خلاصه داستان قسمت ۱۸۶ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۸۶ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه با نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران و با نام های Tierra amarga, Once Upon a Time in Cukurova در ترکیه شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال Murat Saracoglu و Faruk Teber می باشند.
خلاصه داستان سریال ترکی روزگاری در چکوروا
داستان این سریال به این شکل است که در حدود سال های ۱۹۷۰ میلادی در استانبول دو جوون که خودشون رو برای ازدواج حاضر میکردن با اتفاقی مواجه میشن که اصلا انتظارش رو نداشتن. ییلماز بخاطر زلیخا دست به قتل میزنه و مجبور به فرار میشه و زلیخا هم اونو تنها نمیذاره. دست تقدیر این دو رو به چوکوروا میکشونه. این دو جوون که با وجود تمام مشکلات مصمم بودن همچنان عاشق هم باشن ولی بعد از آشنایی با خانواده ی یامان که ارباب چوکوروا و صاحب مزارعی که ییلماز و زلیخا در اون کار میکردن بودن، همه چیز تا ابد عوض میشه.
این داستان داستان زندگی ییلمازی است که بخاطر عشقش قاتل شدن رو به جون میخره و داستان زلیخایی که بخاطر عشقش خودش رو مجبور به ازدواجی میکنه که نمیخواد و از طرفی داستان مادر ارباب “هونکار یامان” که برای حفظ گذشته ی پر زرق و برق و همچینین تنها پسرش میجنگه و اربابی که چنان عاشق زلیخا میشه که حتی حاضره برای بدست آوردن عشقش اونو اسیر کنه….
قسمت ۱۸۶ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
هولیا و افراد خانه همگی دنبال هامینه میگردند. آنها دم خانه ایلماز می روند. ایلماز در را باز کرده و هولیا با دیدن هامینه، از او میخواهد که بلند شود تا با هم به خانه بروند. هامینه قبول نکرده و مقاومت میکند. مژگان به او میگوید ک نوه اش در خانه منتظر است. هامینه با شنیدن اسم نوه، میگوید که حتما ارجمند آمده است و خوشحال می شود. ایلماز و هولیا نگاه معناداری به یکدیگر میکنند. هولیا هامینه را راضی کرده و به خانه می برد.او از ایلماز و مژگان معذرت خواهی میکند. بعد از رفتن آنها، مژگان از ایلماز در مورد ارجمند سوال میکند. ایلماز میگوید که ارجمند پسر خواهر هولیا بوده است. مژگان در مورد نگاه معنادار هولیا و ایلماز سوال میکند. ایلماز به روی خودش نمی آورد و میگوید که آنها به یکدیگر نگاهی نکرده اند. آنها سپس مشغول خوردن شام می شوند. صبح روز بعد، زنهای انجمن خیریه برای تشکیل غرفه های فروش در بازارچه جمع شده اند. شرمین به آنجا می رود و با غرور، روزنامه را به آنها نشان میدهد و میگوید که هولیا آنطور که آنها فکر میکنند نبوده و با تکین رابطه پنهانی دارد و باعث آبروریزی است. همه از دیدن روزنامه متعجب می شوند.
در خانه دمیر، سر میز صبحانه او منتظر روزنامه است، اما ثانیه که خبر را خوانده، به عمد روزنامه را نمی برد و میگوید که هنوز نرسیده است. او و فادیک و غفور در آشپزخانه روزنامه را خوانده اند.
دمیر به شرکت می رود. او از دیدن ایلماز داخل اتاقش متعجب می شود. ایلماز بی مقدمه، روزنامه را به دمیر نشان میدهد و با خونسردی به او در مورد عشق تکین و هولیا طعنه می زند. دمیر به شدت عصبانی می شود.
در خانه، ثانیه پیش هولیا آمده و او را صدا می زند. او روزنامه را به هولیا نشان میدهد و هولیا شوکه می شود و سرش را میان دستانش میگیرد. او بیشتر از همه نگران واکنش دمیر است. زلیخا پیش آنها آمده و متوجه روزنامه می شود و با تمسخر به هولیا نگاه کرده و به او طعنه می زند. او میگوید که هولیا با وجود تمام بلاهایی که سر او آورد تا آبرویشان حفظ شود، حالا خودش کار بی آبرویی کرده است و بالاخره رابطه عاشقانه پنهانی اش بر ملا شده است. هولیا عصبی می شود اما چیزی نمیگوید. ثانیه از زلیخا میخواهد که بس کند و حد خودش را بداند، اما زلیخا اهمیت نمیدهد و سپس با حس خوشحالی به سمت اتاقش می رود.
هولیا با عصبانیت به خانه شرمین می رود و با او دعوا میکند. شرمین میگوید که کار او نبوده است. هولیا حرف او را باور نکرده و بیرون می آید. او به سمت شرکت روزنامه می رود و با خبرنگاری که اخبار را پخش کرده دعوا میکند و پیگیر کسی است که عکسها را برای آنها ارسال کرده است، اما آنها میگویند که عکسها ناشناس ارسال شده است. هولیا به خانه برمیگردد. دمیر به خانه آمده و مستقیم به اتاق هولیا می رود. او با هولیا دعوا کرده و عکس خانوادگی شان را زمین زده و می شکند و به هولیا میگوید که دیگر در آن قاب جایی ندارد و دیگر پسری به اسم دمیر ندارد. او از اینکه با وجود سوال کردن از هولیا، او به دمیر دروغ گفته بود به شدت دلخور است. دمیر سپس به اتاق خودش می رود و به خاطر رسوایی پیش آمده گریه میکند . زلیخا سعی دارد او را دلداری دهد.
در خانه تکین، نظیره و خدمتکار دیگر در حال خواندن روزنامه هستند. بهیجه به آشپزخانه آمده و آنها سریع روزنامه را پنهان میکنند. بهیجه به زور روزنامه را از نظیره میگیرد و میخواند. وقتی که بهیجه روزنامه را میبیند، عصبی می شود و حسادت میکند. نظیره که از بهیجه خوشش نمی آید، از دیدن این صحنه خوشحال می شود.