خلاصه داستان قسمت ۱۸۳ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۸۳ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه با نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران و با نام های Tierra amarga, Once Upon a Time in Cukurova در ترکیه شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال Murat Saracoglu و Faruk Teber می باشند.

قسمت ۱۸۳ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۱۸۳ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

خلاصه داستان سریال ترکی روزگاری در چکوروا

داستان این سریال به این شکل است که در حدود سال های ۱۹۷۰ میلادی در استانبول دو جوون که خودشون رو برای ازدواج حاضر میکردن با اتفاقی مواجه میشن که اصلا انتظارش رو نداشتن. ییلماز بخاطر زلیخا دست به قتل میزنه و مجبور به فرار میشه و زلیخا هم اونو تنها نمیذاره. دست تقدیر این دو رو به چوکوروا میکشونه. این دو جوون که با وجود تمام مشکلات مصمم بودن همچنان عاشق هم باشن ولی بعد از آشنایی با خانواده ی یامان که ارباب چوکوروا و صاحب مزارعی که ییلماز و زلیخا در اون کار میکردن بودن، همه چیز تا ابد عوض میشه.

این داستان داستان زندگی ییلمازی است که بخاطر عشقش قاتل شدن رو به جون میخره و داستان زلیخایی که بخاطر عشقش خودش رو مجبور به ازدواجی میکنه که نمیخواد و از طرفی داستان مادر ارباب “هونکار یامان” که برای حفظ گذشته ی پر زرق و برق و همچینین تنها پسرش میجنگه و اربابی که چنان عاشق زلیخا میشه که حتی حاضره برای بدست آوردن عشقش اونو اسیر کنه….

قسمت ۱۸۳ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

شرمین از رفتن به زندان خیلی ناراحت است و نمی‌تواند با این موضوع کنار بیاید. او از نیش و کنایه زندانی های دیگر عصبی و کلافه می شود و به حال بد خود گریه میکند.
ناجیه در خانه مشغول گریه است . هولیا پیش او می رود. ناجیه از هولیا به خاطر گفتن حقیقت تشکر میکند. هولیا او را دلداری میدهد. خطیب در زندان، برعکس شرمین با خونسردی و افتخار برای زندانیان تعریف میکند که به خاطر خوشگذرانی با یک زن دستگیر شده است. سپس به همه پول میدهد و سفارش کباب می دهد. زندانیان خوشحال می شوند. در کلوپ شهر، زنهای جلسه خیریه مشغول صحبت با بهیجه هستند. کمی بعد زلیخا نیز به آنجا می رود و سر میز می نشیند. بهیجه سعی دارد به زلیخا طعنه بزند، اما زلیخا نیز جواب او را میدهد و بهیجه حرصش میگیرد.
هولیا در زندان به ملاقات شرمین می رود. شرمین با دیدن هولیا عصبانی شده و او را تهدید میکند. هولیا به او میگوید که این یک نمونه از کارهایی بود که می‌تواند با او انجام دهد و اگر بخواهد ادامه‌ بدهد، بلاهای بدتری سر او می آورد.
شب وقتی که زلیخا به خانه برمی‌گردد، دم گاراژ ایلماز را میبیند که سراغ او آمده است. زلیخا جا می خورد. ایلماز حال زلیخا را می پرسد. زلیخا با طعنه میگوید که وضعیت حال او فرقی نمیکند. ایلماز میگوید که اگر او ناراحت است، همین فردا آنها از آن خانه می روند.

زلیخا دست ایلماز را گرفته و از او میخواهد که آنجا بمانند، زیرا به همین دیدن ها دلش خوش است. همان لحظه دمیر که دنبال زلیخا می‌گردد، به سمت گاراژ می رود. ایلماز سریع پنهان می شود. زلیخا به دمیر میگوید که ماشین مشکل دارد و برای پیدا کردن غفور به آنجا آمده است. دمیر غفور را صدا زده و از او میخواهد که فردا ماشین زلیخا را پیش تعمیرکار ببرد. سپس زلیخا همراه دمیر داخل خانه می رود. در زندان، یکی از زن ها متوجه می شود که شرمین با هولیا مشکل دارد. او به شرمین میگوید که هولیا خودش با تکین در ارتباط است و پسر او که گارسون است، هر هفته او را در رستورانی که قرار میگذارند میبیند. شرمین از فهمیدن این خبر خوشحال می شود.

ده روز بعد، دادگاه شرمین و خطیب تشکیل می شود. قاضی برای دادن حکم نهایی به آنها آزادی مشروط می دهد. شرمین به خطیب میگوید که میداند چه بلایی سر هولیا بیاورد.
خطیب به خانه پیش ناجیه می رود و به او میگوید که شرمین او را گول زده بود و از ناحیه معذرت خواهی کرده و سعی دارد دل او را به دست بیاورد. در خانه ایلماز، مژگان می گوید که صباح الدین از روزی که خبر شرمین را شنیده به بیمارستان نیامده و درخواست استعفا داده است، اما هنوز درخواستش تایید نشده است. ایلماز برای صباح الدین ناراحت است. هولیا و تکین سر قرار همیشگی خود می روند. آنها در مورد وضعیت بچه ها صحبت میکنند و هر دو میگویند که از درست کردن رابطه آنها عاجز مانده اند. تکین سعی دارد هولیا را دلداری بدهد و او را بغل میکند. هولیا نیز سرش را روی شانه تکین می گذارد. همان لحظه، شرمین از دور از آنها عکس میگیرد . او به خانه می رود و نامه ای می نویسد و عکسها را کنار او میگذارد.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا