خلاصه داستان قسمت ۱۰۲ سریال ترکی تازه عروس yeni gelin + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۱۰۲ سریال ترکی تازه عروس می باشید. برای خواندن این مطلب ما را همراهی کنید. سریال ترکی تازه عروس، سریال کمدی و محبوب است که پخش خود را در سال ۲۰۱۷ از شبکه Show Tv ترکیه آغاز کرد و در طول ۳ فصل در سال ۲۰۱۸ به اتمام رسید. این سریال پرطرفدار اکنون با دوبله فارسی پخش خود را در شبکه جم تی وی آغاز کرده است. این سریال از تاریخ ۱۹ شهریور ماه ۱۴۰۱ هرشب راس ساعت ۲۲:۰۰ شروع می شود. این سریال دربرگیرنده ی صحنه های خنده دار و بعضا احساسی هست. این قصه ی یک دختر شهرنشین وجوان است که عاشق پسری قبیله نشین از منطقه ی آنادولی ترکیه میشود و عروس آنها میشود…

قسمت ۱۰۲ سریال ترکی تازه عروس
قسمت ۱۰۲ سریال ترکی تازه عروس

خلاصه داستان قسمت ۱۰۲ سریال ترکی تازه عروس

باران شیرین را رو کولش انداخته و از عمارت بیرون اومدن سپس سوار ماشین میشن که شیرین میگه این کیه کجا داریم میریم؟ باران میگه این عمو امینه خیلی مطمئنه میریم خونه باغ. شیرین میگه اونجا سردم میسه همان موقع باران پالتوشو که از خونه برداشته بود بهش میده و به شیرین میگه من به همه چیزش فکر کردم خیالت راحت. نازگل تو آشپزخانه به معتبر و آسیه میگه که میخوام چیزی بهتون بگم ولی یخورده به اعصابتون مسلط باشین! آنها میگن اینجا چخبره بگو دیگه چیشده؟ نازگل میگه که باران شیرین را از اینجا فراری داد و باهم فرار کردن آسیه حالش بد میشه و نازگل و بلا بهش کلنی میزنن سپس با معتبر بحث میکنه درباره اینکه تقصیر کی بوده نازگل بهشون میگه به خودتون مسلط باشین غش نکنین و به جون همم نیوفتین باید موضوع مهم‌تری را حل کنیم اونم اینکه چجوری به قلندر خان بگیم! معتبر میگه من خودم میگم که دختر این خانم قرتی برادر منو هوایی کرده و باهم فرار کردن! نازگل میگه به این راحتی هم که میگی نمیشه چون اونوقت جاشونو پیدا میکنه و جفتشونو میکشه و همگی استرس میگیرن و میگن حالا باید چیکار کنیم!؟ شیرین و باران به خونه باغ رسیدن و شیرین با دیدن خونه جا میخوره و میگه من فکر میکردم خونه باغ یه کلبه قدیمی تو جنگلی چیزیه نمیدونستم همچین چیزی باشه. باران میگه من خیلی وقته واسه این شب نقشه کشیده بودم شیرین میگه تو میگفتی که منو تو لباس عروس همیشه تصور میکردی الان میگی واسه دزدیدن من نقشه کشیده بودی از قبل؟! باران میگه این نقشه دومم بود. سپس شیرین عکس های خودش را رو در و دیوار خونه میبینه سپس باران آلبوم عکس های دونفره شان را که با فتوشاپ درست کرده به شیرین نشون میده. شیرین با دیدنش کلی میخنده و در آخر میگه این ترسناک‌ترین هدیه ای بود که  گرفته بودم!

شیرین پکر شده که باران ازش میپرسه چیشده؟ خوشحال نیستی؟ شیرین میگه وقتی به پدر و مادرم فکر میکنم که الان ناراحتن واسه من و نگرانمن چجوری میتونم اینجا خوشحال باشم؟ نازگل تو آشپزخانه به آسیه و معتبر میگه واسه اینکه قلندر خان چیزی نفهمه باید بهش دروغ بگیم ولی مصلحتی سپس به بلا میگه ببین بلا اگه باباقلندر خان بفهمه معلوم نیست چی بشه! و به آسیه میگه تو الان میری به بابا قلندرخان میگی که شیرین با این ازدواج راضی نیست و نمیخواد ازدواج کنه و مثل ابر بهار داره گریه میکنه و برای اینکه تو این فضا نباشه با دیلان میره عمارت اونا و اونجا میمونه! آسیه میگه فکر خوبیه، دیلان میگه خوب من چیکار کنم؟ نباید منو ببینه قلندر خان اونجوری! معتبر میگه از تو اتاقت بیرون نمیای دیگه حوصله بحث با تو یکیو ندارم دیگه! وگرنه میفرستم تو همون عمارت تنهایی بمونی! آنها میرن سراغ قلندر خان و آسیه بهش میگه که شیرین داره مدام گریه میکنه و میگه نمیخوام  با اینا ازدواج کنم قلندر میگه خوب اینکه گریه نداره بگو جواب رد میدیم بهشون آسیه خوشحال میشه و نفسی راحت میکشه، قلندر میگه اصلا به شیرین بگو خودش بیاد بهش بگم که همگی میترسن و بلا میگه نمیشه قلندر دلیلشو میپرسه که آسیه بحثو عوض میکنه و میگه بهتر نیست برای اینکه تو فضای اینجا نباشه با دیلان بره عمارت اونا؟ قلندر تایید میکنه و میگه خوبه بره اصلا همین الان بره حالش بهتر بشه! خان و هازار میگن باشه ما هم میریم دخترها و میرسونیم که ناگزلو. بلا مخالفت میکنن و میگه نمیشه و به بهانه اینکه شال گردن هایی که واسشون بافتن را بهشون بدن به اتاق بلا میبرتشون. آنها میگن خوب شالارو بدین میخوایم بریم! اما نازگل میگه شالگردنی در کار نیست!

هازار و خان میگن یعنی چی؟ بلا میگه البته شیرینی هم در کار نیست! هازار میگه واضح بگین ببینم چیشده؟ نازگل میگه باران شیرین را دزدیدهآ! نها شوکه میشن و میگن چی؟ نازگل میگه آروم الان قلندر خان میفهمه! بلا میگه البته شیرین با پای خودش با باران رفت! هازار میگه قشنگ تعریف کنین ببینم! بلا و نازگل هم تعریف میکنن و میگن باید سریعتر پیداشون کنیم! هازار میگم شب نباید پیشش باشه اگه بلایی سرش بیاره چی؟ خان میگه نه باران دایی منه! عمرا همچین کاری کنه! شیرین و باران در خانه باغ نشستن که باران بهش میگه چرا انقدر دور! بیا نزدیکم اما شیرین میگه نه همینجا راحتم سپس باهمدیگه سر همین موضوع بحث میکنن که باران میگه تو فکر کردی من هولم؟ و از دست شیرین ناراحت میشه شیرین برای اینکه دلشو بدست بیاره میره پیشش و میخواد بخوابه. فردای آن روز شیرین وقتی از خواب بیدار میشه به تراس میره و با دیدن طبیعت حسابی خوشش میاد و میگه اینجا چقدر قشنگه! زنگ در خانه باغ میخوره که آنها میترسن و میگن نکنه قلندر پیدامون کرده! سپس باران به شیرین میگه تو همینجا بمون من باز میکنم در آخر با دعاهایی که میکرد در را باز میکنه که میبینه عمو امین هستش او میگه رفته بود سفارشاتی که گفته بودمو بگیره. تو عمارت ترکمن به آشپزخانه میاد و میگه هنوز سینی صبحانه آماده نیست که! او  سراغ شیرین را میگیره که آسیه بهش میگه رفته پیش دیلان تا اینجا تو دست و پا نباشه! هازار و خان با بلا و نازگل یه تیم تشکیل میدن تا سریعتر شیرین را با باران پیدا کنند. بلا میگه خوب من و تو بریم سر کار تو شرکت که جلوی چشم بابا باشیم که شک نکنه. عایشه اعلامیه موتورشو زده و در حال گریه کردنه که آفت و گوکان سعی میکنن آرومش کنن که خان از راه میرسه و میبینن که با موتور گم شده عایشه به اونجا رفته عایشه حسابی ذوق میکنه و خوشحال میشه سپس ازش تشکر میکنه….

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی تازه عروس yeni gelin

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا