خلاصه داستان قسمت ۴۲ سریال ترکی کبوتر (قفس)

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۴۲ سریال ترکی کبوتر (قفس) را می توانید مطالعه کنید. این سریال ترکیه ای زیبا ساخت روستایی دارد و دارای نقش های زیبا و احساسی را دارا می باشد.سریال ترکی کبوتر (قفس) محصول ساخت کشور ترکیه در سال ۲۰۱۹ می باشد. این سریال به کارگردانی Altan Dönmez و نویسندگی Halil Özer و تهیه کنندگی Efe İrvül , Yaşar İrvül ساخته شده است. بازیگران این سریال عبارتند از؛ Nursel Köse،Genco Ozak، Menderes Samancilar ،Eslem Akar، Devrim Saltoglu ، Toprak Saglam .Osman Albayrak ،Dilan Telkok، Berke Üsdiken ،Gülen Karaman، Isil Dayioglu، Gözde Fidan، Mehmet Ali Nuroglu، Almila Ada

قسمت ۴۲ سریال ترکی کبوتر (قفس)

خلاصه داستان سریال ترکی کبوتر (قفس) 

اوستا بدیر ۱۵سال بخاطر دعوای خونی تو حبس بوده، بعد آزادی برمیگرده بالا سر خونه زندگیش و میخواد مجدد کارگاهشو راه اندازی کنه. اوستا بدیر یه دختر داره به اسم زلفا ( ملقب به کبوتر داره باستان شناسی میخونه تو موزه استخدام میشه، همونجا با کنعان آشنا میشه وقتی داشت جلوی تابلوی دخترک کولی با خودش حرفای مصاحبه اش رو مرور میکرد همدیگه رو میبینن)، فرزند دوم اوستا بدیر مسلم هست که دختر کوچیک خاندان جبران اوعلو (نفیسه) رو دوست داره و میخواد با نفیسه فرار کنن و ازدواج کنن. برادر بدیر، خائنه و با جلیل (قمارباز مال باخته) که برادرزن مقتوله دست به یکی کردن و قتل کار اونا بوده ولی کسی نمیدونه…

قسمت ۴۲ سریال ترکی کبوتر (قفس)

همان موقع که غفور نمی تواند به زبان بیاورد زلیخا چه بلایی سرش آمده، وکیل به کنعان زنگ می زند و کنعان با شنیدن خبر او شوکه می شود و تصمیم می گیرد به زندان برود اما چیزی به زولوف نمی گوید و این زولوف را بیشتر نگران می کند. او با گریه به کوچه می رود و دوان دوان قصد دارد خودش را به مادرش برساند اما کنعان دنبالش می رود و او را در آغوش می گیرد و سعی می کند آرامش کند و می گوید که هرطور شده خبری از زلیخا خواهد گرفت. بدیر هم وقتی بی قراری های دخترش را می بیند با اینکه خودش به شدت ناراحت است سعی می کند او را آرام کند. آنها مقابل زندان می روند اما نگهبان انجا می گوید که این موقع از شب نمی تواند اجازه ملاقات بدهد و حتی خبری به آنها برساند. زولوف و بدیر با گریه همانجا جلوی در زندان می نشینند و کنعان زولوف را داخل ماشین می نشاند تا کمی استراحت بکند. بعد هم از بدیر خواهش می کند تا او هم داخل ماشین برود.

بدیر در حالی که گریه می کند می گوید: «من نمیتونم بدون زلیشم زندگی کنم کنعان. » کنعان هم از او می خواهد فکرهای بد نکند و به هرجا که ممکن است زنگ می زند تا بتواند خبری از زلیخا بگیرد اما موفق نمی شود. همان شب کوسا مقابل پلیس می نشیند و می گوید که چون اسم او را همه در شهر می شناسند، گولسوم برای سواستفاده از اسم او و ضربه زدن به اعتبارش اسم او را به پلیس ها داده است وگرنه او همچین کاری نمی کند. اما پلیس که او را خوب می شناسد دستور می دهد تا او را بازداشت کنند. جلیل با نگرانی از عوکش می خواهد کاری بکند و عوکش می گوید: «مامانم کارای اشتباهی کرده و پشیمونم نیست. اما مامانمه و نمیتونم بذارم تو زندون بمونه! » غفور به مسلم هم خبر می دهد که بلایی سر زلیخا امده و او را تا نزدیکی های زندان می برد و مسلم از دور و با نگرانی به در آن خیره می شود تا خبری از مادرش بشود. کنعان و بدیر داخل زندان می روند و زولوف با نگرانی دم در آنجا از خدا می خواهد تا بلایی سر مادرش نیاید.

همان موقع کوسا را هم به سمت آن زندان می اورند و زولوف با دیدن او به سمتش حمله می کند و فریاد می زند: «تو میری زندون و یه روز راحتم اونجا نمیگذرونی فهمیدی؟ » کوسا هم به او دختر قاتل می گوید و هردو با هم درگیر می شوند اما سربازها جلویشان را می گیرند. بدیر منتظر می ماند و زلیخا با پریشان حالی به سمتش می رود و بدیر او را در آغوش می گیرد. زلیخا می گوید که قصد خودکشی داشته اما فکر بدیر و بچه ها نگذاشته تا او این کار را انجام بدهد. بدیر پیشانی او را می بوسد و همه با هم از زندان خارج شده و به سمت خانه می روند. عوکش منتظر کنعان است و او را به خاطر این که مادرش را در زندان انداخته سرزنش می کند اما کنعان می گوید که کوسا کارهای بدی کرده که باید تاوانش را پس بدهد و بعد همراه خانواده زنش وارد خانه می شود و مادرش اسمیحان را صدا می زند اما خبری از او نمی شود و کنعان متوجه تماس هایی از ایپک می شود و به او زنگ می زند. ایپک در حالی که به اسمیحان که بستری است خیره شده از کنعان می خواهد به بیمارستان بیاید.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا