خلاصه داستان قسمت ۹۹ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۹۹ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه با نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران و با نام های Tierra amarga, Once Upon a Time in Cukurova در ترکیه شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال Murat Saracoglu و Faruk Teber می باشند.
خلاصه داستان سریال ترکی روزگاری در چکوروا
داستان این سریال به این شکل است که در حدود سال های ۱۹۷۰ میلادی در استانبول دو جوون که خودشون رو برای ازدواج حاضر میکردن با اتفاقی مواجه میشن که اصلا انتظارش رو نداشتن. ییلماز بخاطر زلیخا دست به قتل میزنه و مجبور به فرار میشه و زلیخا هم اونو تنها نمیذاره. دست تقدیر این دو رو به چوکوروا میکشونه. این دو جوون که با وجود تمام مشکلات مصمم بودن همچنان عاشق هم باشن ولی بعد از آشنایی با خانواده ی یامان که ارباب چوکوروا و صاحب مزارعی که ییلماز و زلیخا در اون کار میکردن بودن، همه چیز تا ابد عوض میشه.
این داستان داستان زندگی ییلمازی است که بخاطر عشقش قاتل شدن رو به جون میخره و داستان زلیخایی که بخاطر عشقش خودش رو مجبور به ازدواجی میکنه که نمیخواد و از طرفی داستان مادر ارباب “هونکار یامان” که برای حفظ گذشته ی پر زرق و برق و همچینین تنها پسرش میجنگه و اربابی که چنان عاشق زلیخا میشه که حتی حاضره برای بدست آوردن عشقش اونو اسیر کنه….
قسمت ۹۹ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
وقتی غفور به خانه برمیگردد، پنهانی به اصطبل پیش سحر می رود و روسری را به او هدیه میدهد. سحر خوشحال شده و روسری را سرش میکند. سپس غفور به او میگوید که گوش هایش خالی است و بهتر است چیزی از آنها آویزان کند. همان لحظه قبل از اینکه او گوشواره ها را به سحر بدهد، فادیک سحر را صدا می زند و غفور پشت کاه ها پنهان می شود. سحر به همراه فادیک به آشپزخانه می رود. در شرکت دمیر یک نفر آمده و میگوید که از طرف تیم فوتبال چکوراوا است و وضعیت مالی تیم بد است و بازیکنان چند ماه است که حقوق نگرفتهاند و تیم در حال از بین رفتن است و از دمیر برای اسپانسری کمک میخواهد. دمیر وارد اتاقش می رود و جنگاور را آنجا می بیند. او تمایلی به حرف زدن با جنگاور ندارد اما جنگاور میگوید که کار مهمی دارد. او میگوید که وضعیت مالی اش بد است و به پول احتیاج دارد و با توجه به تمام شدن شراکت آنها، سهمش را میخواهد دمیر میگوید که او نمیتواند سهم او را یک جا بدهد و جنگاور باید تا سه سال آینده که پروژه تمام می شود صبر کند، اما میتواند برای رفع بدهی های او کمک کند. جنگاور عصبی شده و با دعوا از آنجا بیرون می رود. تکین همه کارکنان و نگهبانان خانه اش را جمع میکند و میگوید که حادثه ای که برای ماشین ایلماز اتفاق افتاده عمدی بوده و یک نفر وارد خانه شده است و این قصور آنها است. سپس به آنها هشدار میدهد که از این به بعد باید مراقب همه چیز باشند.
کسی که برای دمیر این کار را کرده بود نیز در جمع نگهبانان است. در خانه، هولیا از زلیخا در مورد علت سوار شدن او به ماشین با مژگان سوال میکند. زلیخا میگوید که او قصد داشت مژگان را از سو تفاهم در بیاورد و بگوید که هیچ چیز بین او و ایلماز وجود ندارد . کمی بعد ، مژگان تماس گرفته و زلیخا جواب میدهد. مژگان از زلیخا میخواهد که با او سر قرار بیاید تا صحبت کنند. زلیخا پیش مژگان، در خانه ای خارج از شهر می رود. مژگان در مورد موضوع صحبت زلیخا در روز تصادف سوال میکند. زلیخا باید شایعاتی که در مورد او و ایلماز پخش شده بود صحبت کرده و میگوید که همه چیز به گذشته مربوط بوده و چیزی جز عشق جوانی نبوده است و حالا ایلماز را فراموش کرده است. مژگان ابراز آسودگی میکند و از زلیخا تشکر میکند. هنگامی که زلیخا سوار ماشین می شود، به شدت گریه میکند از اینکه مجبور به دروغ گفتن شده است و باید جلوی احساسات خود را بگیرد. شب زلیخا و دمیر برای شام به کلوپ شهر می روند. کمی بعد، ایلماز و مژگان نیز به آنجا می آیند. در کلوپ موسیقی برگزار شده و ایلماز و مژگان برای رقص بلند می شوند. سپس دمیر نیز از زلیخا میخواهد که برقصند. زلیخا بخاطر حضور ایلماز معذب است. در خانه نهال طلاهای خود را برای جنگاور می آورد تا آنها را برای بدهی هایش بفروشد، اما جنگاور قبول نمیکند و میگوید با این کار آبرویش می رود .
ممنونم از شما برای وقتی که میگذارید.من هر روز نگاه میکنم که ببینم شما قسمت جدیدو گذاشتید یا نه