خلاصه داستان قسمت ۱۷۷ سریال ترکی دختر سفیر

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۷۷ سریال ترکی دختر سفیر را می توانید مطالعه کنید. فصل اول این مجموعه محصول سال ۲۰۱۹ در ژانر درام است و فصل دوم آن در حال پخش می باشد. نام انگلیسی این سریال The Ambassador’s Daughter است. در این سریال انگین آکیورک  Engin Akyürek ، نسلیهان آتاگل دوغلو Neslihan Atagül Doğulu، تولین یازکان Tülin Yazkan، غنچه جلاسون Gonca Cilasun و اوراز کایگیلاراوغلو Uraz Kaygılaroğlu به ایفای نقش پرداخته اند.

قسمت ۱۷۷ سریال ترکی دختر سفیر
قسمت ۱۷۷ سریال ترکی دختر سفیر

خلاصه داستان سریال دختر سفیر

سانجار و ناره از جوانی یکدیگر را دیوانه‌وار دوست دارند، اما پدر این دختر مخالف رابطه آن‌ها بود. ناره و سانجار تصمیم می‌گیرند فرار کنند و مخفیانه ازدواج کنند. شب بعد از عروسی سانجار گمان می‌کند ناره به او خیانت کرده‌است و حرف‌های ناره را باور نمی‌کند، لذا او را از کلبه‌شان بیرون می‌کند. ناره خود را از صخره به پایین پرت می‌کند و به سختی مجروح می‌شود. ناره بعد از آن ناپدید می‌شود و داستان آن‌ها به افسانه ای تبدیل می‌شود که ترک‌ها برایشان شعر گفته‌اند. سانجار گمان می‌کند ناره به راحتی او را ترک کرده‌است و به دنبال زندگی تازه‌ای به اروپا رفته‌است. سال‌ها بعد ناره دوباره در زندگی سانجار ظاهر می‌شود. او در لحظه‌ای که سانجار قصد ازدواج دارد، با دختر بچه ای ظاهر می‌شود و تصمیم می‌گیرد زندگی جدیدی را آغاز کند. سانجار پس از ورود دوبارهٔ ناره به زندگی اش، دوباره بهم می‌ریزد و سعی در بیرون کردن ناره از زندگی اش دارد اما با اتفاق‌های عجیب و مرتبط بهمی که در ادامه داستان می‌افتاد ورق بر می‌گردد و سانجار به دنبال حقیقت ۸ سال پیش می‌رود.

قسمت ۱۷۷ سریال ترکی دختر سفیر

دودو از اینکه یحیی او را به کل نادیده گرفته عصبانی می شود و خودش را به در و دیوار می کوبد. در همین حال دردش شروع می شود و خون ریزی می کند و فریاد می کشد. گلسیه که نمی داند چه کند دست و پایش را گم می کند. ماوی با شنیدن صدای دودو به اتاق می آید و او را می خواباند و به آمبولانس زنگ می زند. الوان هم می آید و با تیم پرستاری آمبولانس رو به رو می شود و دلش برای کودکی که هنوز به دنیا نیامده می سوزد و از خدا می خواهد به دودو کمک کند. اما پرستار به ماوی و الوان خبر می دهد که دودو بچه اش را سقط کرده است. دودو از غصه جیغ می کشد و یحیی وقتی جریان را می فهمد عکس العملی نشان نمی دهد.  الوان سراغ او می رود و می گوید :«مگه وجدان نداری؟ بچه ت از بین رفته و تو باید از زنت دلجویی کنی.» اما یحیی می گوید: «بچه من نبود. من اصلا عقیمم. هیچ وقت نمی تونم بچه دار بشم. مادرم اینا رو می دونست اما از همه پنهان می کرد و به خاطر خودخواهی تو رو به همه عقیم معرفی می کرد.» الوان که باور ندارد خالصه با او اینطور بی رحمانه رفتار کرده باشد سکوت می کند.

سنجر به دیدن مادرش در بازداشتگاه می رود و خالصه به او می گوید: «هر کاری کردم برای خوشحالی یحیی کردم.» سنجر با ناراحتی می گوید: «قبلا به تو هشدار داده بودم که سرخود کاری انجام ندی. نباید از من چیزی رو پنهان می کردی. اگه به این پنهان کاری هات ادامه بدی دست زن و بچه م رو می گیرم و برای همیشه از این عمارت می رم.» خالصه گریه کنان می گوید که همه چیز تقصیر آن زن، ماوی است که گوش او را از این حرف ها پر کرده. اما سنجر بی اعتنا می رود و خالصه می فهمد که دارد سنجر را از دست می دهد. سدات به ماوی زنگ می زند و می گوید: «اگه برگردی پیشم منم مادر سنجر رو آزاد می کنم.» ماوی جواب می دهد: «بهتره از اینجا بری واگرنه تاوان سختی می دی.» سدات وقتی از ماوی ناامید می شود پرونده قتل او را به دست سنجر می دهد و می گوید: «زنی که با اون ازدواج کردی مجرم به قتل مادربزرگشه. خاله ش ازش شکایت کرده. ماوی با دست خودش مادربزرگش رو خفه کرده. تو دخترت رو با چنین زنی تنها گذاشتی.» سنجر در میان ناباوری پرونده را از سدات می گیرد و در تنهایی آن را می خواند و کمی به ماوی شک می کند.

در عمارت افه اغلو دودو بی قرار است و الوان به او تسلیت می گوید اما دودو داد می زند: «تو از وضعیت من خوشحالی چون حالا منم مثل تو بدون بچه م.» گلسیه خواهرش را به آرامش دعوت می کند. سنجر از کاوروک می خواهد احمد را تعقیب کند و هرطور شده او را به عمارت بیاورد. کاوروک و نجدت با چرب زبانی و با گفتن اینکه دودو از به هم خوردن عروسی اش خیلی غمگین است دل احمد را نرم می کنند و او را به عمارت می آورند. سنجر به عمارت برمی گردد و گلسیه به او می گوید: «ماوی خیلی کمکمون کرد. باعث بهتر شدن حال دودو شد. سنجر به باغچه که احمد آنجاست می رود و به او به خاطر از دست دادن بچه اش تسلیت می گوید. احمد ناراحت می شود و داد می زند که آنها دست به دست هم داده اند و بچه او را کشته اند. سنجر او را به گوشه ای می برد و می گوید: «ما با تو دشمنی نداریم. مادرم در حق تو ظلم کرده ولی وظیفه من به عنوان یه فرزنده که مادرم رو از زندان بیارم بیرون. تو باید رضایت بدی.»

احمد اول از او می خواهد که دودو را ملاقات کند. دودو با دیدن احمد گریه می کند و می گوید او زندگی اش را به هم ریخته و او را از یحیی جدا کرده و بچه اش را به کشتن داده. او احمد را از اتاق بیرون می کند. احمد که از این وضعیت خیلی ناراحت است به سنجر می گوید: «می خوام شکایتم رو پس بگیرم ولی شما باید حافظ جون من باشین. هدف چلبی و سدات فقط ضربه زدن به توئه.» سنجر قول می دهد که او را صحیح و سالم به شهرش برگرداند.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا