قسمت ۱۱۲ سریال ترکی روزگاری در چکوروا 

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۱۲ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه با نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران و با نام های Tierra amarga, Once Upon a Time in Cukurova در ترکیه شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال Murat Saracoglu و Faruk Teber می باشند.

قسمت ۱۱۲ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

خلاصه داستان سریال ترکی روزگاری در چکوروا

داستان این سریال به این شکل است که در حدود سال های ۱۹۷۰ میلادی در استانبول دو جوون که خودشون رو برای ازدواج حاضر میکردن با اتفاقی مواجه میشن که اصلا انتظارش رو نداشتن. ییلماز بخاطر زلیخا دست به قتل میزنه و مجبور به فرار میشه و زلیخا هم اونو تنها نمیذاره. دست تقدیر این دو رو به چوکوروا میکشونه. این دو جوون که با وجود تمام مشکلات مصمم بودن همچنان عاشق هم باشن ولی بعد از آشنایی با خانواده ی یامان که ارباب چوکوروا و صاحب مزارعی که ییلماز و زلیخا در اون کار میکردن بودن، همه چیز تا ابد عوض میشه.

این داستان داستان زندگی ییلمازی است که بخاطر عشقش قاتل شدن رو به جون میخره و داستان زلیخایی که بخاطر عشقش خودش رو مجبور به ازدواجی میکنه که نمیخواد و از طرفی داستان مادر ارباب “هونکار یامان” که برای حفظ گذشته ی پر زرق و برق و همچینین تنها پسرش میجنگه و اربابی که چنان عاشق زلیخا میشه که حتی حاضره برای بدست آوردن عشقش اونو اسیر کنه….

قسمت ۱۱۲ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

دختر نظیره از اتاق بیرون رفته و ایلماز و مژگان با یکدیگر صحبت میکنند. ایلماز به مژگان قول میدهد که هرگز او را ناراحت نمیکند و همیشه عاشق او خواهد بود. زلیخا به حمام می رود و سپس دمیر در اتاق مشغول شانه زدن موهای او می شود. زلیخا به نامه ای که برای ایلماز نوشته است فکر میکند. او سپس به دمیر میگوید که فقط او به فکرش بوده و بخاطرش به بیمارستان امده و او را نجات داده است و از او تشکر میکند. دمیر از علاقه اش به زلیخا میگوید. زلیخا میگوید که نمی‌تواند مانند دمیر او را دوست داشته باشد اما سعی خودش را میکند. در خانه جنگاور، نهال در مورد ماجرای فروش سهام به ایلماز سوال میکند و جنگاور میگوید که بعید میداند ایلماز چیزی به دمیر گفته باشد زیرا دمیر هنوز سراغ او نیامده است. او سپس از اینکه دمیر باعث شده بود او در مورد تکین و ایلماز بد فکر کند و آنها را که مرد خوبی بوده دشمن بداند ابراز ناراحت می کند. شب در خانه تکین، ایلماز مژگان را به اتاقی می برد که وقتی برای اولین بار بعد از تیر خوردن از دمیر به آن خانه آمده بود در آنجا خوابیده بود. او ماجرای خودش و زلیخا و اینکه آنها زن و شوهر بودند را تعریف میکند و سپس در مورد تیر خوردن خودش و نجات توسط تکین به او میگوید.
صبح روز بعد طبق خواسته زلیخا، میز صبحانه در حیاط پهن می شود. هولیا از اینکه در هوای سرد زلیخا چنین خواسته ای داشته حرصش میگیرد اما چیزی نمی‌گوید و زلیخا نیز به عمد قصد دارد هولیا را حرص بدهد. در خانه شرمین، فادیک در حال صحبت با گولتن است و ماجرای سقط زلیخا را به او میگوید. همان لحظه شرمین از آنجا رد شده و حرفهای فادیک را می شنود. بعد از صبحانه، دمیر از زلیخا میخواهد حاضر شود تا او را پیش عدنان ببرد. زلیخا خوشحال شده و سریع حاضر می شود. دمیر او را جایی در فضای باز می برد و یک زن که پرستار عدنان است ، بچه را به زلیخا می دهد. زلیخا از خوشحالی گریه میکند و عدنان را محکم بغل میگیرد. هولیا و تکین به قرارگاه همیشگی‌ خود می روند. هولیا در مورد اینکه چه کسی بایت شب حادثه از دمیر شکایت کرده است صحبت میکند و هم‌چنان ذهنش درگیر است.

تکین به او میگوید که آن شب به دمیر حق میدهد که بخاطر دفاع از زن و بچه اش شلیک کند، اما او نباید از دست به کسی خنجر می زد. او از اینکه بخاطر ماجرای دمیر در مورد هولیا در تضاد است و در عین حال که او را دوست دارد و نمیخواهد او بابت چیزی ناراحت باشد، اما با دمیز مشکل دارد و دردسر درست می شود، ناراحت است. بعد از اینکه زلیخا کمی با عدنان وقت میگذارند، دمیر از او میخواهد که بروند. وقتی زلیخا متوجه می شود که دمیر اجازه نمی‌دهد او عدنان را با خود ببرد و فقط به او سر زده بودند، عصبانی شده و شروع به جیغ و گریه میکند. او با عصبانیت به دمیر میگوید که عدنان پسر او نیست و پسر ایلماز است. دمیر میگوید که میداند او برای عصبانی کردن دمیر چنین حرفی می زند و به حرفهای زلیخا اهمیتی نمی‌دهد و به زور او را از بچه جدا کرده و سوار ماشین میکند و به خانه می برد. زلیخا با حرص به هولیا نگاه میکند و بابت اینکه باعث جدایی او از پسرش شده به او طعنه می زند.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا