهد. آنها سوار ماشین شده و به سمت بیمارستان می روند. در راه زلیخا وسوسه میشود که به ایلماز بگوید که عدنان پسر اوست، اما منصرف می شود. هولیا به خانه باغ برمیگردد و حامینه را در بالکن مشغول خوردن انجیر می بیند. او سراغ ثانیه را میگیرد. ثانیه آمده و میگوید که برای آوردن داروی عدنان به ویلا رفته بود. هولیا از او میخواهد که زلیخا را صدا بزند. سپس خودش سوار ماشین می شود تا به داروخانه برود و برای حامینه داروی قند بخرد. ثانیه سریع پیش هولیا آمده و میگوید که زلیخا و عدنان نیستند. همان لحظه یکی از محلی ها میگوید که ایلماز را دم در خانه باغ دیده است. هولیا عصبی شده و سریع سوار ماشین می شود تا به خانه ویلایی برود. ثانیه از اینکه مراقب زلیخا نبوده ناراحت است.
ایلماز زلیخا را به بیمارستان می رساند و عدنان را بغل میگیرد. دکترها سریع زلیخا را داخل می برند و مژگان بالای سر او می رود. دمیر میگوید که زلیخا را لب چشمه پیدا کرده است. هولیا سریع همه را جمع میکند و میسپارد تا همه جا را دنبال زلیخا بگردند. سپس با شرکت ایلماز تماس میگیرد و با عصبانیت سراغ او را از چتین میگیرد. چتین متعجب شده و موضوع را به تکین میگوید. تکین حاضر شده و بیرون می رود. همان لحظه هولیا دم خانه تکین می آید و با عصبانیت به او میگوید که ایلماز با زلیخا فرار کرده است. تکین عصبانی می شود و با او بحث میکند و میگوید که ایلماز به هیچ وجه چنین کاری نمیکند. بهیجه از لای در بحث کردن آنها را می بیند و کنجکاو می شود. او از دختر نظیره در مورد هولیا سوال میکند و ملک میگوید که او یکی از زمین داران بزرگ چکوراوا است.
نظیره از کنجکاوی های بی دلیل بهیجه خوشش نمی آید. بهیجه نیز از نظیره خوشش نمی آید.
ایلماز عدنان را بغل کرده و با عشق به او نگاه میکند و از اینکه پسر دشمنش را بغل کرده و او را دوست دارد متعجب است. مژگان به این صحنه نگاه میکند.
دکترها به زلیخا رسیدگی میکنند و به او سرم و آمپول می زنند تا خونریزی را بند بیاورند. صباح الدین با خانه هولیا تماس میگیرد تا به او خبر بدهد اما کسی جواب نمیدهد. او با شرکت دمیر نیز تماس میگیرد اما خط تلفن به خاطر پرداخت نکردن قبض قطع است. ایلماز به او نیز توضیح میدهد که زلیخا را اتفاقی در جاده دیده است و به آنجا آورده است.