خلاصه داستان قسمت پنجم سریال هندی دهیاری از شبکه پنج

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت پنجم سریال هندی دهیاری از شبکه پنج را می خوانید، ما را همراهی کنید. داستان این سریال مربوط به پسری جوان به نام آبیشک است که تازه مدرک مهندسی خود را گرفته است، او به علت نبود کار مجبور می‌شود به عنوان مشاور دهیاری در یک روستای دورافتاده مشغول به کار شود و این تازه شروع ماجراست.

قسمت پنجم سریال هندی دهیاری

روز بعد آبیشک از خواب بیدار می شود و برای شستن دست و رویش به بیرون می رود که مانیتور را به همراه یک نامه جلوی در می بیند…
توی نامه نوشته شده بود که فکر کردم تلوزیون است، ببخشید…
آبیشک به عکاسی رفته تا برای کنکور ارشد عکس بیاندازد که متوجه دعوای میکاس با دو تا از اراذل می شود و بیرون می رود و بعد از یک دعوای لفظی با آن ها، میکاس را سوار می کند و می روند.
آبیشک و میکاس به دفتر برگشته اند و میکاس قصد دارد به آقای مدیر اطلاع بدهد تا فردا برای ساعت ۱۱ به عکاسی بروند ولی آبیشک جلویش را می گیرد و می گوید لازم به این کار ها نیست و به جای ساعت ۱۱ ساعت ۲ به آن جا می روم.
روز بعد آبیشک برای گرفتن عکس هایش به عکاسی می رود که او می گوید دیر اومدی و اون کسایی که باهاشون دعوا کردی از دوستان من بودن منم طرف اونارو گرفتم و عکستو پاک کردم…
آبیشک دست از پا درازتر به دهیاری می رود و می گوید باید همین جا عکس بگیرم، میکاس بهش می گوید هنوز دیر نشده و باید به آقای مدیر بگوییم که باز هم قبول نمی کند.
اون دو تا اراذل شب دوباره به آبیشک زنگ می زنند و وقت دعوا می گذارند، آبیشک همراه با میکاس، آقای مدیر و پرهاگ موضوع را در میون می گذارد و آن ها می گویند فردا همگی با هم با تفنگ به سر وقتشون می رویم…
آن ها دو تا دو تا سوار موتور می شوند تا به محل قرار بروند، میکاس و آبیشک به آن جا می رسند ولی موتور پرهاگ و آقای مدیر پنجر می شود و دیرتر می رسند، اراذل و اوباش سعی دارند، میکاس و آبیشک را لخت کنند و با کمربند سیاه و کبودشون کنند که آقای مدیر جلو می رود و همان پسری که دعوا رو راه انداخته بود هلش می دهد که روی زمین می افتد.
آبیشک از دیدن این صحنه عصبی می شود و تفنگ را از دست پرهاگ می گیرد اما شلیک نمی کند و برخلاف آن به سمت آن ها حمله می کند که همشون فرار می کنند.
همشون فکر می کنند آبیشک روانیه و موجی میشه…
آوازه دعوای آبیشک همه جا پر شده و همه با احترام باهاش برخورد می کنند و او دوباره به مغازه عکاسی می رود تا ازش عکس بگیرد و آن را روی کارت آزمون ارشدش می چسباند…
آقای مدیر با همسرش درباره آبیشک حرف می زند و می گوید پسر خوبی برای ازدواج با دخترمون هست اما همسرش فکر می کند چون او جهاز نمی خواهد حتما عیب و ایرادی دارد ولی آقای مدیر خودش به تنهایی شروع به سنجش آبیشک می کند.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا