خلاصه داستان قسمت ششم سریال هندی دهیاری از شبکه پنج

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ششم سریال هندی دهیاری از شبکه پنج را می خوانید، ما را همراهی کنید. داستان این سریال مربوط به پسری جوان به نام آبیشک است که تازه مدرک مهندسی خود را گرفته است، او به علت نبود کار مجبور می‌شود به عنوان مشاور دهیاری در یک روستای دورافتاده مشغول به کار شود و این تازه شروع ماجراست.

قسمت ششم سریال هندی دهیاری

میکاس در دفتر دهیاری نوشیدنی درست کرده است و برای آقای مدیر و آبیشک هم می برد. آبیشک مشغول کار است و آقای مدیر همتظاهر می کند که دارد روزنامه می خواند.

میکاس سر صحبت را با آقای مدیر باز می کند و درباره خاستگار های دخترش باهم حرف می زنند. آقای مدیر می گوید که آن ها گفتندچون دختر شما فقط دیپلم دارد و به دانشگاه نرفته باید ۲ میلیون روپیه جهزیه بدین ولی اگر تحصیلات دانشگاهی داشت تا یک و نیممیلیون روپیه هم قبول می کردم

میکاس می گوید آن ها آدم های دندان گردی هستند که آقای مدیر می گوید چاره ای ندارم و مجبورم

آبیشک سخت مشغول انجام کار هایش است اما به صورت واضح مشخص است که به حرف های آن ها هم گوش می کند.

میکاس درباره درآمد پسر سوال می کند که آقای مدیر می گوید با پرداخت مالیات ماهانه چیزی حدود ۸۰ هزار روپیه حقوق می گیرد. میکاس رو به آبیشک می کند و ازش می پرسد اگر توام ۸۰ هزار روپیه داشتی چقدر جهازیه می گرفتی که آبیشک می گوید من اصلاجهازیه نمی خوام و آقای مدیر هم برای این که طبیعیش کند می گوید با این ۲۰ هزار روپیه حتی اگر بخوای هم کسی بهت جهازیه نمیده،نهایتن با یک موتور و ۵۰۰ هزار روپیه جهزیه بتونی ازدواج کنی که آبیشک با قیافه خنثی می گوید الان انقدر حقوق می گیرم ولی وقتی کهمدرک مدیریتم بیاد پایه حقوقم میشه ۱۰۰ هزار روپیه و سکوت می کند.

مردی برای ثبت گواهی به دنیا آمدن فرزندش به اداره دهیاری رفته است، میکاس او را سر میز خودش می نشاند تا کارش را انجام دهد،میکاس فرم را نگاه می کند که می بیند اسم بچه را از اسم های قدیمی انتخاب کرده اند و نظر می دهد که اصلا خوب نیست و مرد راتحریک می کند تا اسم بچه را عوض کند. میکاس از آبیشک درباره اسم نظر می پرسد و او هم یک اسم که با آ شروع می شود را میگوید که اسم پسر رئیسش است و مرد هم از این که اسم پسر یک رئیس روی بچه اش باشد به وجد می آید و می رود تا با همسرشصحبت کند.

بعد از رفتن مرد، آبیشک به میکاس می پرد و می گوید دیگر درباره این جور مسائل او را دخالت ندهد.

آقای مدیر در خانه از خوبی های آییشک‌ می گوید و ادامه می دهد که این پسر برخلاف خاستگار دیگه دخترمون اصلا جهازیه نمی خوادو اگر توی امتحانش قبول بشه حقوقش از ۱۰۰ هزار روپیه هم بیشتر می شود و این خیلی خوبه ولی همسرش می گوید او اصلا شبیههنرپیشه ها نیست و تازه توی دهیاری زندگی می کنه چطور دخترمو بدم به همچین آدمی و می رود… 

آبیشک برای این که هر چه سریعتر برای آزمونش آماده بشود، میکاس را زودتر به خانه می فرستد تا درس بخواند. او از جایش بلند می شود تا برای خودش نودل درست کند، میکاس هم پیاده می رود که یکی از خانم های اهالی سر راهش سبز می شود و خبر آقای منشی را از او می کیرد و به سمت دهیاری می رود.

اون خانم همان همسر مردی است که برای ثبت گواهی به دنیا آمدن بچه اش به به دهیاری روستا رفته بودند. زن با عصبانیت به کنار آبیشک می رود و او را شیاد می نامد که شوهرش را گول زده اند، شوهر مرد هم پشت سرش می رود و سعی می کند جلو همسرش را بگیرد اما او می گوید من همان اسمی که انتخاب کردم را می خواهم و کوتاه هم نمی آید.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا