خلاصه داستان قسمت ۲۱۲ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۱۲ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه با نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران و با نام های Tierra amarga, Once Upon a Time in Cukurova در ترکیه شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال Murat Saracoglu و Faruk Teber می باشند.

قسمت ۲۱۲ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۲۱۲ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

خلاصه داستان سریال روزگاری در چکوروا

داستان این سریال به این شکل است که در حدود سال های ۱۹۷۰ میلادی در استانبول دو جوون که خودشون رو برای ازدواج حاضر میکردن با اتفاقی مواجه میشن که اصلا انتظارش رو نداشتن. ییلماز بخاطر زلیخا دست به قتل میزنه و مجبور به فرار میشه و زلیخا هم اونو تنها نمیذاره. دست تقدیر این دو رو به چوکوروا میکشونه. این دو جوون که با وجود تمام مشکلات مصمم بودن همچنان عاشق هم باشن ولی بعد از آشنایی با خانواده ی یامان که ارباب چوکوروا و صاحب مزارعی که ییلماز و زلیخا در اون کار میکردن بودن، همه چیز تا ابد عوض میشه.

این داستان داستان زندگی ییلمازی است که بخاطر عشقش قاتل شدن رو به جون میخره و داستان زلیخایی که بخاطر عشقش خودش رو مجبور به ازدواجی میکنه که نمیخواد و از طرفی داستان مادر ارباب “هونکار یامان” که برای حفظ گذشته ی پر زرق و برق و همچینین تنها پسرش میجنگه و اربابی که چنان عاشق زلیخا میشه که حتی حاضره برای بدست آوردن عشقش اونو اسیر کنه….

قسمت ۲۱۲ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

تکین روی زمین افتاده و اشهد خودش را می‌گوید و از حال می رود. همان لحظه بهیجه به خانه تکین می رود . او داخل رفته و وقتی تکین را در آن وضعیت میبیند، شوکه شده و سریع با بیمارستان تماس می‌گیرد. صباح الدین می‌گوید که تا رسیدن آمبولانس طول میکشد و از بهیجه میخواهد که تا آن موقع، به تکین ماساژ قلبی بدهد تا سکته نکند. سپس به او آموزش میدهد . بهیجه با گریه و دستپاچگی به حرفهای صباح الدین عمل میکند. کمی بعد آمبولانس از راه رسیده و تکین را به بیمارستان منتقل می‌کنند. زلیخا در حیاط نشسته و مژگان نیز به حیاط می رود. زلیخا از اینکه مژگان او را نگاه میکند حرصش می‌گیرد. کمی بعد دمیر به خانه می آید و زلیخا به عمد مقابل مژگان به دمیر نزدیک شده و خودش را خوب نشان میدهد. آنها سپس داخل می روند و دمیر خبر میدهد که شرکای جدیدش را قرار است یک شب برای شام دعوت کند و از زلیخا میخواهد به کارها رسیدگی کند.وقتی زلیخا به اتاق می رود، هولیا به خانه آمده و به دمیر می‌گوید که بهیجه امروز با او با طعنه صحبت کرده و گفته که رازی را میداند. هولیا نگران است که او در مورد عدنان چیزی بداند. دمیر می‌گوید که امکان ندارد زلیخا چیزی گفته باشد، و شاید او در مورد قتل ارجمند چیزی فهمیده باشد، که در آن صورت نیز چون پای ایلماز وسط است، نیازی به تهدید وجود ندارد.
دمیر به اتاق پیش لیلا می رود و با او مشغول می شود. زلیخا از اینکه دمیر سراغ عدنان نمی رود ناراحت است.
ایلماز با عجله به بیمارستان می رود. صباح الدین خبر میدهد که خطر رفع شده و تکین باید مدتی بستری باشد و استراحت کند. او می‌گوید که با کمک بهیجه تکین زنده مانده است. ایلماز از بهیجه تشکر میکند.نظیره به بیمارستان می آید. او به ایلماز می‌گوید که قبل از رفتنش، هولیا به خانه آمده بود و حتما او چیزی به تکین گفته که به این وضعیت افتاده است. ایلماز عصبانی شده و به سمت ماشین می رود تا سراغ هولیا برود. بهیجه حدس می زند که چه اتفاقی افتاده باشد و از اینکه نتوانسته جلوی زبان خودش را بگیرد، از خودش عصبانی میشود.
ایلماز با عصبانیت و فریاد دم خانه دمیر می رود و هولیا را صدا می زند. هولیا می‌ترسد که مبادا تکین چیزی به او گفته باشد. او و دمیر بیرون می روند. ایلماز سوال میکند که هولیا چه چیزی به تکین گفته که باعث سکته او شده است. هولیا شوکه می شود و دمیر نیز از اینکه هولیا پیش تکین رفته عصبانی می شود. هولیا می‌گوید که پیش تکین رفته تا به او بابت رفتارهای مژگان هشدار بدهد، زیرا مژگان برای آنها آسایش نگذاشته و حتی سراغ دمیر رفته و گفته بود که مراقب زنش باشد. ایلماز با شنیدن این حرف شوکه می شود و به مژگان نگاه میکند. او با مژگان به خانه رفته و بابت این کارش با او دعوا میکند. مژگان به خودش میدهد و می‌گوید که کار درستی کرده است. ایلماز با عصبانیت از خانه بیرون می رود.
در خانه دمیر، هولیا می‌گوید که بهتر است آنها از آن خانه بروند تا مشکل نداشته باشند. دمیر چنین چیزی را قبول نمیکند و میگوید که همین مانده است که همه بگویند دمیر به خانه ایلماز ، زندگی خود را رها کرده و تسلیم شده است. بعد از رفتن دمیر به اتاق، زلیخا بابت رفتن هولیا به خانه تکین به او طعنه می زند و می‌گوید که حتما برای دفاع از خود سراغ تکین رفته بود. هولیا از حرفهای زلیخا حرصش می‌گیرد.
۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا