خلاصه داستان قسمت ۲۲۱ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۲۱ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه با نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران و با نام های Tierra amarga, Once Upon a Time in Cukurova در ترکیه شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال Murat Saracoglu و Faruk Teber می باشند.
خلاصه داستان سریال روزگاری در چکوروا
داستان این سریال به این شکل است که در حدود سال های ۱۹۷۰ میلادی در استانبول دو جوون که خودشون رو برای ازدواج حاضر میکردن با اتفاقی مواجه میشن که اصلا انتظارش رو نداشتن. ییلماز بخاطر زلیخا دست به قتل میزنه و مجبور به فرار میشه و زلیخا هم اونو تنها نمیذاره. دست تقدیر این دو رو به چوکوروا میکشونه. این دو جوون که با وجود تمام مشکلات مصمم بودن همچنان عاشق هم باشن ولی بعد از آشنایی با خانواده ی یامان که ارباب چوکوروا و صاحب مزارعی که ییلماز و زلیخا در اون کار میکردن بودن، همه چیز تا ابد عوض میشه.
این داستان داستان زندگی ییلمازی است که بخاطر عشقش قاتل شدن رو به جون میخره و داستان زلیخایی که بخاطر عشقش خودش رو مجبور به ازدواجی میکنه که نمیخواد و از طرفی داستان مادر ارباب “هونکار یامان” که برای حفظ گذشته ی پر زرق و برق و همچینین تنها پسرش میجنگه و اربابی که چنان عاشق زلیخا میشه که حتی حاضره برای بدست آوردن عشقش اونو اسیر کنه….
قسمت ۲۲۱ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
ژولیده و صباح الدین دوباره رابطه شان خوب شده و به رستوران می روند. صباح الدین به ژولیده میگوید که بهتر است زودتر ازدواج کنند و دلیلی برای معطل شدن وجود ندارد. او نگران است که شرمین دوباره دردسر درست کند. سپس به ژولیده پیشنهاد میدهد که برای ازدواج به پاریس بروند. او به ژولیده میگوید که بتول خودش پیشنهاد داده که پیش آنها بروند. ژولیده هیجان زده و غافلگیر می شود و نمیداند چه باید بگوید.
شب، زلیخا و ایلماز هر دو نخوابیده و به گذشته و روزهایی که به خاطر یکدیگر از سر گذرانده اند فکر میکنند و حسرت میخورند. روز بعد در کلانتری، ژولیده پرونده جنگاور را به همکار خود میدهد و میگوید که قاتل دستگیر شده و پرونده مختومه اعلام می شود. او پرونده های دیگر را نیز نشان میدهد و با اشاره به پرونده ارجمند، میگوید که در حال رسیدگی به آن است و باید قاتل را پیدا کند. همکار ژولیده به او میگوید که در شهر همه جا این خبر پخش شده است که ارجمند به زلیخا تجاوز کرده و به همین خاطر دمیر او را کشته است. ژولیده از شنیدن این خبر جا میخورد و میگوید که حتما رسیدگی میکند.
یک نفر دم شرکت ایلماز می رود و به او خبر میدهد که ایوب از زندان پیغام فرستاده و میخواهد او را ببیند. ایلماز سریع حاضر شده و به سمت زندان می رود. ایوب در زندان به دستشویی می رود. یک نفر به آنجا رفته و به ایوب حمله میکند و با چاقو او را مجروح میکند. سپس به او میگوید که خطیب به او سلام رسانده است. حال ایوب بد شده و به زمین می افتد. ایلماز به بخش ملاقات می رود و منتظر میماند، اما خبری نمی شود. سرباز به ایلماز میگوید که بیخود منتظر نماند، زیرا ایوب را زده اند و او را به بیمارستان برده اند. ایلماز سریع به سمت بیمارستان می رود. او ایوب را در حال بردن داخل اتاق میبیند و سریع بالای سر او می رود و سوال میکند که قاتل جنگاور چه کسی بوده است. ایوب میخواهد صبحت کند، اما نمیتواند. او را به اتاق می برند، اما کمی بعد دکتر بیرون آمده و به ایلماز میگوید که ایوب مرده است. ایلماز به شدت عصبانی می شود و مطمئن است که کار دمیر بوده است و دمیر تا فهمیده که ایوب میخواهد او را لو بدهد، کار او را در زندان تمام کرده است.پلیس دم خانه دمیر می رود و میگوید که دادستان هولیا و زلخیا و غفور و ثانیه برای بازجویی بیایند. دمیر متعجب و نگران می شود. او به پلیس میگوید که خودش آنها را می آورد و از پلیس میخواهد که برود. زلیخا با کنجکاوی علت بازخواست شدنشان را می پرسد. دمیر از زلیخا میخواهد که داخل برود و خودش مسأله را حل میکند. زلخیا از اینکه دمیر به حرف او اهمیت نمیدهد و چیزی به او نمیگوید، عصبی می شود.
دمیر به کلانتری می رود و میخواهد به ژولیده بگوید که قاتل ایلماز بوده است. ژولیده برای کاری از اتاق خارج می شود و در این حین، خطیب داخل اتاق می رود. او با طعنه به دمیر میگوید که ماجرا را در شهر از همه شنیده است و همه به خاطر دفاع از ناموس از دمیر تعریف میکنند. دمیر عصبانی شده و از خطیب توضیح میخواهد. خطیب میگوید که همه میگویند دمیر به خاطر تجاوز ارجمند به زلیخا او را کشته است. دمیر به شدت عصبانی شده و از کلانتری بیرون می رود.
دمیر به خانه رفته و موضوع را به هولیا میگوید. هولیا نیز به شدت پریشان می شود و از اینکه اسم زلیخا بد شده است، نمیدانند چه باید چه کنند . دمیر میگوید که او دادن ایلماز نیز راهکار درستی نیست، زیرا همه تصور میکنند که دمیر به عمد این کار را کرده تا از زلیخا دفاع کند، و این چیزی از بدنام شدن زلیخا کم نمیکند.
ایلماز به خانه پیش تکین می رود و میخواهد در مورد ماجرای ایوب با او صحبت کند. تکین به او خبر شایعه زلیخا و ارجمند را میگوید و ایلماز نیز پریشان می شود. آنها به این فکر میکنند که باید چه کنند.