خلاصه داستان قسمت پانزدهم سریال از سرنوشت ۳ از شبکه ۲ + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت پانزدهم سریال از سرنوشت ۳ را مطالعه می کنید. با ما همراه باشید. از سرنوشت سریالی درباره مشکلات زندگی و مسائل اجتماعی دو کودک است که در پرورشگاه زندگی میکنند وسرنوشت آن ها تا دوران نوجوانی و جوانی در سریال از سرنوشت به تصویر کشیده میشود. امیررضا فرامرزی و راستین عزیزپور دو بازیگر اصلی سریال از سرنوشت هستند که نقش نوجوانی آنها را دارا حیایی و کیسان دیباج بازی می کنند.

قسمت پانزدهم سریال از سرنوشت ۳
قسمت پانزدهم سریال از سرنوشت ۳ 

مینا که از ویلا شاهرخ بیرون میرود با سهراب قرار میگذارد تو یک رستوران تا همه ی ماجرارو برایش توضیح دهد اما دم در رستوران دخترش بهش زنگ میزنه و میگه دایی شاهرخ اومده اینجا کی میای میخوایم شام بخوریم و گوشیو میده به شاهرخ و بهش میگه جگر گرفتیم بیا باهم بخوریم و بهش میگه میدونم رفتی پیش سهراب به خاطر آینده دخترت بهش چیزی نگو و تهدیدش میکنه و میگه من خودم منصورو از زندان میارم بیرون. مینا خودشو به سرعت پیش شاهرخ میرسونه و سراغ دخترشو میگیره و بهش میگه حاضرشو بریم. بعد از رفتنشون شاهرخ به نگهدار میگه چرا اینجوری شد؟ من نمیخواستم اینجوری بشه. فردای آن روز سهراب به شاهرخ زنگ میزنه و میگه از مینا خانم خبر داره یا نه؟ قرار بود دیشب همدیگرو ببینیم و ماجرارو برام تعریف کنن اما نمیدونم چی شد نیومدن، شاهرخ میگه خودم جلوشو گرفتم و آدرسش را میدهدتا سهراب به آنجا برود. وقتی میرسه درباره خانواده اش ازش میپرسد، شاهرخ میگه زود رفتی سر اصل مطلب اونم واقعیتی که ازش میترسم و بهش یه پاکت میدهد. سهراب میگه این چیه؟ شاهرخ میگه واقعیت ولی اگه اون پاکتو باز کنی وارد یه دنیای دیگه ای میشی شاید حتی به زندگیت دیگه نتونی ادامه بدی.

شاهرخ بهش میگه که پدرش منصور افشاره و او را یکجوری برایش توصیف میکند که قبلا قصد جونتو داشته و مادرت به خاطر فشارهایی که روش بود قبل از اینکه بیاد تورو از من تحویل بگیره به خاطر حمله قلبی وسط پارک میافتد زمین و میمیره سهراب پاکتو باز میکنه و عکس منصور را با مادرش میبینه. بعد از آنجا سر خاک مادرش میره و گریه میکند و بهش میگه انتقاممو میگیرم ازش الان زندانه اعدامش میکنن، نگهدار از دور سهراب را زیر نظر دارد و به شاهرخ خبر میدهد و میگه اومده سر قبر مادرش خطری نداره ولی من از خواهرتون میترسم. سهراب به ملاقات هاشم میره و بهش ماجرارو میگه و بهش میگه که منصور باباشه اون طرف حسابش من بودم نه تو، تو به خاطر من تو این دردسر افتادی هرکاری بتونم میکنم که تو از اینجا بیرون بیارم اصلا خودم همه چیو گردن میگیرم که هاشم بهش تاکید میکنه احمق نشی، کاری نکنی. هاشم تو ساعت هواخوری با منصور درگیر میشه و میگه تو چه آدمی هستی میخواستی بچه خودتو بکشی؟ باهم درگیر میشوند و بقیه دورشونو میگیرن که تو اون وضعیت همون مردی که قبلا هاشمو تهدید کرده بود هاشم را با چاقو از پشت میزند…

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا