خلاصه داستان قسمت هجدهم سریال راز ناتمام از شبکه یک

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت هجدهم سریال راز ناتمام از شبکه یک به کارگردانی امین امانی را می خوانید، با ما همراه باشید. راز ناتمام در کش و قوس یک ماجرای امنیتی به زندگی پرفراز و نشیب شهید محمدجواد باهنر می‌پردازد که در فعالیت‌های پرثمرش، سوابق مبارزاتی علیه رژیم ستم‌شاهی و بار‌ها محکومیت به زندان دارد و پس از انقلاب اسلامی نیز وزیر آموزش و پرورش و سپس دومین نخست‌وزیر دولت جمهوری اسلامی ایران بوده است.

محمدجواد باهنر هشتم شهریورماه سال ۱۳۶۰ توسط منافقین خلق ترور شد و همراه با محمدعلی رجایی رئیس‌جمهور وقت ایران به شهادت رسید.

قسمت هجدهم سریال راز ناتمام

کامران و فرخ با هم به همان لوکیشن رفته اند و فرخ به او میگه نباید احساسی عمل کنی، اونا هم خیلی خطرناکن، هم خودت و می خوان نه دخترتو… کامران توصیه های فرخ را به خوبی گوش میده و به سمت اسکله میره…
از این طرف فرخ مراقب کامران است و فرهاد هم با دوربین آن ها را می پاید، کامران با دزد های دخترش تماس گرفته و با اسلحه آماده نزدیکشون میشه سراغ دخترش را می گیرد و دخترش را هم به آن جا می برند…
آن ها به کامران میگن ما با دخترت کاری نداریم، اگر خودت بیاید تو کشی دخترت میره و کامران هم بی هیچ حرفی به سمت کشتی می رود، اما فرخ قبل از آن دو قاتل قبل این که کامران سوار شود به سمت آن ها شلیک می کند که چند تاش به کامران می خورد و یکی از قاتل ها هم زخمی می شود…
فرهاد بعد از دیدن این صحنه با افشین خان تماس می گیره و کل ماجرا رو توضیح میده ولی افشین میگه تا وقتی که خاک نشه یعنی زنده است…
فرخ، کامران و دخترش را به خانه برده و در مسیر برای دخترش سحر توضیح می دهد که او خودش به کامران شلیک کرد تا الان کنارش باشد، سحر هم با مادرش تماس می گیره تا پزشک خانوادگی شان به خانه شان برود…
محمود به سر نخ هایی دارند نگاه می کنند و مشغول بررسی هستند…
گذشته…
دکتر شریعتیاص و تیمش درباره انتخاب نخست وزیر حرف می زنند که جناب بنی صدر به آن جا می رود و می گوید من مترسک سر جالیزم و وقتی خودتون خوب می برید و می دوزید‌ دیگر با من چیکار دارید که آن ها می گویند ما می خوایم همگی با هم، هم فکری کنیم و مملکت را به بهترین شکل اداره کنیم ولی بحث دکتر شریعتی و جناب بنی صدر بالا می گیرد که با دخالت جناب رفسنجانی او می گوید فردا نامه ایشون و ارسال می کنم و می رود…
بعد از رفتن بنی صدر، دکتر شریعتی در خصوص اعضای کابینه با محمد علی حرف می زند که او می گوید همه چیز آماده است و از محمد جواد می خواهد که او وزارت آموزش و پرورش را بر عهده بگیرد که او قبول نمی کند…
ابوالفضل در خانه از آخرین خبر های تیم رقیبش یعنی دکتر شریعتی و اعضایش می گوید و معلوم است که حسابی از دکتر باهنر می ترسد…
جناب بنی صدر کار های نخست وزیری محمد علی رجایی را انجام داده است و به منشی اش می سپارد که او میگه جناب رجایی درخواست ملاقات با شما رو داشتن ولی او نمی پذیره و میگه وقتی از جبهه اومدم می تون ببینمشون…
مسعود کشمیری با لباس حزب الهی به یک اتاق بایگانی رفته است و در میان زونکن ها به دنبال یک پرونده می گردد که آن را پیدا می کند و با خودش می برد…
حال…
محمود به زیرزمین محل کارش رفته است و رضا هم در خانه نشسته که تلفنش زنگ می خورد و به داخل اتاق می رود، محمود اطلاعات جدیدی هم درباره رحمت و اطلافیانش و هم استاد لیلا به او می دهد و قطع می کند…
رضا دوباره به حال بر می گردد که لیلا با چای کنارش می نشینه و باهاش سر صحبت و باز می کنه و میگه تو خیلی ازم دور شدی و فکر می کنم تو این خونه غریبه ام که رضا میگه اصلا این طور نیست فقط دلم نمی خواد که درگیر کار های من بشی و کار های خودت عقب بیوفتی…
فرخ بالای سر کامران نشسته است و درباره دادگاه دوباره با او حرف می زند که کامران از او بابت این که جون خودش و خانواده اش را نجات داده تشکر می کند و ازش می خواد بهش فرصت بده تا فکراشو بکنه…
افشین خان در حال ورزش کردن است که کرم باهاش تماس می گیره و میگه اون یکی جسدم پیدا شد و خودم توی اخبار دیدم…
تعدادی پلیس به خانه کرم رفته اند و درباره شکایتش از آرکان حرف می زند و او می گوید اون روز عصبی بودم، یه چیزی گفتم و دوباره پلیس ها به سراغ موضوع الیف می روند ولی او با زرنگی و آرامش تمام باهاشون حرف می زند…
پلیس ها بعد از تموم شدن سوال هایشان می روند، آرکان هم در خیابان راه می رود و منتظر خبر آقایی است…
صبح رضا در حال رفتن به سرکار است که لیلا ازش خواهش می کنه عصر کمی زودتر به خانه بره تا با هم برن دم خونه دکتر احمدی و مجله های مجاهد را که پیدا کرده را ازش بگیرند که رضا جا می خوره و میگه حتما حتما صبر کنه تا با هم برن…
رضا و محمود در حال رفتن به هتل هستند و محمود تو راه به رضا میگه زودتر رحمت و دستگیر کنند تا از دستشون در نرفته…
رحمت و خانم تاجر از هم خداحافظی می کنند و رحمت به داخل اتاقش می رود و ریش های صورتش را می زند، نیرو های امنیتی کل هتل را خالی کرده اند که رحمت هم با لباس زنانه و آرایش صورت، در میان مردم از هتل بیرون می رود و سوار پرایدی که آن جا منتظرش است، می شود…
رضا و محمود به داخل اتاق او می روند که با دیدن جای خالی اش، هر دو عصبی تر از قبل می شوند و سر جایشان می نشینند…

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا