خلاصه داستان قسمت ۴۲۲ سریال ترکی روزگاری در چکوروا + پخش آنلاین

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۴۲۲ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. این مجموعه ترکیه ای باء نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال مورات سراچ اغلو می باشد. نخستین قسمت از این مجموعه در تاریخ ۱۳ سپتامبر ۲۰۱۸ از شبکه آ تی وی پخش شد.

قسمت ۴۲۲ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۴۲۲ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

قسمت ۴۲۲ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

زلیخا که استرس داره با خودش میگه ایندفعه دیگه کارم تمومه. لطفیه میگه اروم باش فکرت میگه نمیوفتی زندان بچه هاتو برمیداری میری آلمان زلیخا میگه من اونجا چیکار دارم؟ چجوری اونجا زندگی کنم؟ لطفیه هم میگه این اصلا فکر خوبی نیست چجوری یه زن جوان با دوتا بچه اونجا زندگی کنه؟ نه زبان بلده نه جاییو میشناسه فکرت میگه منم باهاش میرم لطفیه میگه فکر درست و حسابیت اینه؟ باید یه فکر دیگه بکنیم. بتول در حال رفتن به شرکت است که تو کافه دوستای مامانشو میبینه که دارن غیبتشو میکنن درباره نفقه هایی که گرفته بتول عصبی میشه و میره سر میزشون و میگه دارین درباره من حرف میزنین؟ اونا هم انکار میکنن که نه درباره یه نفر دیگه بود. بتول میره شرکت و جوری خودشو جلوی منشی نشون میده که انگار عصبیه و وقتی منشی ازش میپرسه چیشده ماجرارو میگه که همچین حرف هایی شنیدم حالا اگه این حرفها به گوش زلیخا برسه چی؟

فکر نمیکنه که دارم از شرکت پول بالا میکشم؟ منشی میگه نه خانم این چه حرفیه مگه زلیخا خانم شمارو نمیشناسه؟ همچین فکری نمیکنه. بتول از منشی میشنوه که روی اسلحه اثر انگشت زلیخا پیدا شده و متهم به قتله بتول خودشو شوکه شده نشون میده ولی‌ از ته دلش خوشحاله و به عمارت میره که میبینه مادرش کلی لباس و کفش خریده و یه دستبند جواهر. شرمین میگه غر نزنیا همه لباسام کهنه شده بود خسته شده بودم رفتم یخورده لباس خریدم و بتول دستبند را میبینه و میگه این ولی خیلی گرونه مادر تو لیاقت بهترینارو داری ولی با این دستبند زلیخا شک میکنه بهمون میرم تو چشمش فعلا نندازتش شرمین میگه تو اصلا منو درک نمیکنی حتی اون فسون هم جواهرات اصل میندازه من باید بدل بندازم بتول میگه بزار زلیخا بیوفته زندان بعد استفاده اش کن شرمین میگه منو مسخره کردی؟ بتول ماجرارو برایش تعریف میکنه.

مهمت میره پیش عبدالقدیر و میگه آخر کار خودتو کردی؟ عبدالقدیر میگه مگه نگفتی واست مهم نیست اونقدرها هم عاشقش نیستی هرکاری میخوام بکنم؟ مهمت باز هم این که کی بوده را یادآوری میکنه و میگه حالا به جایی رسیدی که منو تهدید میکنی؟ عبدالقدیر او را هاکان خطاب میکنه ولی مهمت میگه هاکان نه مهمت کارا ولی عبدالقدیر میگه من میگم هاکان، مهمت میگه پس میخوای به باج گیری ادامه بدی؟ شرمین به بتول میگه فکر کردی زلیخا تو زندان میوفته؟ وکیلارو جمع میکنه دو روزه‌ پرونده بسته میشه برمیگرده سر خونه زندگیش بتول میگه الان پایه یه قتل وسطه به راحتی ولش نمیکنن تلفن خانه شان زنگ میخوره که بتول برمیداره میبینه عبدالقدیره. عبدالقدیر بهش میگه میری به دادستان میگی که شنیدی زلیخا به تکین و فکرت اعتراف میکرده که امت را کشته بتول میگه حالا من یه حرفی زدم چرا جدی گرفتی؟ عبدالقدیر عصبی میشه و میگه باید بری بگی وگرنه هر بلایی سرت بیاد مقصر خودتی بتول از روی ترسش قبول میکنه.

فکرت تو عمارت به زلیخا میگه که همین چیزی که خاله لطفیه گفت را انجام میدی اصلا گردن نمیگیری و میگی نمیدونی چرا اثر انگشتم روی اون اسلحه است. صحنیه میاد و وقتی زلیخا اونو میبینه میگه که از ژاندارمری اومدن نه؟ و همگی به حیاط میرن. زلیخا بچه‌هایش را به لطفیه خانم می‌ سپارد و او با نیروهای ژاندارمری به دادستانی میرود. بتول به دادسرا میره و به دادستان میگه اومدم  یه حقیقت درباره مرگ امت قهرمان را بهتون بگم بتول تا می خواد ماجرا را برای دادستان بگه همان لحظه نتیجه آزمایش بالستیک میاد. دادستان به بتول میگه من میرم تا ببینم نتیجه چیه چند لحظه دیگه میام داستان وقتی نتیجه آزمایش را میبینه به بتول میگه چشمتون روشن باشه اثر انگشت زلیخا خانم روی اسلحه نبود بتول که حسابی حالش گرفته شده و عصبی است به روی خودش نمیاره و به دادستان میگه خداروشکر من می دونستم که زلیخا همچین کاری نمیکنه و میخواد بره که دادستان بهش میگه شما اومده بودین یه چیزی درباره ی مرگ امت قهرمان بگین اون چی بود؟

بتول که مونده چی به دادستان بگه بهش میگه اومده بودم همینو بگم این کار از زلیخا بر نمیاد امکان نداشت که زلیخا دست به قتل بزنه داستان بهش میگه تا اتاقم اومدین که فقط همینو بگین؟ واسه همین بتول که مونده چی بگه بهش میگه قاتل امت قهرمان دمیر یامان است این حرف خیلی برایم مشکل بود ولی از اونجایی که طرف عدل و عدالت هستم موظف دونستم که بیام اینو بگم. دادستان میپرسه بر چه اساسی این رو میگین؟ بتول بهش میگه بارها شده بود که او را تهدید به قتل کرده بود دادستان میپرسه ولی زمان قتل امت قهرمان، دمیر یامان گم شده بود بتول بهش میگه امکان داره قایم شده بوده و امت فهمیده بوده که اون کجاست به خاطر همین او را کشته. دادستان تشکر میکنه و میگه پیگیری می‌کنیم و از اتاق بیرون میرند. دادستان به زلیخا میگه که اثر انگشت شما روی اسلحه نبوده زلیخا نفس راحت میکشه و به فکرت نگاه می کنه. فکرت به دادستان میگه این کارها را باید قبل از اینکه جلوی بچه هایش می آوردینش اینجا انجام می دادین دادستان میگه ما وظایفمان را انجام دادیم.

فکرت و زلیخا به دادستان میگن که این کارها امکان داره کار یه نفر باشه همان دشمن ما که قبلاً بهتون گفته بودیم اما باور نکردین هاکان کوموش اوقلو دادستان می‌گه درباره اش تحقیق می کنیم و میره مهمت که اونجاست با شنیدن این حرف تو فکر فرو میره و به زلیخا  میگه اگه کاری از دستم برمیاد بگو انجام بدم زلیخا بهش میگه شما چرا زحمت کشیدی اومدی نه کاری نیست ممنون فکرت با طعنه میگه بالاخره شریکه باید کنار شما باشه و پوزخند میزند. نوچه عبدالقدیر که اونجا بود متوجه ماجرا میشه و پیش عبدالقدیر میده عبدالقدیر با دیدنش ازش میپرسه چه خبر زلیخا افتاد زندان؟ نوچه اش میگه نه اوستا. او تعجب میکنه و میگه یعنی چی؟ بهش میگه گفتن اثر انگشت زلیخا رو اسلحه نبوده عبدالقدیر که نقشه هاش نقش بر آب شده عصبی و کلافه میشه همان موقع مهمت از راه میرسه و برایش دست میزند و بهش میگه چی شده رفیق؟ نقشه ات اونجوری که میخواستی پیش نرفت؟ عبدالقدیر با حرص به او نگاه می کند…

بیشتر بخوانید

(بخش دوم) خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی روزگاری در چکوروا + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا