خلاصه داستان قسمت ۲۰۱ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۰۱ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه با نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران و با نام های Tierra amarga, Once Upon a Time in Cukurova در ترکیه شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال Murat Saracoglu و Faruk Teber می باشند.
خلاصه داستان سریال روزگاری در چکوروا
داستان این سریال به این شکل است که در حدود سال های ۱۹۷۰ میلادی در استانبول دو جوون که خودشون رو برای ازدواج حاضر میکردن با اتفاقی مواجه میشن که اصلا انتظارش رو نداشتن. ییلماز بخاطر زلیخا دست به قتل میزنه و مجبور به فرار میشه و زلیخا هم اونو تنها نمیذاره. دست تقدیر این دو رو به چوکوروا میکشونه. این دو جوون که با وجود تمام مشکلات مصمم بودن همچنان عاشق هم باشن ولی بعد از آشنایی با خانواده ی یامان که ارباب چوکوروا و صاحب مزارعی که ییلماز و زلیخا در اون کار میکردن بودن، همه چیز تا ابد عوض میشه.
این داستان داستان زندگی ییلمازی است که بخاطر عشقش قاتل شدن رو به جون میخره و داستان زلیخایی که بخاطر عشقش خودش رو مجبور به ازدواجی میکنه که نمیخواد و از طرفی داستان مادر ارباب “هونکار یامان” که برای حفظ گذشته ی پر زرق و برق و همچینین تنها پسرش میجنگه و اربابی که چنان عاشق زلیخا میشه که حتی حاضره برای بدست آوردن عشقش اونو اسیر کنه….
قسمت ۲۰۱ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
صباح الدین پیش ایلماز آمده و او را دلداری میدهد و میگوید که مژگان تحت فشار است و به او سخت نگیرد. ایلماز میگوید که آن بچه، پسر او نیز هست و او هم از این اتفاق ناراحت است و مژگان نباید فقط خودش را در نظر بگیرد. او میگوید که در مورد زلیخا کار اشتباهی نکرده و هرکس دیگری بود او را به بیمارستان می آورد. ثانیه به منطقه کپر نشین می رود و برای بچه ها لباس و اسباب بازی می برد. او اوزوم را آنجا می بیند و به او نیز اسباب بازی می دهد. مادر اووزم جلو می آید و وقتی ثانیه با او حرف می زند، متوجه می شود که وضعیت چادر آنها نامناسب است. کمی جلو تر، عده ای در حال دعوا سر یکی از چادرهای خالی هستند که آنجا ساکن بشنود. ثانیه جلو رفته و وساطت میکند و میگوید که از این به بعد اوزوم و مادرش باید در آن چادر زندگی کنند. فادیک پیش ثانیه رفته و با خوشحالی مژدگانی میدهد که بچه زلیخا به دنیا آمده است. ثانیه نیز خوشحال می شود و به خانه برگشته و با بیمارستان تماس میگیرد. او به هولیا تبریک میگوید. هولیا از او میخواهد که مقداری لباس و وسیله برای زلیخا به بیمارستان ببرد.
در بیمارستان، زلیخا پیش دمیر خودش بحث ایلماز را پیش میکشد و تعریف میکند که بابت رفتار مژگان کلافه شده و خودش با ایلماز تماس گرفته و قرار گذاشته بود تا او را ببیند و بابت مژگان با او صحبت کند، که همان لحظه درد زایمانش شروع شده و ایلماز سریع او را به بیمارستان آورده است.
مژگان به اتاق نوزادان می رود و از پشت شیشه بچه اش را می بیند. او میداند که احتمال کمی وجود دارد که پسرش زنده بماند. ایلماز داخل اتاق می رود. مژگان از او میخواهد بیرون برود. ایلماز میگوید که او نیز ناراحت است و آن بچه پسر او است. مژگان به حرفهای ایلماز اهمیت نمیدهد و با زور و عصبانیت او را از اتاق بیرون میکند. ایلماز پیش تکین نشسته و با او درد دل میکند. در اتاق زلیخا، بچه را برای شیر دادن می آورند. زلیخا میگوید که اسم دخترش را میخواهد لیلا بگذارد، زیرا نام معلم بچگی اش بوده که مثل مادر به او رسیدگی میکرده است. دمیر و هولیا قبول میکنند.
مژگان از اتاق نوزاد بیرون می آید و به تکین میگوید که میخواهد برای پسرش اسم بگذارند تا اگر زنده نماند، حداقل اسمی داشته باشد. او میگوید که میخواهد اسم پسرش را کرم علی بگذارد. ثانیه به بیمارستان می رود. او از دیدن بچه خوشحال شده و از طرفی به خاطر اینکه خودش بچه دار نمی شود، بغض میکند. سپس نوزاد را بغل کرده و بو میکشد. هولیا متوجه ناراحتی ثانیه می شود و برای او نیز بچه ای آرزو میکند.
تکین به اتاق نوزاد می رود و با گریه و بغض به او میگوید که نامش کرم علی است. بهیجه که تازه در مورد زایمان مژگان خبردار شده است، خودش را به بیمارستان می رساند. او تکین را در سالن میبیند. تکین برای او ماجرا را توضیح میدهد و بهیجه نیز ناراحت میشود. سپس به سمت اتاق مژگان می رود. هولیا تکین را میبیند و جلو می رود و سر سلامتی میدهد و دعا میکند که حال بچه خوب بشود. تکین تشکر کرده و به هولیا بابت بچه شان تبریک میگوید.
چرا قسمت جدیدشو نمیذارین؟?