خلاصه داستان قسمت ۱۸۱ سریال ترکی گودال

در این مطلب از سایت جدولیاب می توانید شاهد خلاصه داستان قسمت ۱۸۱ سریال ترکی گودال باشید، با ما همراه باشید. سریال گودال ( به ترکی چوقور – به انگلیسی The Pit ) توسط کمپانی Ay Yapim ساخته شده است. تیم کارگردانی آن را Sinan Ozturk و Ozgur Sevimli تشکیل داد. نویسندگی این اثر با Gokhan Horzum بود. سریال ترکی گودال Cukur یکی از محبوب ترین درام های ترکی ۲۰۱۷ است. این درام اکشن و جنایی مخاطبین زیادی را به خود اختصاص داده است. شبکه نمایش دهنده این سریال Show TV می باشد. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ آراس بولوت اینملی، دیلان چیچک دنیز، ارکان کسال، ریهان ساواش، مصطفی اوستونداگ، اونر ارکان، ارکان کولچاک کوستندیل، رضا کوجااوغلو، نبیل سایین.

قسمت ۱۸۱ سریال ترکی گودال

خلاصه داستان سریال ترکی گودال Cukur

Kocovali یک خاندان جنایتکار و قدرتمند در منطقه Cukur استانبول هستند. ادریس کوکوالی بزرگ خانواده است. او برای محافظت ازا ین خانواده هر کاری می کند. ادریس چهار پسر دارد. کومالی، قهرمان، سلیم و یاماک. کومالی پسر ارشد خانواده در زندان است. قهرمان پسر دوم ادریس به جای برادرش فعالیت ها را رهبری می کند. سلیم که سومین فرزند خاندان است خیلی خوب در زمینه شغل خانوادگی عمل نمی کند. یاماک که پسر کوجک خانواده است علاقه ای به شغل خانوادگی ندارد. او زندگی کاملا متفاوتی را دنبال می کند. با ورود Vartolu که رقیب حریص و قدرتمند خاندان کوکوالی ست، مواد مخدر به منطقه می رسد. ادریس کوکوالی پیشنهاد وارتلو را برای پخش مواد مخدر در منطقه نمی پذیرد. با مخالفت خاندان کوکوالی افراد وارتلو قهرمان کوکوالی را می کشند. ادریس پس از مرگ پسرش به شدت می شکند. حال کسی نیست تا انتقام را بگیرد. قهرمان کشته شده است و سلیم قادر به گرفتن انتقام نیست. از طرفی برادر بزرگ هم در زندان است. یاماک تنها کسی ست که برای خانواده مانده است تا انتقام بگیرد. تا خانواده را روی پا کند. اما او می خواهد دور از خانواده باشد. او با دختری به نام Sena می خواهد زندگی آرامی داشته باشد. اما این امکان ندارد. صبح عروسیش، یاماک مادرش را می بیند. از داستان اتفاقات Cukur آگاه می شود. پس تصمیم می گیرد به محله خود باز گردد. او سنا را رها می کند. یاماک با رها کردن سنا به چرخه جنایت و خشونت خانواده باز می گردد.

خلاصه داستان قسمت ۱۸۱ سریال ترکی گودال

افراد چتو یا مرده اند و یا فرار کرده اند. او تک و تنها و درمانده در کوچه پس کوچه های گودال سعی در فرار دارد اما یاماچ در تعقیب اوست و به پاهای او شلیک می کند. کمی بعد جومالی و وارتلو هم از راه می رسند و سد راه چتو می شوند. درست در زمانی که می خواهند چتو را از پا در بیاورند، ماحسون اسلحه به دست وارد صحنه می شود و در مقابل چشمان بهت زده ی آنها، به سمت چتو شلیک می کند. چتو ناباورانه به ماحسون خیره می شود و دلیل این کار را میپرسد. ماحسون با نفرت می گوید: «به خاطر تو پدرمو کشتم. از این به بعد بره های هم سیاه هم تموم میشن. همه چی تموم شد! » او به یاد می آورد که بعد از کشتن پدرش، مرد انگشتر سیاه سراغش آمده و او را برای کشتن چتو تحریک می کند و همچنین می گوید: «میتونی یه زندگی جدید شروع کنی! » … ماحسون به یاماچ شلیک نمی کند و رو به او می گوید: «خداتو شکر کن که قول دادم! وگرنه تورو هم زنده نمیذاشتم. » او سوار ماشینش می شود و کمی بعد سنا زیر صندلی پنهان شده سرش بالا می آورد. سنا با ماحسون قرار گذاشته که در ازای آسیب نرساندن به اعضای خانواده اش با او همراه شود. به خاطر جنگ و درگیری ای که در گودال اتفاق افتاده پلیس ها به محله می ریزند.

شور و خوشحالی مردم از این پیروزی، به پایان نرسیده که مجبور می شوند دوباره دست به کار شده و تا جایی که می توانند پلیس ها را معطل نگه دارند و آثار جرم را پاک کنند. به خاطر سر و صدای زیاد این درگیری به لیدر های محله اعتراض می کنند. وارتلو و جومالی فرار می کنند و پلیس یاماچ و سلیم و عده ای از جوانان محله را دستگیر می کند. رئیس اولوچ و داملا زنان کوچوالی را به خانه ی خود می برند تا از آنها مراقبت کنند. وقتی به خانه می رسند همه متوجه نبود سنا می شوند. داملا این موضوع را به جومالی اطلاع می دهد. جومالی که خودش را به خاطر این موضوع مقصر می داند و سرزنش می کند نگران می شود.. از طرفی، زنان کوچوالی مدام با گوشی سنا تماس می گیرند اما ماحسون نمی گذارد که سنا با کسی صحبت کند و قول قرارشان را به او یادآوری می کند و می گوید: «ما با هم به جای دوری میریم و همه چی خیلی خوب میشه. » سنا با نگرانی به او خیره می شود. رمزی به دیدن مرد “انگشتر سیاه” می رود و آن مرد عکسی را به او می دهد و می گوید: «اینو به کسی که خودش میدونه باید چیکار کنه برسون… » رمزی هم به دیدن بایکال می رود و عکسی قدیمی را جلویش می گذارد و می گوید: «یه آشنای مشترک منو فرستاد و گفت از این به بعد دهن و زبونش دست و چشم و گوشش باش! گفت بهتون بگم که هرچی باشه شما هم دنبال یه لقمه نون هستید! »

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا