خلاصه داستان قسمت چهارم سریال بی گناه

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت چهارم سریال بی گناه از نظرتان می گذرد. در این سریال عاشقانه و رازآلود؛ شاهد رفت و برگشت هایی به تاریخ و دهه ۶۰ هستیم و این یکی از جذابیت های داستانی سریال است.

قسمت چهارم سریال بی گناه

گذشته
بهمن به خانه منیریه پدری فروغ زنگ زده تا با او حرف بزنه ولی مهتاب پاسخ گوعه و تلاش می کنه تا بتونه دل بهمن و ببره و برای خودش بکنه…
حال
مهتاب با سر و صدای فیلم برداری توی حیاط از رویا و خیال به بیرون پرتاب می شود، عصبی می شود و به سراغ آن ها میره و سرشون داد و بیداد می کنه که مادرش به سمتش میره و میگه بهمن و دیدی که او میگه نه ولی مادرش متوجه میشه که داره الکی میگه و ازش می خواد بهمن و فراموش کنه تا بهترین ها به سمتش برن که او میگه نشدنیه و میره…
بهمن داخل تاکسی نشسته و جایی را دید می زند که کمی بعد فروغ با جانان از در حیاط خانه استاد با ماشین بیرون می آیند و او هم از راننده می خواد، آن ها را تعقیب کند…
پدر و مادر سارینا به مدرسه دخترشان رفته اند، دو نفر از مسئولان مدرسه به آن ها می گویند که سارینا مقام اول المپیاد و تو مدرسه کسب کرده که این هم برای ما خوشحال کننده اس، هم عجیب…
مادر و پدرش هم از شنیدن این اتفاق تعجب کرده اند، مسئولان مدرسه سارینا بر این باورند که ممکنه او قرص مصرف کرده باشه، پدر و مادر سارینا هر دو بهم می ریزند، گوشی عطا بار ها زنگ می خورد و او بلاخره برای حواب دادن بعد از عذرخواهی کردن، به بیرون میره و جواب میده که به نظر میاد کسی که پشت خط است درباره شوهر فروغ صحبت می کند و او میگه الان خودمو بهتون می رسونم…
عطا به آن جا می رود و کسی که به سر قرار باهاش رفته صاحب همان بوتیکی است که پسرش ازش دزدی کرده بود، عطا از دیدن فیلم جا می خورد ولی چیزی به روی خودش نمی آورد و می گوید من ایشون را نمی شناسم…
سهراب به سراغ فلانی رفته و با او حرف می زنه و میگه به نظرم به خاطر اتفاقی که افتاده باید بریم سراغ پلیس که او می ترسه به خاطر مزرعه داشتن گیر بیوفتن ولی سهراب خیالش را راحت می کند و با هم به سراغ پلیس می روند…
دزدی و پسر و عطا
استاد کسرتی به گالری فرش رفته است، ابریشم خانم حسابی ازش استقبال می کنه که او با کنایه حرف می زنه و به اتاق استاد میره، استاد کسرتی شروع به گفتن می کند ولی استاد تمام قد پشت یلدا می ایسته و میگه اول باید حرف های دخترمم بشنوم بعد به شکایت تو برسم…
سهراب و فلان به اداره آگاهی رفته اند تا درباره اتفاق پیش آمده شکایت کنند، مسئول آگاهی حسابی گیج شده و از رفتاراش مشخصه که به هر دو آن ها هم شک داره…
یلدا و چند نفر از کسایی که با هم کار می کنند، مشغول صحبت هستند که استاد به آن جا میره و یلدا از آن ها جدا میشه و پیش پدرش میره تا با هم حرف بزنند…
استاد شروع به صحبت می کند و از کاری که با استاد کثرتی کرده او را سرزنش می کند اما یلدا هم چنان پای حرفش ایستاده و خودش را مطمئن نشان می دهد…
سینا و شاکیش به اداره پلیس رفته اند، عطا هم آن جا است، شاکی سینا حسابی پررو بازی درمیاره که سینا اعتراف می کنه و میگه من لپ تاپ و دزدیدم چون این آقا با عکس هایی که از دخترای مردم گرفته بود، سعی در اذیت کردن آن ها داشت و اگر لازم باشه پای تک تک اون خانواده ها رو هم به کلانتری باز می کنم که شاکیش به تته پته می افتد و سینا هم بابت کتکی که خورده، ازش شکایت می کند.
عطا و سینا با هم به خانه رفته اند و عطا به خاطر این که پروین نفهمه با سینا حرف می زنه تا همه چیز را آن طور که اتفاق افتاده به او توضیح ندهند و با هم به داخل می روند…
عطا، پسرش را به بالا می فرستد و خودش شروع به توضیح دادن برای پروین می کنه که او بی تاب میشه و به اتاق سینا می رود…
بهمن با یک سبد گل به در خانه فروغ رفته و زنگ در را می زند، اما آن را کناری می گذارد و خودش سریعا به داخل ماشین می رود که فروغ از دور متوجه میشه و به سمت ماشین میره که بهمن رو به راننده میگه به سرعت از آن جا بره…

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا