خلاصه داستان قسمت پنجم سریال بی گناه

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت پنجم سریال بی گناه از نظرتان می گذرد. در این سریال عاشقانه و رازآلود؛ شاهد رفت و برگشت هایی به تاریخ و دهه ۶۰ هستیم و این یکی از جذابیت های داستانی سریال است.

قسمت پنجم سریال بی گناه

گذشته
فروغ در حال چال کردن تمام خاطرات بهمن زیر درخت خونشون است، پروین به سراغش میره و ازش می پرسه داری چیکار می کنی که او میگه بهمن با تمام خاطراتش مرد و گریه می کند…
حال
پروین در اتاق سارینا همه جا را می گردد، جانا هم به آن جا رفته، جانا از این که او داره اتاق سارینا رو می گرده، حسابی عصبیه و به داخل اتاق میره تا کمکش کنه که قبل از اومدن سارینا همه جا را جمع کنند ولی خودش دائما همه چیز را روی زمین می ریزد و به سوال های جانا درباره بهمن جواب میده که صدای در میاد و او گمون می کنه که سارینا از راه رسیده و از جانا می خواد یکم پایین معطلش کنه تا او اتاقش را جمع و جور کنه…
جانا پایین میره تا در را باز کنه که می فهمه کیانا دوست سینا است، فهیمه پایین میره، جانا هم در را برایش باز می کند…
کیانا با روی خوش به داخل میره ولی پروین استقبال قشنگی ازش نمی کنه که او از خانه بیرون میره…
جانا کنی خاله اش را بابت رفتارش سرزنش می کنه که سارینا هم همون موقع از راه می رسه و میگه باید دوربینم و بردارم و زودتر برم گالری که کلی کار دارم…
سینا بیرون از خانه مشغول دلبری از کیانا است تا حالش خوب بشه و بابت رفتار های مادرش ازش عذرخواهی کنه…
عطا گوشه ای ایستاده و سیگار می کشد، مهتاب به کنارش میره و میگه چی شده انقدر تو خودتونید، عطا هم سفره دلش باز می شود و همه چیز را درباره سارینا بهش میگه که همون لحظه سارینا از راه می رسه و مهتاب به عطا قول میده با سارینا حرف بزنه…
سارینا از مهتاب خواهش می کنه تا با هم پیش استاد بروند و فریم ها رو به او نشان بدهند، سارینا هم ریز ریز بحث پول را به میان می کشه و پدر بزرگش میگه اگر مامان ابریشم قبول کنه و خانم جودکی هم تایید کنند، صد در صد پرداخت میشه…
بعد از تموم شدن این حرفا، استاد از سارینا می خواد با مهتاب تنها بمونه و بعد از حرف زدنش سر صحبت درباره رابطه اش با عطا را باز می کنه که مهتاب ناراحت میشه و میگه اگر حضور من باعث سوءتفاهم میشه حتما از فردا نمیام…
استاد به او میگه وجود شما حال منو خوب می کنه و من می خوام من و مثل رفیق خودت بدونی که مهتاب از حرف های او معذب میشه و به سرعت از اتاقش میاد بیرون و از دور ابریشم خانم را می بیند و بعد از چند ثانیه نگاه کردن به هم می رود…
بهمن به خانه جلیل یکی از رفیقاش رفته که پدرش فوت شده و عرض تسلیت بهش می گوید، او درباره رسید ازش سوال می پرست که بهمن میگه فقط فروغ و دیدم اما از دور نگاهش کر‌دم و حسابی از رو به رو شدن باهاش می ترسم…
جلیل بهش جرئت میده تا جلو بره و باهاش حرف بزنه و بعد از این ۲۵ سال همه چیز را حل کند.
گذشته
بهمن به برادرش زنگ زده و اظهار دلتنگی می کند و میگه من دلم برای همه تنگ شده و شماره خانه را می خواهد که استاد میگه فروغ داره ازدواج می کنه و او داغون و شوکه زبونش بند میاد…
استاد کثرتی از خواب بیدار شده و پایین میره که می بینه غذای داغ روی گازش است و از پشت سر دختر خانمی به اسم شادی شروع به حرف زدن باهاش می کند که استاد میگه زودتر از این جا گم شو برو بیرون که صدای در میاد و یلدا پشت در است…
استاد کثرتی اولش قبول نمی کنه بره پایین که یلدا میگه فکر نمی کردم انقدر بچه باشین، چون گوشیتون و جواب ندادین اومدم این جا که استاد پایین میره و با هم شروع به حرف زدن می کنند…
یلدا هم چنان آتیشش تند است، استاد بهش میگه امیدوارم بدونی عواقب کارت چیه و همان لحظه یک نفر با وانت به آن جا میره و میگه وسایلتون و آوردم، خانم ناصری همه چیز را برگشت داده اند…
یلدا هم با لذت به اتفاق پیش آمده نگاه می کند و می رود…
سهراب و منفرد با هم به سمت ویلایی که پلیس ها پیدا کرده اند، می روند و سهراب در مسیر با یلدا تماس می گیره و درباره جنجال استاد کثرتی ازش سوال می پرسه و یلدا هم باهاش دعوا می کنه…
منفرد به داخل ویلا میره و بعد از مدتی میاد بیرون و میگه همین جا بود، بعد هم سهراب او را به در خانه می رساند و به منفرد میگه جانا به درد تو نمی خوره و می رود…
بلافاصله بعد از رفتن سهراب، منفرد با جانا قرار می ذاره تا ببینتش، منفرد بهش میگه سهراب گفته که یا باید تورو انتخاب کنم یا سهراب من می خوام پای رفاقتم بایستم و دوباره همه چیز و بدست بیارم ولی دوباره بر می گردم و ازت می خوام صبر کنی…
یلدا در کافه ناراحت نشسته است که همکارش به سمتش میره و میگه چت شده که او میگه می ترسم درباره استاد کثرتی اشتباه کرده باشم…
دوست یلدا یه پست جدید درباره ویس یلدا و استاد نشون میده که او بهم می ریزه و سریعا به شادی زنگ می زنه و میگه یا سریع تر این دروغ و جمع می کنی یا هر چی دیدی از چشم خودت دیدی و تلفن را قطع می کند…

بهمن دوباره به در خانه فروغ رفته و از دور آن جا را تماشا می کند، جانا از خونه بیرون زده و فروغ هم با برادرش تماس گرفته و از بیرون رفتنای وقت و بی وقت جانا میگه که صدای در میاد و او پای آیفون میره که بهمن را پشت در می بیند و شوکه می شود…
بهمن بهش میگه می خوام خصوصی باهات حرف بزم، فروغ چیزی نمی گه و بهمن عزم رفتن می کنه که فروغ در را می زند و او بر می گرده و به داخل میره

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا