خلاصه داستان قسمت نهم سریال نجلا از شبکه سه سیما + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت نهم سریال نجلا را مطالعه می کنید. با ما همراه باشید. سریال نجلا سریالی است در ۱۵ قسمت که در ایام اربعین از شبکه سه سیما پخش میشود و داستانی پرکشش دارد. «نجلا» به کارگردانی خیرالله تقیانیپور و تهیهکنندگی سعید سعدی ساخته شده است. خیرالله تقیانی پور، از کارگردانان جوان و شناخته شده حوزه تئاتر است که بعد از ساخت فیلم تونل، اولین تجربه سریال سازی خود را نیز با نجلا تجربه خواهد کرد.
عبد به همراه مادرش به سر خاک پدر عبد می روند و مادرش با عبد صحبت می کند که آرزو دارد به کربلا برود اما با این شرایط مرز ها نمی تواند به آرزویش برسد. از عبد می خواهد که نجلا را قاچاقی به کربلا ببرد چون که نجلا به مادر عبد قول داده است اگر عبد او را ببرد نائب الزیاره او نیز میشود.
عبد و عطا با هم در هیئت هستند، عطا چای می دهد و با عبد صحبت می کند که خبر دارد به نجلا نه گفته است. عبد از او می پرسد که اگر مادرت از تو چیزی بخواهد انجام می دهی که عطا در جوابش می گوید معلوم است که شیرین را می برم مگر یزیدم مثل تو که نبرم.
مراسم عزاداری که شروع می شود عبد به سمت دسته می رود. شیخ ابراهیم به سراغ آقای صمدی میرود تا رضایت او را بگیرد و احمد از زندان آزاد شود که آقای صمدی دندان گردی میکند، اما شیخ به او می گوید که خدا گفته است اگر ببخشی پسندیده تر است با خدا معامله کن جوابش را از خودش بگیر…
مصطفی و عبد به زندان می روند تا با احمد دیدار کنند و به او خبر آزادی اش را بدهند که احمد کولی بازی درمیآورد اما با گفتن مصطفی آروم میشود و می گوید که از ثریا شنیدم که قرار دختر شیخ را بگیری که عبد می گوید فعلا میخواهم ببرمش عراق فعلا چیزی مشخص نیست.
مصطفی به عبد می گوید که امجد اعتراف کرده است که عبد جنس ها را برای من آورده است که اعصاب عبد مگسی می شود.
نجلا حاضر میشود تا با عبد راهی عراق شود، عبد بعد از این که از زیر قرآن مادرش رد میشود، امانتی مادرش را میگیرد تا به نجلا برساند و سوار ماشین مصطفی می شود و دنبال نجلا می رود.
نجلا جلو می رود و به عبد می گوید که خدا خیرت بدهد مردونگی کردی که قبول کردی اما عبد با تلخی به او می گوید که به خاطر مادرم بود نه تو که سلمه رو به عبد می گوید خدا مادرت را خیر دهد.
نجلا به همراه عمه اش، شیرین و عمو اکبر سوار ماشین می شوند و به هور می روند که به محض رسیدنشان عطا نیز خودش را می رساند که با وساطت عبد، عمو اکبر راضی میشود و او نیز همراه آن ها می رود. پس از گذراندن مسیری طولانی در هور به نیزار میرسند و پیاده میشوند.
ثریا در خانه مادرش شروع به غر زدنمی کند که چرا عبد ما را تنها گذاشته است و به عراق رفته است که مادرش میگوید خبر دارم که شیخ با صمدی صحبت کرده است که در میان غر های ثریا در خانه شان را میزنند که در را باز می کند و آقای صمدی را پشت در میبیند.
عبد و همراهانش در میان نی ها در حال حرکت هستند که بلاخره به راه می رسند و ماشینی که عبد با او قرار داشت به دنبالش می آید و سوارشان می کند…