خلاصه داستان قسمت ۵۴ سریال ترکی امان از جوانی (قسمت آخر) + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۵۴ سریال ترکی امان از جوانی را مطالعه می کنید. با ما همراه باشید. این سریال ترکی محصول سال ۲۰۲۰ از شرکت Süreç Film می باشد. کارگردانی این سریال برعهده Deniz Yilmaz و نویسندگی آن را Ayhan Baris Basar,  Unal Yeter برعهده داشتند. در این سریال علاوه بر بازیگرانی از جمله آلپ ناوروز در نقش سرهات و جرن ییلماز در نقش زمرد، Ecem Atalay, Cengiz Bozkurt, Ekin Mert Daymaz, Burak Tozkoparan هم به ایفای نقش پرداختند.

قسمت ۵۴ سریال ترکی امان از جوانی
قسمت ۵۴ سریال ترکی امان از جوانی

خلاصه داستان قسمت ۵۴ سریال ترکی امان از جوانی

ویسی و بقیه وقتی به خرابه میرسن استراحت میکنن که به ویسی میگن اگه دوباره زنگ زد جواب نده! همان موقع سوزان زنگ میزنه که ویسی میگه نه جواب نمیدم ولی یکدفعه تلفنو جواب میده که همگی چپ چپ بهش نگاه میکنن. بعد از قطع تماس ویسی میگه زغال لخته میخواد، آنها میرن تا دنبالش بگردن. زکریا و عارف باهم نقشه کشیدن که موقع خواب الکی بگن خواب دیدن که بچه هایشان تو دردسر افتادن تا اینجوری هاجر و نوریه استرس بگیرن و بگن برگردن به استانبول. عارف و زکریا هم همینکارو میکنن اما آنها بهشون میگن بریم زنگ بزنیم به بچه ها ببینیم حالشون خوب هست یا نه! سوزان پیش عایشه و آزرا نشسته که آزرا میگه ایندفعه انگار داداش ویسی چیزی که میخواستیو پیدا نکرده! همان موقع زنگ در خورده میشه که آزرا میگه ایندفعه من میرم باز میکنم، سوزان به عایشه میگه این چرا خوشحال بود؟ مشکوک میزنه و به دنبال آزرا میره. آزرا با باز کردن در با چاعلا روبرو میشه که بهش یه سبد زغال لخته میده و میگه انگاری شوهرتون زغال لخته پیدا نکرده من دیدم تو کافه دادرم گفتم واستون بیارم بالاخره باردارین هوس کردین. سوزان خوشحال میشه و میگه این موقع شب واسه من زغال لخته آوردی؟ سپس ازش تشکر میکنه. چاعلا وقتی به کافه برمیگرده احمد بهش میگه انگاری دل خواهرمم به دست آوردی! چاعلا میگه واسه اینکار نبردم دیدم هوس کرده گناه داست زن حامله! عارف و زکریا با هاجر و نوریه تو راهرو میرن و به سوزان زنگ میزنن. عارف از سوزان میپرسه که حالتون خوبه؟ همه چیز روبه راهه؟ مطمئنی که اونجا اتفاقی نیوفتاده؟ سوزان میگه آره باباجون همه چیز خوبه شما به مسافرتتون برسین. عارف میگه نکنه داری چیزیو ازمون مخفی میکنی! سوزان عصبی و کلافه میشه و میگه نه چیزی نشده دیگه همه چیزو به من سپردین برین به سفرتون برسین و تلفنو قطع میکنه.

مادرهای زولا و چاوی به اونجا میرن و میگن چیشده؟ چرا انقدر سر و صداست؟ هاجر و نوریه با دیدن اونا که با لباس خوابن غیرتی میشن و بهشون میگن که اینجوری لختی هستین سرما میخورین بهتره برین تو اتاقتون اما آنها میگن نه سردمون نیست، نوریه میگه با این لباس ها همیشه اینجوری میگردین؟ آنها میگن نه دیگه زکریا و عارف که غریبه نیستن! هاجر و نوریه از حرف اونا حرص میخورن که اینا از چشمشون دور نمیمونه. وقتی زکریا به خواب میره عارف میره پنهانی بالاسرش و بهش میگه که برن بیرون. اونجا به زکریا میگه فهمیدم چیکار کنیم که برگردیم به استانبول. زکریا میگه باید چیکار کنیم؟ عارف میگه امشب فهمیدم که وقتی اون زنها هستن اونا حسادت میکنن به ما باید وقتی هستن خودمونو پنهان نکنیم بلکه باهاشون خودمانی برخورد کنیم اونجوری خودشون بهمون میگن که برگردیم به استانبول زکریا خوشحال میشه. فردای آن روز سر میز صبحانه تو مسافرخانه نشستن که هاجر و نوریه به آن زنها میگن حالا شما نمیخواد خودتونو معذب کنین بیاین اینجا با ما غذا بخورین! اونا میگن نه ما اصلا معذب نیستیم دیگه عارف و زکریا که از خودمونن هاجر و نوریه خنده حرصی میکنن. سپس عارف به دوستشون در کافه اشاره میکنن تا موزیک بزاره. عارف به زکریا میگه یادته این آهنگو؟ زکریا میخنده و میگه اَاَاَ یادش بخیر. عارف پیشنهاد میده تا به یاد اون قدیما برقصن زکریا از جاش بلند میشه و میگه برقصیم. عارف و زکریا دست هاجر و نوریه را میگیرن تا باهم برقصن اما اونا میگن نه زشته. عارف و زکریا باهم میرقصن سپس به زن های ایتالیایی میگن تا اونا بلند بشن برقصن که قبول میکنن و شروع میکنن باهمدیگه رقصیدن هاجر و نوریه با دیدن اونا عصبی و کلافه میشن و صبرشون لبریز میشه سپس با زن ها دعوا میکنن که چرا با شوهراشون دارن میرقصن.

زکریا و عارف از دور اونارو میبینن و میگن که اگه بریم جداشون کنیم کتک میخوریم! ولی اونا میرن آنها را از هم جدا میکنن که هاجر و نوریه با عصبانیت میگن با اولین پرواز برمیگردیم و میرن، عارف و زکریا که نقشه شان گرفته خوشحال میشن. تو رستوران ویسی به سوزان میگه که زغال تموم شده سوزان میگه خوب برو بگیر! از طرفی عایشه میاد و اسامی پیش غذاهارو میگه که تموم شده و دیگه نداریم سوزان میگه باشه الان میرم آشپزخانه. به داخل رستوران میره که آزرا میاد و میگه گوشت تموم شده نه شیشلیک داریم نه چرخکرده! ویسی از راه میرسه و میگه زغال پیدا کردم ولی گوشت نداریم! عایشه میاد و میگه چندنفر منتظر سفارششون هستن چندنفر منتظر صورتحساب و چند نفر میخوان سفارش بدن! سوزان کلافه میشه و روی صندلی می ایستد و داد میزنه که من کم آوردم نمیتونم از پسش بربیام! از شدت عصبانیتش هیچکی جرأت نمیکنه که نزدیکش بشه احمد به اونجا میاد و میگه چیشده آبجی؟ و سوزان را در آغوش میگیرد و آرومش میکنه. سوزان بهش میگه من نتونستم از پسش بربیام و مشکلاتی که بوجود اومده را بهش میگه. احمد بهشون کمک میکنه و همه چیز به خوبی حل میشه. زکریا و عارف و هاجر و نوریه به رستوران برمیگردن و از آرامش اونجا خوشحال میشن و میگن بچه هامون تونستن از پسش بربیان. عارف چشمش به احمد میوفته و باهاش دعوا میکنه که اونجا چیکار داره؟ و سپس از مغازه اش بیرونش میکنه. تو خرابه ویسی و چاوی و زولا به عارف و زکریا میگن که احمد به خاطر بدهی شماها به مادرهای زولا و چاوی از چاعلا قرص کرده و در ازاش با اون مونده و از همه چیز باخبره. احمد به کافه برمیگرده که پدر چاعلا بهش دوباره تیکه میندازه که احمد عصبی میشه و میگه چقدر گیر میدین بسه دیگه! و از اونجا میره. چاعلا پیشش میره و با گریه میگه قراردادمون همین الان فسخه برو پی زندگیت و قبل رفتن او را میبوسد که احمد جلو رفتنشو میگیره و ایندفعه اون میبوستش. آنها باهم جور میشن و به کافه برمیگردن. زکریا و عارف کل خانواده هاشونو جمع میکنن و واقعیتو بهشون میگن هاجر و نوریه بهشون میگن که ما میدونستیم سپس آنها را میبخشن و عارف هم احمد را صدا میزنه تا پیششون برن و همگی همدیگر را در اغوش میگیرن. پایان.

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی امان از جوانی + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا