خلاصه داستان قسمت نوزدهم سریال جیران

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت نوزدهم سریال جیران را خواهیم داشت. این سریال به کارگردانی حسن فتحی و اسماعیل عفیفه ساخته شده است که هر هفته جمعه از پلتفرم فیلیمو پخش می شود.

قسمت نوزدهم سریال جیران

میرزا کاظم برای ملک زاده شربت سکنجبین برده تا کامش را شیرین کند اما شاه دخت تلخ تر از این حرف ها است و رو ازش بر می گرداند…
میرزا کاظم سعی می کنه تا کمی با او حرف بزند و دلش را به دست بیاورد که او می گوید نمی دونم چی پیش خودت فکر کردی که پا گذاشتی جلو برای منی که بابات دشمن امیر من بود، میرزا کاظم می گوید که من در این ماجرا دست نداشتم و پدرم با همدستی مهدعلیا اون کار و انجام داد ولی ملک زاده بهش می پرد و می گوید اگر دست نداشتی نمی گفتی ماجرا می گفتی قتل امیرکبیر که ازش دو تا دختر مونده رو دستم و پدرت هم چشم دیدنشون رو نداره…
میرزا کاظم می خواهد جوابش را بدهد که صدای صدراعظم می آید و آن ها را صدا می کند. میرزا آقاخان نوری بچه های ملک زاده را برایش برده که او مات برده به آن ها نگاه می کند و باورش نمی شود. آقاخان می گوید که به اصرار کاظم پیش مهد علیا رفتم ولی درخواستم را قبول نکردند و مستقیما دستور گفتم از خود قبله عالم…
ایشون هم اجازه موندن بچه ها را به شما دادند و برای بچه ها القاب ملوکانه در نظر گرفتند، یکیشون تاج الملوک و دیگر هم همدم الملوک و سعی در مظلوم نمایی دارد هیچ نقشی در قتل امیرکبیر نداشته که با دیدن تلخی ملک زاده دست میرزا کاظم را می گیرد و می برد و می گوید بهتر است تو با مادر شوهر و خواهر شوهرت تنها باشی…
مادر شوهر و خواهر شوهرش شروع به قربون صدقه رفتن می کنند که ملک زاده ازشون اجازه می گیرد و به اتاقی می رود تا بچه کوچیکش را بخوابوند و آن ها بعد از رفتنش غر غر می کنند و فیس و افاده ای توصیفش می کنند…
میرزا آقاخان نوری با پسرش درباره قیچی کردن دم جیران خاتون و ولیعهدی معین پسر تاجی حرف می زنند و می گوید تو با پشتوانه ملک زاده می تونی موفق بشی و کل خاندان آقاخان نوری رو بر مملکت مسلط کنی…
خواجه گلشن خبر از رفتن بچه های ملک زاده به اندرونی شاه دخت می دهد، مهد علیا نقره را پی سارای گرجی می فرستد تا او را برای خلوت شاه آماده کند و بعد از آن شمشاد خواجه ستاره خاتون، خانم کوچیک ناصرالدین شاه را دک می کند و خودش ستاره را دعوا می کند و می گوید دست از جلف بازی بردارد، کمی سنگین و رنگین تر باشد.
جیران خاتون به همراه عزیز آقا و گل نسا در حیاط ارگ همایونی قدم می زند و هوا خوری می کند. کوچول خان از دور آن ها را نگاه می کند و شمشاد پیشش می نشیند و می گوید به هر کسی رو زدم تو را نخواستن و اگر از قصر بیرونت کنن میمیری…
کوچول خان با نفرت به جیران خاتون نگاه می کند و می گوید تشت رسوایی تو از پشت بوم قصر پایین می اندازم و بلند می شود تا به اتاق مهد علیا برود.
ناصرالدین شاه از این که سلمان او را از بدنامی به ظلم و جور نجات داده بود، تشکر می کند و شکایت دارد که اجازه نداد از دست زن بابا و برادر ناتنی اش راحت شود که سلمان می گوید من نمی تونم اجازه بدم شاه شاهان بدنام شوند و ناصرالدین شاه تمام خواسته اش این است که زودتر این تاج پادشاهی روی سرش محکم شود…
گلین به سر خاک پسرش محمود رفته است و به خواجه اش دستور می دهد که یک درشکه آماده کند تا به عمارت کفایت خاتون بروند.
کفایت خاتون پیشنهاد می دهد که به حرمسرا برود و میانه او تاجی را خوب کند اما گلین دلش هیچ جوره با او صاف نمی شود و حسابی با کفایت خاتون درد و دل می کند و می گوید کاش اجاقم کور بود و داغ جیگر گوشه نمی دیدم که کفایت به خودش می گیرد ولی گلین ازش عذرخواهی می کند و کفایت خاتون هم با دیدن حال او بهش پیشنهاد می دهد که پیش رمال تازه وارد تو بازار برود، هر چی از گذشته و آینده بگه راسته که گلین قلقلکش می آید تا پیش او برود و او هم مبارک را به همراه اقبال خان برای قرق به آن جا می فرستد.
خواجه باشی قصد بیرون کردن کوچول خان را دارد که او اصرار می کند اجازه بده قبل از آن مهد علیا را ببیند و حرف هایی برایش دارد که حتما از شنیدنش خوشحال می شود، خواجه باشی قبول نمی کند و می خواهد بیرونش کند که شکوه السلطنه به آن جا می رود و می گوید صبر کنید…
گلین و خواجه اش به خانه رمال رفته اند، رمال همان ننه آشوب است و شروع به گفتن می کند که گلین می گوید این حرفایی که تو زدی رو همه عالم و آدم می دونند و او را شیاد خطاب می کند.
ننه آشوب هم می گوید که شاید صیاد باشم ولی شیاد نیستم عجله کردی و نفهمیدی چه فرقی بین مرگ و قتل وجود داره… گلین از حرف های ننه آشوب جا می خورد و شر جایش می نشیند تا باقی حرف هایش را بشنود.
شکوه السلطنه با کوچول خان در اتاقش حرف می زند و می گوید از مهد علیا متنفرم و دوست دارم مهد علیا بعدی خودم باشم و اگر کوچول خان خودم نشی کاری می کنم که پرتت کنن پشت خندق و او هم از ترسش قبول می کند.
کوچول خان پیش او می نشیند و شکوه ازش می پرسد از جیران خاتون چی می دونی که به شمشاد گفته بودی؟ او می گوید می ترسم حرفی بزنم تا خونم ریخته شود ولی رازی ازش می دانم که اگر دهان باز کنم جیران خاتون از هستی ساقط می شود. شکوه السلطنه هم برایش قهوه و کیک می گذارد و راضی اش می کند تا جونش را نجات دهد و خودش مراقبش باشد.
گلین سوار درشکه شده است و می گوید تا روزی که ننه آشوب وعده داده پامو تو حرمسرا نمی گذارم و توام وظیفه داری به دایه ها بگی تا مراقب دخترم باشند و کم کسری برایش نگذارند و به خانه خواهرش پروین می رود.
خواجه اقبال هر چه به او التماس می کند تا از خر شیطون پایین بیاید قبول نمی کند و می رود.
ستاره و خواجه اش به اندرونی شکوه السلطنه رفته اند و با هم حرف می زنند، شکوه می گوید دلم برای کوچول خان سوخت، نگهش داشتم تا زاغ سیاه جیران را هم چوب بزند و به من اطلاع بدهد.
همان لحظه قنبر وارد می شود و می گوید کوچول خان خبر جدید آورده… او می خواهد بعدا با کوچول خان حرف بزند که ستاره ناراحت می شود و او هم می گوید کوچول خان داخل شود و همان جا حرف هایش را بگوید…
کوچول خان جلوی همه آن ها می گوید که جیران خاتون بارش کجه و قبل از قبله عالم عاشق یه پسر از ده خودشون بوده… شکوه به ستاره می گوید این خبر باید همان جا بمونه اما ستاره و شمشاد به بهونه دعوت از جای دیگر می روند و ستاره همه ماجرا را به تاجی می گوید…
تاجی با خواجه روشن دعوا می کند و می گوید خبر به این مهمی رو ستاره به من داده پس تو چه غلطی می کنی و به محض رسیدن شاه آبرویش را در تمام دنیا می برم که خواجه روشن مجابش می کند از این حرف ها به کسی چیزی نگوید، حرف باد هوا است مثل حرف های پشت سر شما که میگن با صدراعظم سر و سری و دارین و اجازه بدین بهم تا این بار من کار و پیش ببرم و کار خاتون تجریشی را یکسره کنم. همان لحظه خواجه تاجی می آید و می گوید مهمان شما رسیده است و با هم می روند.
کفایت خاتون به اندرونی تاجی رفته است، تاجی از نگرانی هایی که نسبت به جیران دارد برای او می گوید. کفایت خاتون هم تحفه ای را به تاجی می دهد و می گوید مطمئنم همه چی طبق رسوم پیش می رود و معین الدوله شما هم ولیعهد می شود. کفایت خاتون از جایش بلند می شود، برود که می گوید برای جدا کردن خاتون تجریشی از قبله عالم مثل گلین از قصر برین و در حرم عبدالعظیم پناه بگیرند.
ناصرالدین شاه و جیران در خلوت نشسته اند و جیران سوال از زمانی دارد که کی زن صیغه ای به زن عقدی تبدیل میشه و او می گوید جواب تمام سوالات داخل نامه پشت بوم نقاشی است، آن را به عزیز آقا می دهم تا برایت بیاورد و این حرف های آن شبی است که دل به تو دادم و شرم دارم جلوی روی خودم آن را بخوانی… مهدعلیا با عصبانیت وارد خلوت شاه می شود و می گوید تمام زن های عقدی به حرم عبدالعظیم رفته اند تا هم به جان قبله عالم دعا کنند و هم از وضع موجود گله و شکایت کنند از حضور همیشگی سوگلی شما در خلوت خودتان که بین آن ها تبعیق قائل می شوید. ناصرالدین شاه عصبی می شود و همه را بیرون می کند.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا