خلاصه داستان قسمت نهم سریال ایلدا از شبکه یک

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت نهم سریال ایلدا را که در حال پخش از شبکه یک سیما می باشد را برای شما عزیزان آماده کرده ایم که در ادامه می خوانید. سریال ایلدا با موضوع اتحاد و حماسه مردان و زنان عشایر مرزنشین در برابر متجاوزان به خاک این مرز و بوم و قصه ایستادگی و ایثار آن‌ها از سال‌ ۱۳۵۸ تا ۱۳۵۹ ساخته شده است.

قسمت نهم سریال ایلدا

در خلاصه قسمت نهم سریال ایل دا می خوانیم که: ایرج پس‌ از شنیدن پیشنهاد بعثی ها خودش را از بالای صخره به پایین پرتاب می کند. استوار از مامور بعثی اعتراف می گیرد که چه کسی راهنمای او است که متاسفانه باز هم اسم ایرج پای خراب کاری جدید تری می آید.
اسب سواری که از آن جا می گذشت با صدای کمک کمک ایرج متوجه او می شود و به سمتش می رود.

استوار فهمیده است که ایرج برگشته و دنبال او می گردد تا او را دستگیر کند اما او را پیدا نمی کند. بعثی ها در صحرا به دنبال ایرج می گردند.  ایرج با حال داغون و خرابش خودش را به خانه برادرش نصیر خان می رساند که استوار را می بیند. استوار به برادر ایرج توضیح می دهد که اگر ایرج برگشته باشد خون و خون ریزی می شود‌ و به او می گوید ک برادرش راه بلد بعثی ها شده است. او قول می دهد ک با دیدن برادرش او را کت بسته به آن ها تحویل دهد.

ایرج بعد از این که برادرش داخل خانه می شود به سمت اسبش می رود و او را در آغوش می کشد. نصیرخان به داخاتون می گوید ک اگر جرم ایرج ثابت شود، خودش با دست های خودش خون او را می ریزد. نصیرخان از خاتون سراغ یاور را می گیرد که دخترش به او می گوید که پیش مش سلیمان رفته است.

او که از شنیدن این حرف خوشحال شده دخترش به میان صحبت هایش می پرد و می گوید که گندم دختر مش سلیمان و همسر یاور برگشته است. نصیرخان ک با این وصلت مخالف است از این اتفاق ناراحت می شود و می گوید که نمی گذاره این قبای کهنه نو شود و وصلتی انجام گیرد.

ایرج اسبش را بر می دارد و به دشت می رود که در اثر زخم و بی حالی اش از روی اسب می افتد. گندم و یاور بعد از خوابیدن مش سلیمان با هم صحبت می کنند. گندم به یاور می گوید که قصد بازگشت ندارد می خواهد شهر بماند و درس بخواند و پدرش را نیز با خود به آن جا ببرد تا بتواند از او مراقبت کند و به دوا و درمانش برسد.
سیاوش با دوستش سالار درحال صحبت درباره گم شدن اسب ایرج است. سالار می گوید که آن اسب شوم و خطرناک است و جن و شیطان است، اسب های دیگران را دنبال خود‌ می کشاند و به سمت بعثی ها می برد. اما سیاوش می گوید که فردا به سراغ اسب ایرج می رود.

سیاوش درحال به دام انداختن اسبی در دشت می باشد که گودرز با موتور به طعمه او نزدیک می شود و اسب را فرار می دهد. این کار گودرز سبب می شود که باهم درگیر شوند و کتک کاری کنند که در این میان استوار کاکاوند به همراه یکی از مامورینش سر می رسند و آن ها را از هم جدا می کنند.

سیاوش بلاخره پس از کلی گشت زدن موفق می شود که اسبی سفید و یاقی را زین کند.

در قسمتی دیگر دیدیم که عروسی خواهر سیاوش است و عاقد منتظر است نا شیرعلی خان برگردد و عقد را بخواند.

سیاوش از بابا شیرعلی می خواهد حالا که به قولش عمل کند و تیراندازی را به او یاد دهد که ناگهان می بینند اسب ایرج در مقابل نشان تفنگ قرار داد و پس از شلیک گلوله بابا شیرعلی تفنگ را به سمت بالا منحرف می کند‌.

به سمت اسب می دوند بابا شیرعلی می گوید که این اسب ایرج است، سیاوش می گوید آره گودرز دیروز می گفت اسب عموم فرار کرده است که بابا شیرعلی می گوید این اسب فرار نکرده و سوار زخمی دارد…

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا