خلاصه داستان قسمت دوازدهم سریال راز ناتمام از شبکه یک

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت دوازدهم سریال راز ناتمام از شبکه یک به کارگردانی امین امانی را می خوانید، با ما همراه باشید. راز ناتمام در کش و قوس یک ماجرای امنیتی به زندگی پرفراز و نشیب شهید محمدجواد باهنر می‌پردازد که در فعالیت‌های پرثمرش، سوابق مبارزاتی علیه رژیم ستم‌شاهی و بار‌ها محکومیت به زندان دارد و پس از انقلاب اسلامی نیز وزیر آموزش و پرورش و سپس دومین نخست‌وزیر دولت جمهوری اسلامی ایران بوده است.

محمدجواد باهنر هشتم شهریورماه سال ۱۳۶۰ توسط منافقین خلق ترور شد و همراه با محمدعلی رجایی رئیس‌جمهور وقت ایران به شهادت رسید.

قسمت دوازدهم سریال راز ناتمام

امید همچنان روی تخت بیمارستان خوابیده است، رضا به آن جا می رود و با محمود مشغول صحبت درباره اطلاعاتی که او داده است کهپلیس نگهبانش به سمت آن ها می رود و می گوید حال امید خراب شده است

هیچ کاری از دست دکتر ها بر نمی آید و پارچه سفید را روی او می کشند و خانمی که در لباس پرستار او را به قتل رسانده بود باتعویض لباسش سراسیمه از آن جا می رود

افشین خان در تلویزیون خبر مرگ الیف را می بیند و بلافاصله با کرم تماس می گیرد و می گوید خودش را حفظ کند و اگر باز هم آرکانرا دید به عادی ترین شکل ممکن برخورد کند.

پلیس ها به خانه آرکان رفته اند و به او می گویند که همسر شما باردار بوده است که باز هم شوک بدتری به آرکان داده می شود و یکدرد به درد هایش اضافه می شود

فرخ بعد از دیدن خبر کشته شدن الیف با حاج احد تماس گرفته است و می خواهد آن را بگوید که حاج احد میگه خودم میدونم و الان توباید حسابی حواستو جمع کنی و شاهد را پیدا کنی تا خون الیف پایمال نشه

محمود به دنبال آزمایش کالبد شکافی رفته است و از رئیس بیمارستان می خواهد که فیلم دوربین های مداربسته در اختیارش باشد.

خانم نوایی پرستاری که امید را به قتل رسانده بود، به رئیسش میگه کار انجام شد و قطع می کند

کامران آخرین ویدئوش را هم آپلود کرده و از فالوور ها و مردم می خواهد او را در رساندن واقعیت به گوش همه بهش کمک کنند

لیلا با یکی از مجاهدین بریده از سازمان در خصوص تحقیقش، حرف می زندرضا هم همان لحظه از راه می رسد و به مصاحبه اوگوش می کند که آن مجاهد بعد از کلی توهین، ارتباط را قطع می کند

رضا هم به لیلا می گوید دیگر این کار را انجام ندهد و به حرف های استادش هم بهایی ندهد و اگر حرفی زد، بهش بگه که همشون شکلهم حرف می رنند و چیز جدیدی وجود ندارد

محمود در محل کارش به ویدئویی که جز مستنداتش است، گوش می کند و تعدادی کاغذ هم جلوی رویش است

گذشته

محمد علی در حال خرید روزنامه از یک دکه است که محمد جواد به سمتش می رود و بعد از سلام علیک با هم دیگه، همراه می شوند و درخصوص رژیم و بگیر و برند ها حرف می زنند

دو نفر خانم که پرستار هستند، با موفقیت از ایست بازرسی‌ رد می شوند، پشت سر آن ها مینو و مسعود و ابوالفضل هم می روند کهمامور ها قصد پیاده کردن آن ها را دارند ولی همان لحظه یک موتور مشکوک از گوشه دیوار در حال حرکت است که تمامی نظامیان بهششلیک می کنند و ابوافضل هم از فرصت استفاده می کند و پایش را روی گاز می گذارد

دکتر بهشتی با هم تیمی هایش درباره راهپیمایی روز عید فطر حرف می زند و حسابی بابت اتحاد مردم خوشحال است و از محمدجوادمی خواهد اطلاعیه ۱۷ شهریور را آماده کند

حال

رضا به رفته است که مهتاب را در اتاق خوابش خواب می بیند و پتو روی او را دست می کند

افشین خان با دقت به ویدئوی کامران عزیزی در اینستاگرام نگاه می کند که رییسش بهش زنگ می زند و می گوید این صد در صد خودیهو می تونه برامون دردسر ساز باشه، باید زودتر پیداش کنید

فرخ در خانه به ویدئو کامران نگاه می کند و از کارتن های پشت سرش گویا چیز هایی دستگیرش می شود

محمود با استفاده از فیلم دوربین های مداربسته بیمارستان به کمک رئیس بیمارستان و یکی از پرسنل متوجه می شود که قبل از فوتامید، خانم نوایی بهیار سابق بیمارستان که به دلیل دزدیدن مورفین اخراج شده بوده، به اتاق او رفته است

محمود یک نسخه از این فیلم به همراه تمام اطلاعاتی که از خانم نوایی در بیمارستان موجود است را می گیرد

دو‌ نفر از پلیس های ترکیه در خصوص قتل الیف و علت مراجعه نکردن آرکان به کلانتری در همان ساعات اولیه، مفقودی همسرش حرفمی زنند و از رئیسشان دستور می گیرند چجوری پرونده را حل کنند

رحمت در پمپ بنزین است که افشین خان با او تماس می گیرد تا هر چه سریع تر بره پیشش

پلیس ها به محل کار آرکان رفته اند تا با همکاران او صحبت کنند و بتوانند نقاط کور پرونده را روشن کنند

خانمی که بیشتر از هر کس دیگه ای با آرکان دوست بوده طبق حرف پلیس ها قبول می کند که با آن ها همکاری کند تا هر چه زودتر اینپرونده حل شود

رحمت به دفتر افشین خان رفته است که افشین بهش میگه باید طی دو سه روز آینده بری ایران، تیم قبلی کارشون و انجام داده و نمیتونیم دیگه باهاشون همکاری کنیم، این بار نوبت توعه که رحمت قبول می کنه و می رود

محمود مشغول بررسی های سر نخ هایش است که تلفن زنگ می خورد، او به سرعت نیرو هایش را به دنبال آن زن می فرستد تا تعقیبشکنند، خانم نوایی متوجه آن ها می شود ولی چیزی به روی خودش نمی آورد که کمی جلو تر او را با خودشان می برند

رضا به سرکارش رفته است و با تحقیر محمود را رئیس خطاب می کند که محمود بدون جواب دادن بهش میگه دارم میرم خانم نوایی رابیارم

گذشته

محمد جواد در حال گوش دادن به رادیو است که بچه ها شلوغ کاری می کنند و او هی به آن تذکر می دهد که کمی آرام تر باشند.

محمد جواد عصبی از جایش بلند می شود تا به جایی برود و زیر لب می گوید با این خون ریزی ها حکومت نمی تواند جلوی قیام مردم رابگیرد، زهرا خانم سعی می کند، جلوی رفتن او را بگیرد ولی موفق نمی شود و او می رود

ابوالفضل و مسعود به سختی خودشان را از میان شلوغی ها به خانه رسانده اند. مسعود حسابی ترسیده است اما چیزی به روی خودشنمی آورد که ابوالفضل میگه برای رسیدن به پیروزی باید حوصله به خرج بدی و با هم به داخل خانه می روند

دکتر باهنر به بیمارستان رفته است و از دیدن تعداد کثیر مردم زخمی حالش خراب است که یکی از پزشک ها که با او آشنا است،صدایش می کند و علت آمدنش را جویا می شود.

بعد از مدتی، محمد جواد هراسون به ست محمد علی می رود و می گوید من امروز جهنم را به چشم خودم دیدم، محمد علی هم تایید میکند و می گوید تاریخ هیچ وقت امروز را فراموش نخواهد کرد و تصمیم می گیرند منتظر خبر دکتر بهشتی بمانند

آدم های محمود، خانم نوایی را به همان خانه که در آن مشغول کار هستند، برده اند

رضا به مقابلش می رود تا باهاش حرف بزند که خانم نوایی گریه و زاری سر می دهد و می گوید من کاره ای نیستم، آقایی بهم گفت کهبرادرش تو بیمازستان بستریه و اعتیاد داره، منم پول گرفتم تا براش مورفین تزریق کنم و به خاطز خرج دوا و درمون پسرم این کار راکردم

بعد از مدتی محمود هم به آن جا می رود، محمود از او می پرسد که به سر نخی رسیده یا نه که رضا بهش میگه این خیلی حرفه ایه و نمپس نمیده و به خاطر این که دستگیرش کردن او را سرزنش می کند و با تمسخر رئیس خطابش می کند و می رود

 

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا