خلاصه داستان قسمت هجدهم سریال جیران

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت هجدهم سریال جیران را خواهیم داشت. این سریال به کارگردانی حسن فتحی و اسماعیل عفیفه ساخته شده است که هر هفته جمعه از پلتفرم فیلیمو پخش می شود.

قسمت هجدهم سریال جیران

مادر و پدر جیران به همراه اسدالله به ارگ رفته اند تا جیران را ببیند که اول از همه گل نسا به استقبالشان می رود.
مهد علیا و نقره آن ها را از داخل ارگ نگاه می کنند و مهد علیا می گوید تاجی قافله را به همچین آدم هایی باخت و سر تکان می دهد.
جیران کنار خانواده اش نشسته و حسابی با آن ها حرف می زند و رفع دلتنگی می کند، اسدالله هم تا می تواند به اطراف نگاه می کند و محو اندرونی شده است.
قراوول ها کنار هم نشسته اند که سلمان خان وارد می شود و سیاوش را به اتاقش صدا می کند. او به سیاوش می گوید که من باب ورود بی اجازه جیران خاتون به اردوگاه سلطنتی برنامه ای ریخته شده و باید بگویی که جیران خاتون از یک لحظه غفلت رحمت استفاده کرده است و به تاخت فرار کرد.
سیاوش نگران رحمت است که او می گوید به خاطر بارداری جیران خاتون او بخشیده می شود و یک اشرفی هم پاداش می گیرد، سیاوش با شنیدن خبر بارداری جیران، چشم هایش پر از اشک می شود که سلمان مقابلش می ایستد و او را دلداری می دهد.
کوچول خان به اتاق جیران خاتون رفته تا او را ببخشد و دوباره به کار بگیرتش که گل نسا پرو خطابش می کند و جیران هم رو به عزیز آقا می گوید هر تصمیمی که شما بگیرید، قبول است.
عزیز آقا هم کمی جلوتر می رود و مقابل کوچول خان می ایستد و او را از آن جا بیرون می کند.
خواجه روشن و خواجه گلشن با هم در قصر راه می روند و خواجه گلشن حسابی به او افتخار می کند، اما خواجه روشن با قیافه گرفته به داخل اتاقش می رود و کاغذی را زیر بالشتش می بیند.
خواجه روشن به دیدار صدراعظم رفته است و حالا مشخص شده است که او آدم میرزا آقا خان نوری است. میرزا آقا خان به خاطر کار های سر خود خواجه روشن قصد کشتن او را دارد اما روشن با التماس های بسیار راضی اش می کند تا این بار در ازای از سر راه برداشتن جیران خاتون زنده بماند.
جیران و عزیز آقا در قصر راه می روند که تاجی، شکوه السلطنه و ستاره و خواجه هایشان او را می بینند و با عصبانیت و حسرت نگاهش می کنند ولی تاجی با عصبانیت می گوید چنان خار و ذلیلش کنم که همه بگید مرحبا تاجی…
جیران و ناصرالدین شاه در اتاق کنار هم حرف می زنند و شاه ازش می خواهد او را ناصر صدا کند و جیران هم اطاعت می کند. ناصر می گوید قصد دارم اسم پسرمان را بگذاریم محمد میرزا تا در آینده او را محمد شاه ثانی صدا کنند اما جیران با ناراحتی بلند می شود و می گوید هیچ وقت این اتفاق نمی افتد و پسر ما شاه نمی شود، من زن عقدی شما نیستم و از اتاق بیرون می رود.
مهد علیا، خواجه گلشن را به خاطر مست و پاتیل بودن خواجه روشن برادرش بازخواست می کند اما به خاطر خوب بودن حالش برای او تنبیهی در نظر نگرفته و تنها می گوید خواجه هوشیاری برای سارای گرجی پیدا کن و می رود.
امین آقا به خانه کفایت خاتون رفته است و درخواست زیارت می کند. خواجه مبارک بعد از اذن کفایت خاتون، او را به داخل می برد و او می گوید که شاه حکم قتل شاهزاده عباس میرزا و مادرش خدیجه خاتون را صادر کرده است، کفایت خاتون با تعجب از جایش بلند می شود و می گوید هیچ وقت انقدر بد خبر نبودی و او را به سرکارش می فرستد.
سلمان به کنار نواب علیه رفته و او می گوید امشب همین جا می مانیم و شبی خوش در انتظارمان است و با اصرار های سلمان خبر کشته شدن شاهزاده عباس میرزا و خدیجه چهریقی در روز های آینده را به او می دهد و می گوید باید فکری هم به حال خدیجه تجریشی کنم که سلمان از جایش بلند می شود و لباس هایش را می پوشد تا برود … کفایت خاتون با الیاس حرف می زند و به دنبال راه چاره ای می گردد تا بتواند شاهزاده عباس میرزا و خدیجه چهریقی از کام مرگ نجات دهد. الیاس هم تصمیم می گیرد که تمامی نگاه ها رو به جایی به جز قم منحرف کنیم و کسی مسئولیت سوءقصد به جان شاه را گردن بگیرد. او می گوید ما مخالفین ظلم و جور بر علیه شاه شورش می کنیم و کسی دیگر با عباس میرزا و مادرش کاری ندارد، به جاش تو دل صدراعظم و شاه پر از تشویش می شود.
علی خان و آدم هایش برای کشتن آن ها خودشان را به ارگ شاهزاده عباس میرزا رسانده اند تا فرصت خوبی را به دست بیاورند و آن ها را به قتل برساند.
صدراعظم و شخص دیگری به اتاق ناصرالدین شاه رفته اند و صدر اعظم می گوید با توجه به غیرت و کفایت میرزا کاظم نوری، داماد شما لایق حاکم قم شدن را دارد، در همان لحظه سلمان از راه می رسد و کاغذ بلوای جدید را رو می کند و می گوید من از دستور همایونی خبر دارم، اما برادر شما و مادرش در سوء قصد هیچ تقصیری نداشتند و نباید کشته شوند.
صدراعظم سعی می کند با حرف هایش اجازه ندهد، سلمان تاثیری در نظر ناصرالدین شاه بگذارد اما سلمان کار خودش را می کند و دستخط جدیدی از شاه می گیرد.
علی خان و آدم هایش به سراغ خدیجه خاتون و شاهزاده عباس میرزا رفته اند تا هر دو را خلاص کنند، خدیجه پیش قدم می شود و می گوید اول من را بکشید، آدم های علی خان طناب به دور گردن او می اندازند و شروع به کشیدن می کنند که سلمان از راه می رسد و جلوی انجام حکم همایونی را می گیرد.
علی خان اصرار می کند تا اجازه بدهد که سریع تر آن ها را خلاص کند تا بیشتر از آن در چشم مردم ملعون نشود، سلمان از خدیجه خاتون و عباس میرزا می خواهد تا سوگند یاد کنند که هیچ وقت حرفی از اتفاق امشب نمی زنند و هر دو آن ها می پذیرند.
سلمان، علی خان و آدم هایش را به همراه دیگر قراوول های خواسته راهی می کند، خدیجه خاتون جلوی او را می گیرد و شروع به حرف زدن با سلمان می کند و می گوید ازم چیزی بخواه تا برایت جبران کنم و مثل سال های قبل بیشتر از این شرمنده نشوم.
از حرف های خدیجه چهریقی و سلمان می توان فهمید که آن ها در گذشته عاشق و معشوق بوده اند که گرفتار عشقی نافرجام شده اند، سیاوش بی سر و صدا به میان حرف آن ها می رود و سلمان را صدا می کند.
سلمان جا خورده سیاوش را بازخواست می کند اما او می گوید عده ای از این اتفاق خبردار شده اند و می خواهند شاهزاده و مادرش را ببینند تا خیالشان راحت شود.
سلمان یکی از قراوول ها را صدا می زند تا خدیجه خاتون را همراهی کند، بعد از رفتن آن ها، سلمان دست روی شانه سیاوش می گذارد و می گوید تو اولین نفری نبودی که زندگی باهات بد تا کرد و می رود.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا