خلاصه داستان قسمت ۱۰۳ سریال ترکی عشق از نو + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۰۳ سریال ترکی عشق از نو را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. سریال ترکی عشق از نو (به ترکی استانبولی: Aşk Yeniden) مجموعه تلویزیونی ترکیه‌ای، در ژانر کمدی، عاشقانه است که مهر ۹۹ با دوبله فارسی توسط شبکه های جم در حال پخش می باشد. بازیگران اصلی این سریال ازگه ازپیرینچی، بورا گولسوی می باشند.

قسمت ۱۰۳ سریال ترکی عشق از نو
قسمت ۱۰۳ سریال ترکی عشق از نو

خلاصه داستان سریال عشق از نو

زینب که بدون خبر دادن به خانواده اش، با عشقش اَرتان به آمریکا فرار کرده بود، بعد از اینکه توسط ارتان ترک شد، با پسر چند ماهه اش، نا امید به ترکیه برمی گردد. زینب که نمی‌داند چه توضیحی دربارهٔ پسرش، به پدر خود بدهد، درمانده سوار هواپیما می‌شود. از طرف دیگر فاتیح که برای فرار از نامزد اجباریش به آمریکا رفته بود، بعد از شکست عشقی در آمریکا تصمیم به بازگشت به ترکیه می‌گیرد. داستان این دو که در راه برگشت به خانه با هم آشنا می‌شوند، قصهٔ سریال عشق از نو ست.که لحظات خنده دار و عاشقانه‌ای را می‌آفریند.

قسمت ۱۰۳ سریال ترکی عشق از نو

صبح فاتح و زینب برای رفتن سر کار آماده می شوند و به محض بیرون رفتن از اتاق متوجه می شوند که سلیم را جا گذاشته اند. آنها مجبور می شوند از فادیک و افه بخواهند کنار سلیم بمانند.مریم در شرکت با زینب رفتار سردی دارد و به او بی اعتنایی می کند. زینب دوباره به ماردش می گوید که همه این کارها را به خاطر از دست ندادن سلیم کرده است. او می گوید: «مامان تو باید منو درک کنی. تو هم به خاطر من و بابام مجبور شدی همین کار رو بکنی.» مریم می گوید: «اون فرق داشت. مساله زندگی شما بود.» زینب پشت میز مادرش می رود و به زور خودش را توی بغل او جا می دهد و می گوید: «مامان اینجوری نکن. من و تو دیر همدیگه رو پیدا کردیم.» شوکت که هنوز هم تصمیم دارد سراغ ارتان برود و حسابش را کف دستش بگذارد به کارکنانش می سپارد او را پیدا کنند.

فاتح به خانه پدرش می رود تا با او صحبت کند. او می گوید تصمیم گرفته خانه ای بگیرد و با زینب آنجا زندگی کنند. بر خلاف انتظارش فهمی از این استقبال می کند و می گوید باید زودتر از اینها این کار را می کرد. اما وقتی فاتح می گوید می خواهد از شرکت هم برود فهمی ناراحت می شود اما در نهایت می گوید این بار فاتح هر تصمیمی بگیرد از او حمایت میکند به شرطی که فاتح اجازه بدهد برای آنها خانه ای بخرد و فاتح هم از پدرش خواهش می کند مادرش را از آنها دور نگه دارد.دلبر به شرکت می رود و با داد و بیداد از نگهبان ها می خواهد که زینب را صدا کنند. او به زینب می گوید از وقتی بیرول را دیده نتوانسته فکر او را از سرش بیرون کند و از او می خواهد یک قرار ملاقات با او و بیرول ترتیب بدهد. زینب می گوید: «تو می دونی بیرول چند سال از تو کوچیک تره؟» اما وقتی اصرار دلبر را می بیند بیرول را صدا می زند و آنها را با هم تنها می گذارد.

مقدس در خانه آرام و قرار ندارد و می گوید می ترسد فاتح بعد از رفتن ملیسا دست به خودکشی بزند. فهمی هم برای اینکه او را از آنجا دور کند به مقدس پیشنهاد سفر می دهد. مقدس می گوید نمی تواند فاتح را تنها بگذارد. فهمی که از قبل با مقدر هماهنگ شده به او می گوید حالا که مقدس نمی آید با هم بروند. مقدس با شنیدن این فورا بلند می شود تا وسایلش را برای سفر جمع کند. فاتح زینب ره به یک خانه زیبا می برد و زینب که نمی داند برای چه به آنجا رفته اند مدام فاتح را سوال پیچ می کند و فاتح می گوید: «می خوام اگه اینجا رو می پسندی بخرمش.» زینب که از خوشحالی گریه اش گرفته می گوید: «اینجا حتی ازخونه رویاهای من قشنگ تره.» و فاتح را در آغوش می گیرد.شب حیدر آیفر را که به دیدن او رفته بود به خانه می رساند و وقتی برای او بوسه ای می فرستد مصطفی آنها را می بیند و با خودش می گوید: «مرتیکه تو کی هستی که برای زن من بوس می فرستی؟»در حالی که همه جمع شده اند تا در اثاث کشی خانه زینب و فاتح کمکشان کنند، مقدس و فهمی به تعطیلات و زمستانی رفته اند و روح مقدس از اتفاقاتی که در حال افتادن است خبر ندارد.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا