خلاصه داستان قسمت ۱۷۸ سریال ترکی دختر سفیر

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۷۸ سریال ترکی دختر سفیر را می توانید مطالعه کنید. فصل اول این مجموعه محصول سال ۲۰۱۹ در ژانر درام است و فصل دوم آن در حال پخش می باشد. نام انگلیسی این سریال The Ambassador’s Daughter است. در این سریال انگین آکیورک  Engin Akyürek ، نسلیهان آتاگل دوغلو Neslihan Atagül Doğulu، تولین یازکان Tülin Yazkan، غنچه جلاسون Gonca Cilasun و اوراز کایگیلاراوغلو Uraz Kaygılaroğlu به ایفای نقش پرداخته اند.

قسمت ۱۷۸ سریال ترکی دختر سفیر
قسمت ۱۷۸ سریال ترکی دختر سفیر

خلاصه داستان سریال دختر سفیر

سانجار و ناره از جوانی یکدیگر را دیوانه‌وار دوست دارند، اما پدر این دختر مخالف رابطه آن‌ها بود. ناره و سانجار تصمیم می‌گیرند فرار کنند و مخفیانه ازدواج کنند. شب بعد از عروسی سانجار گمان می‌کند ناره به او خیانت کرده‌است و حرف‌های ناره را باور نمی‌کند، لذا او را از کلبه‌شان بیرون می‌کند. ناره خود را از صخره به پایین پرت می‌کند و به سختی مجروح می‌شود. ناره بعد از آن ناپدید می‌شود و داستان آن‌ها به افسانه ای تبدیل می‌شود که ترک‌ها برایشان شعر گفته‌اند. سانجار گمان می‌کند ناره به راحتی او را ترک کرده‌است و به دنبال زندگی تازه‌ای به اروپا رفته‌است. سال‌ها بعد ناره دوباره در زندگی سانجار ظاهر می‌شود. او در لحظه‌ای که سانجار قصد ازدواج دارد، با دختر بچه ای ظاهر می‌شود و تصمیم می‌گیرد زندگی جدیدی را آغاز کند. سانجار پس از ورود دوبارهٔ ناره به زندگی اش، دوباره بهم می‌ریزد و سعی در بیرون کردن ناره از زندگی اش دارد اما با اتفاق‌های عجیب و مرتبط بهمی که در ادامه داستان می‌افتاد ورق بر می‌گردد و سانجار به دنبال حقیقت ۸ سال پیش می‌رود.

قسمت ۱۷۸ سریال ترکی دختر سفیر

سدات به چلبی خبر می دهد که احمد از شکایتش صرف نظر کرده و رفته است. چلبی او را مقصر می داند و می گوید: «اگه پرونده ای که از ماوی به سنجر دادی روی سنجر اثر نکنه چیکار میخوای بکنی؟ » سدات جواب می دهد: «اگه احمد هم شکایتشو پس گرفته باشه، قانون خالصه رو ول نمیکنه. هدف ما از میون برداشتن سنجره. به هر قیمتی شده این کارو خواهم کرد. » در عمارت افه اغلو سنجر به حرف های سدات فکر می کند که به او هشدار داد، قاتل را کنار دخترش نگه ندارد. گاوروک دلیل ناراحتی سنجر را می پرسد و سنجر پرونده را به دست او می دهد. گاوورک بعد از خواندن آن به سنجر می گوید: «به جای پریشونی از ماوی بپرس. تو حق داری که به اون اعتماد کنی یا نکنی. بعد از اومدن شوهر سابق ماوی چیزایی از گذشته ی اون دستگیرمون شده. پس باید در مورد گذشته ش تحقیق کنیم. » سنجر سراغ ماوی می رود و پرونده را به او نشان می دهد و می گوید: «من چیزایی که اینجا نوشته رو باور نکردم ولی تو هم بهم توضیح بده. » ماوی ناراحت می شود و می گوید: «نمیخوام در موردش حرف بزنم و از اتاق خارج می شود. » او چمدانش را می بندد تا از انجا برود و به سنجر که می خواهد مانع او بشود می گوید: «یا به کسی اعتماد میکنی، یا نمیکنی. چرا به جای پرسیدن از خودم از غریبه ها پرس و جو میکنی؟ » سنجر با درماندگی می گوید: «تو مثل ستاره توی زندگی من میدرخشی. من توی روستا بزرگ شدم و دید محدودی دارم. از پیچیده گی های زندگی شهری چیزی نمیدونم. بیشتر از این که به عشق محتاج باشم به اعتماد کردن به تو نیاز دارم. به من حق بده کنجکاو بشم. » او از اتاق بیرون می رود.

الوان برای دودو غذا می برد و کنارش می نشیند و می گوید: «انسانیت هنوزم وجود داره. » دودو به آرامی می گوید: «تو آدم خوبی هستی من در حقت بدی کردم. » یحیا وقتی رفتار الوان را با دودو می بیند با دلسوزی به او می گوید: «با همه بلاهایی که سرت آوردیم هنوز هم محبت میکنی. اگه به چیزی احتیاج داشتی بگو. » الوان به آشپزخانه می رود و به بورا زنگ می زند و می گوید: «اوضاع عمارت بهم ریخته من امشب نمیتونم پیشت باشم. » و تلفن را قطع می کند. بورا که از رفتار او ناراحت شده سوار ماشین می شود و به سمت عمارت می رود تا دلیل بد رفتاری الوان را بپرسد. گوون چلبی به همراه سدات از موگه می خواهد که با هم صحبت کنند. موگه وقتی می فهمد که سدات همسر سابق ماوی بوده دلیل نزدیک شدن او و چلبی را می پرسد و گوون جواب می دهد: «چیزی که در مورد ملک نگرانم کرده ماویه. چون اون با سنجر ازدواج کرده. » سدات در ادامه حرف های چلبی می گوید: «اون مظنون به قتل مادربزرگشه. برای این قتل دادگاهی هم شده. » موگه بالاخره با حرف های انها مجاب می شود که ماوی ممکن است به ملک آسیب بزند. برای همین می گوید: «من گزارشم رو به سازمان بهزیستی بر اساس حرف های شما تنظیم میکنم. نمیخوام جون ملک به خاطر بیفته. » چلبی و سدات از کار او استقبال می کنند.

در عمارت افه اغلو زهرا به گاوروک می گوید: «حالا که مادرم نیست این خونه روی آرامش و سکوت رو میبینه. مادرم همیشه از روی خودخواهی آرامش این خونه رو بهم میزنه. دیگه نمیتونم دوستش داشته باشم. » الوان اماده می شود تا شب را کنار یکی از دوستانش سپری کند چون کنار یحیا و دودو راحت نیست. یحیا از او می خواهد شب در عمارت بماند اما الوان می رود. یحیا تصمیم می گیرد دنبال الوان برود اما دودو که حواسش به رفتار یحیا است جلوی او می ایستد و با گریه به او می گوید انقدر بی رحم نباشد و در حق او ظلم نکند. او یحیا را بغل می کند و می گوید: «اگه حتی بچه دار هم نشی قبولت دارم. با تو میمونم چون دوستت دارم. » اما یحیا سکوت می کند. الوان جلوی عمارت با بورا روبرو می شود که به دیدن او آمده. بورا با مهربانی او را قانع می کند که دوباره به کاروان او برگردند و الوان هم که به بورا علاقه مند شده همراه او می رود. ماوی بعد از شنیدن حرف های سنجر از رفتن منصرف می شود و سراغ او می رود و می گوید: «سدات از نقطه ضعف من علیه من استفاده کرد. حتی این پرونده از شرکتی که توش کار میکردم هم سر در آورد… »

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا