خلاصه داستان قسمت ۱۷۵ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۷۵ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه با نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران و با نام های Tierra amarga, Once Upon a Time in Cukurova در ترکیه شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال Murat Saracoglu و Faruk Teber می باشند.

قسمت ۱۷۵ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۱۷۵ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

خلاصه داستان سریال ترکی روزگاری در چکوروا

داستان این سریال به این شکل است که در حدود سال های ۱۹۷۰ میلادی در استانبول دو جوون که خودشون رو برای ازدواج حاضر میکردن با اتفاقی مواجه میشن که اصلا انتظارش رو نداشتن. ییلماز بخاطر زلیخا دست به قتل میزنه و مجبور به فرار میشه و زلیخا هم اونو تنها نمیذاره. دست تقدیر این دو رو به چوکوروا میکشونه. این دو جوون که با وجود تمام مشکلات مصمم بودن همچنان عاشق هم باشن ولی بعد از آشنایی با خانواده ی یامان که ارباب چوکوروا و صاحب مزارعی که ییلماز و زلیخا در اون کار میکردن بودن، همه چیز تا ابد عوض میشه.

این داستان داستان زندگی ییلمازی است که بخاطر عشقش قاتل شدن رو به جون میخره و داستان زلیخایی که بخاطر عشقش خودش رو مجبور به ازدواجی میکنه که نمیخواد و از طرفی داستان مادر ارباب “هونکار یامان” که برای حفظ گذشته ی پر زرق و برق و همچینین تنها پسرش میجنگه و اربابی که چنان عاشق زلیخا میشه که حتی حاضره برای بدست آوردن عشقش اونو اسیر کنه….

قسمت ۱۷۵ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

ایلماز به حیاط آمده و دست مژگان را میگیرد و داخل اتاق می برد. مژگان یک گهواره بچه داخل اتاق میبیند. او خوشحال شده و ایلماز را بغل میکند.
صبح، ثانیه با انگیزه از خواب بیدار شده و حاضر می شود. او غفور را بیدار میکند تا سرکار برود‌. غفور کلافه می شود. او به آشپزخانه می رود و از فادیک و گولتن میخواهد که به او صبحانه بدهند. سپس متوجه می شود که دمیر میخواهد بیرون برود. غفور سریع سمت ماشین دمیر می رود و در را برایش باز میکند. دمیر به او میگوید که باید به طویله سر کارش برود، و دیگر لازم نیست در ماشین را برایش باز کند. غفور از وضعیت خود کلافه می شود.
بهیجه پیش مژگان می آید و به او میگوید که از حالاتش متوجه شده که مشکلی دارد. مژگان تصمیم می‌گیرد ماجرا را برای بهیجه تعریف کند. بهیجه او را دلداری داده و از او میخواهد که به جای فرار، به خاطر کسی که دوستش دارد بجنگد و او را برای خودش نگه دارد. مژگان حرفهای او را قبول میکند. سپس همراه ایلماز سوار ماشین می شود تا به بیمارستان برود.

دم در بیمارستان، زلیخا و دمیر به همراه خبرنگاران ایستاده اند. آنها سپس داخل می روند. فرماندار نیز می آید. دمیر شروع به سخنرانی کرده و می‌گوید که به جبران مشکلی که پیش آمد، آنها تصمیم گرفتند که بخش تخصص کودکان را در بیمارستان راه اندازی کنند. همان لحظه، ایلماز و مژگان نیز می رسند. دمیر با قیچی روبان افتتاحیه را می برد. پرده به زمین افتاده و تابلوی بخش کودکان، با اسم زلیخا یامان دیده می شود.
تکین و هولیا به قرارگاه همیشگی خود می روند. تکین یادآوری میکند که آخرین باری که در زمان گذشته یکدیگر را دیده بودند و بعد از آن دیگر به هم نرسیده بودند، آنجا بوده است.
در خانه، تکین مشغول خطاطی است. مژگان نیز پیش او آمده و از نوشته اش تعریف میکند. کمی بعد، ایلماز پیش آنها می آید. تکین میگوید که هیچ چیز عزیز تر از فرزند نیست. سپس خبر میدهد که شب قرار است خانواده یامان به خانه آنها بیایند. ایلماز بر آشفته شده و اعتراض میکند، اما مژگان نیز از تکین طرفداری میکند و میگوید که آنها به زودی بچه دار می شوند و او نمی‌خواهد که در این شرایط دشمنی و دعوا بچه اش را بزرگ کند و یا بچه اش بی پدر بشود.
شب در خانه دمیر، زلیخا مشغول حاضر شدن است.

دمیر در مورد آمدن او به خانه تکین سوال میکند، و زلیخا میگوید که از آمدنش مطمئن است و او زن دمیر است و باید حضور داشته باشد. دمیز مخالفتی نمیکند. هولیا حاضر شده و هنگام رفتن وقتی زلیخا را می بیند، متعجب می شود، اما به خاطر دمیر چیزی نمی‌گوید.
خانواده تکین از خانواده دمیر استقبال می‌کنند. تکین مشغول صحبت شده و در مورد آینده بچه های دمیر و ایلماز صحبت میکند. سپس از آنها میخواهد که دیگر دشمنی را تمام کنند و با هم صلح کنند. دمیر از جایش بلند شده و به سمت ایلماز دست دراز میکند و میگوید که طالب در صلح است. او سپس بر خلاف خواسته هولیا که گفته بود حرفی از زمین نزند، به ایلماز میگوید که از او میخواهد که زمین را به آنها پس بدهد تا با هم صلح کنند. ایلماز که منتظر فرصت برای مخالفت آشتی بوده، رو به تکین میگوید که هدف و نیت صلح، پس گرفتن زمین بوده است. سپس زو به دمیر با عصبانیت میگوید که زمین را پس نمی‌دهد و تا ابد دشمن خونی او خواهد بود.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا