خلاصه داستان قسمت دهم سریال راز ناتمام از شبکه یک

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت دهم سریال راز ناتمام از شبکه یک به کارگردانی امین امانی را می خوانید، با ما همراه باشید. راز ناتمام در کش و قوس یک ماجرای امنیتی به زندگی پرفراز و نشیب شهید محمدجواد باهنر می‌پردازد که در فعالیت‌های پرثمرش، سوابق مبارزاتی علیه رژیم ستم‌شاهی و بار‌ها محکومیت به زندان دارد و پس از انقلاب اسلامی نیز وزیر آموزش و پرورش و سپس دومین نخست‌وزیر دولت جمهوری اسلامی ایران بوده است.

محمدجواد باهنر هشتم شهریورماه سال ۱۳۶۰ توسط منافقین خلق ترور شد و همراه با محمدعلی رجایی رئیس‌جمهور وقت ایران به شهادت رسید.

قسمت دهم سریال راز ناتمام

محمود با حاج احد تماس گرفته است و می گوید رضا خیلی تو کارش غرق شده و حسابی در حال پیشروی است و الان هم به دنبال مجید رفته است…
پسری از دور زاغ سیاه مجید را چوب می زند و به رئیس مجید اطلاع می دهد که او از دیروز اصلا مشکوک نبوده و هنوز سفیده…
رضا بعد از رسیدن به محل قرار، به نیروهاش میکه محل و ترک کنند و بعد از آن هم آقایی به اسم سهراب به دنبال مجید رفته و می گوید من فرشته نجاتتم…
محمود به بیمارستان رفته است که دکتر امید میگه انروز صبح برای دقایقی بهوش اومد و خبر خیلی خوبیه برای شما…
سهراب، سراغ اسلحه مجید را ازش می گیرد که می گوید آن را داخل دیوار اتاق بغلیم که خالی بود، جاساز کردم و درباره شکش نسبت به لو رفتن سمیرا و امید و لو نرفتن خودش می گوید که به نظر میاد آن ها قصد حذف کردن او را نیز دارند…
حاج احد عصبانی با رضا تماس گرفته است و می گوید عملیاتی که من در جریانش نیستم و راه انداختی و توی شهر هم دستگیرش نکردی که رضا سعی می کند توضیح بدهد اما او بهش اجازه نمی دهد و می گوید مسئولیت این عملیات با خودته و تلفن را قطع می کند…
لیلا با چند نفر از افراد بریده سازمان مجاهدین تماس گرفته است تا در خصوص تحقیقش با آن ها مصاحبه کند ولی هیچ کدام آن ها چیزی که بتواند ازش استفاده کند، نمی گوید…
طبق دستور افشین خان، کرم به همان کافه که به کاتیا رفته که آرکان به سمتش می رود و بعد از نشون دادن عکس الیف، خودش را معرفی می کند و می گوید همسر من ۴۸ ساعته که گم شده و می خوام بدونم شما می دونید او کجاست که کرم دست به عصبانی بازی می گذارد و آرکان هم می رود…
محید و سهراب به یک غذا خوری میان راهی رفته اند و سهراب غذا و قلیون سفارش می دهد اما مجید به دستشویی می رود و بعد از حاضر کردن تفنگش به سراغ سهراب می رود و می گوید تو این وضعیت من که دو نفر و کشتم برای خودت مهمونی گرفتی که سهراب یک لیوان دوغ بهش می دهد و بعد از آن به بهونه دستشویی از پیش او می رود و از پشت رستوران با موتور فرار می کند…
رضا به داخل رستوران رفته است که مجید هر چه خورده بالا می آورد و روی میز می افتد و بعد از چند ثانیه می میرد…
رضا عصبی به محمود زنگ می زند و همه چیز را می گوید، او بعد از این اتفاق به خانه اش می رود و با یک دستگاه شروع به گشتن خانه اش می کند و بعد از مدتی روی مبل می نشیند و زیر لب با خودش حرف می زند که حاج احد باهاش تماس می گیرد و می گوید کار ها را اصلا خوب پیش نبردی و از این به بعد مسئولیت این پرونده با محمود و بدون اجازه او حق هیچ کاری نداری…
رضا به سرکار رفته و محمود هر چه با او سلام احوال پرسی می کند، جوابی نمی گیرد و محمود هم درباره کشمیری و شرکت انگلیسی که باهاش کار می کرده، حرف می زند.
گذشته…
محمدجواد به خانه رفته است و زهرا خانم مشغول آشپزی است که با دیدن او ذوق زده به سکتش می رود اما با نگرانی می گوید با شلوغی این روز ها کاش با این لباس بیرون نری…
خانم به سر قرار با آقایی به اسم مسعود رفته است و از رشادت های برادرش می گوید که با تمام اتفاقات تام دستوراتی که بهش داده می شود را انجام می دهد و با هم به خانه برادرش می روند و در راه از خیال خوش پیروز شدن انقلابشان می گویند و به خانه برادر آن دختر می روند…
تعداد زیادی در خانه او هستند که پای حرف های آن مرد هستند که یا سر رسیدن آن ها برادر آن دختر جلسه را تمام می کند و به همه آن ها یک اسلحه می دهد و در حال بیرون رفتن از خانه هستند که یکی از مجاهد ها به او می گوید یک نیروی شهربانی جلوی دو نفر از بچه ها را گرفته اند و برادر آن خانم در جواب می گوید که چیزی نشده و الان من درستش می کنم…
آن ها هر سه به آن جا می روند که مامور شهربانی جلوی آن ها را هم می گیرد، اما آن مرد با پرت کردن حواس مامور او را بیهوش می کند و می برنش…
حال
محمود برای رضا یکی از خاطرات مشترک جناب رفسنجانی و اما خمینی (ره) در خیابان انقلاب را تعریف می کند.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا