خلاصه داستان قسمت ۱۹۷ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۹۷ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه با نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران و با نام های Tierra amarga, Once Upon a Time in Cukurova در ترکیه شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال Murat Saracoglu و Faruk Teber می باشند.

قسمت ۱۹۷ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۱۹۷ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

خلاصه داستان سریال روزگاری در چکوروا

داستان این سریال به این شکل است که در حدود سال های ۱۹۷۰ میلادی در استانبول دو جوون که خودشون رو برای ازدواج حاضر میکردن با اتفاقی مواجه میشن که اصلا انتظارش رو نداشتن. ییلماز بخاطر زلیخا دست به قتل میزنه و مجبور به فرار میشه و زلیخا هم اونو تنها نمیذاره. دست تقدیر این دو رو به چوکوروا میکشونه. این دو جوون که با وجود تمام مشکلات مصمم بودن همچنان عاشق هم باشن ولی بعد از آشنایی با خانواده ی یامان که ارباب چوکوروا و صاحب مزارعی که ییلماز و زلیخا در اون کار میکردن بودن، همه چیز تا ابد عوض میشه.

این داستان داستان زندگی ییلمازی است که بخاطر عشقش قاتل شدن رو به جون میخره و داستان زلیخایی که بخاطر عشقش خودش رو مجبور به ازدواجی میکنه که نمیخواد و از طرفی داستان مادر ارباب “هونکار یامان” که برای حفظ گذشته ی پر زرق و برق و همچینین تنها پسرش میجنگه و اربابی که چنان عاشق زلیخا میشه که حتی حاضره برای بدست آوردن عشقش اونو اسیر کنه….

قسمت ۱۹۷ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

شرمین به شرکت خطیب می رود. خطیب از اینکه او سر زده به آنجا رفته او را سرزنش میکند. شرمین برای خطیب قیافه گرفته و از اینکه او شب گذشته مقابل همه ناجیه را ساکت نکرد و از طرفی دیگر از او خبری نگرفت و همچنین ناجیه را طلاق نداده است ، ناراحت است. خطیب سعی دارد از دل او در بیاورد. سپس به او پول میدهد و می‌گوید که پیشش می رود. بعد از رفتن شرمین، خطیب با خودش فکر میکند که شرمین باعث دردسر او شده است. در خانه ثانیه از اینکه غفور هنوز بیدار نشده کلافه است و او را به زور بیدار می‌کند تا سر کار برود. او سپس به آشپزخانه می رود. گولتن آماده شده تا به ملاقات چتین برود. ثانیه از او ایراد گرفته و می‌گوید که باید چتین را فراموش کند، زیرا او از کارکنان دشمن آنهاست. گولتن به حرف ثانیه اهمیت نمی‌دهد. هولیا به آشپزخانه آمده و وقتی می فهمد که گولتن میخواهد پیش چتین برود، عادی برخورد کرده و به او سلام می رساند. ثانیه از اینکه هولیا با رابطه چتین و گولتن مشکل ندارد متعجب است. بعد از رفتن گولتن، هولیا از ثانیه میخواهد که با گولتن کاری نداشته باشد و آنها یکدیگر را دوست دارند. ثانیه حس می‌کند که هولیا چیزی را از او پنهان میکند، و اصرار میکند که بگوید. هولیا به ناچار ماجرای ارجمند را برای ثانیه تعریف می‌کند. ثانیه به شدت به هم ریخته و برای گولتن ناراحت می شود. هولیا او را دلداری داده و می‌گوید که ماجرا برای گذشته است.

گولتن در زندان پیش چتین است . او از اینکه چتین به زودی قرار است آزاد بشود خوشحال است. کمی بعد ثانیه به آنجا می آید. گولتن از دیدن او متعجب می شود. ثانیه با خوشرویی با چتین صحبت میکند و سر سلامتی میدهد. هنگامی که گولتن و ثانیه بیرون می روند، ثانیه می‌گوید که او همه چیز را میداند.او برای مظلومیت گولتن گریه میکند. گولتن نیز گریه اش گرفته و می‌گوید گذشته را فراموش کرده و از ثانیه نیز میخواهد که فراموش کند.
فسون پیش شرمین می آید و می‌گوید که چندین روز دنبال او می‌گشته تا خبر بدهد که تلگرافی از طرف بتول آمده و اعلام کرده است که میخواهد ازدواج کند. شرمین شوکه شده و سریع پیش صباح الدین می رود. صباح الدین با ژولیده در اتاق نشسته اند و صباح الدین سوغاتی که از فرانسه آورده‌ را به ژولیده میدهد. همان لحظه شرمین داخل آمده و با دیدن صمیمیت آنها حرصش میگیرد. ژولیده بیرون می رود. شرمین متوجه می شود که صباح الدین برای عقد بتول به پاریس رفته بود و از اینکه به او چیزی نگفته بود با او بحث میکند . صباح الدین می‌گوید که تقصیر خود شرمین بوده که آدرسی و شماره ای به بتول نداده و اصلا به فکر دخترش نبوده است.

وانت یک کالسکه دم خانه دمیر می آورد. زلیخا با دیدن کالسکه غافلگیر شده و تصور میکند که دمیر آن را سفارش داده است. مژگان وقتی از دور این صحنه را میبیند، از اینکه دمیر برای بچه اش ذوق دارد، حسادت میکند. وقتی ایلماز به خانه می آید، بهیجه ماجرای کالسکه و ناراحتی مژگان را می‌گوید. ایلماز می‌گوید که کالسکه برای آنها بوده و او سفارش داده بوده است. دمیر متوجه اشتباه فرستادن کالسکه می شود و از فادیک میخواهد آن را پس بفرستد . مژگان کالسکه را گرفته و دوباره دم خانه دمیر می برد و به زلیخا با لحن تندی می‌گوید که این کالسکه هدیه از طرف آنها برای بچه شان است.سپس می رود. زلیخا ناراحت و دلخور می شود.
در خانه، ایلماز از کار مژگان ایراد می‌گیرد. مژگان می‌گوید که نمی‌خواهد کالسکه ای که عدنان داخل آن نشسته، برای آنها باشد. ایلماز دلیل لجبازی مژگان با عدنان را درک نمی‌کند.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا