خلاصه داستان قسمت ۴۵ سریال ترکی اتاق قرمز + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب می توانید خلاصه داستان قسمت ۴۵ سریال ترکی اتاق قرمز kirmiz oda را مطالعه کنید. این سریال محبوب ترکیه ای تاکنون در صدر لیست امتیاز بینندگان قرار گرفته است. سناریوی سریال ترکی اتاق قرمز kirmizi oda به سبک روانشناسی_درام میباشد. اسامی بازیگران اصلی این سریال عبارتنداز؛ Sezin Bozaci، meric aral، Burak Sevinc، Tulin Ozen، Binnur Kaya و… . بازیگران این سریال در هر قسمت تغییر میکنند، اما شخصیت روانشناس اصلی و همکاران مشغول در کلینیک در تمامی قسمتها ثابت هستند.
خلاصه داستان قسمت ۴۵ سریال ترکی اتاق قرمز
در کلینیک همه در کافه تریا برای خوردن صبحانه جمع شده اند. خانم دکتر اتفاقی را که دیشب موقع برگشتن به خانه برایش افتاده بود را تعریف می کند و می گوید: «دو تا مرد یه پسر جوون رو دعوا می کردن. با لحن خیلی بدی تحقیرش می کردن. پسر انقدر تحت فشار و ناراحت بود که نتونستم جلوی خودم رو بگیرم و جلو رفتم و پرسیدم مشکل چیه. فهمیدم که یکی از مردها پدر اون پسره و از اینکه پسرش توی مغازه کار نمی کنه عصبانیه.» خانم دکتر به مردها گوشزد کرده بود در سن و سال این پسر اشتباه کردن طبیعی است اما هیچ اشتباهی نباید چنین واکنشی داشته باشد. در کافه تریا هم همه در مورد عواقب این رفتارها صحبت می کنند و همه در مورد اینکه خشونت به خشونت بیشتر دامن می زند اتفاق نظر دارند. خانم دکتر می گوید: «با این همه ما پا پس نمی کشیم و تا می تونیم جلوی این چرخه رو می گیریم.»
کمی قبل از ارتباط تصویری خانم دکتر با سلوی، تونا با یک سینی بزرگ پر از انواع شیرینی و خوراکی وارد می شود و در مقابل تعجب خانم دکتر می گوید همه اینها را سلوی خانم از طریق پسرش فرستاده است. خانم دکتر در آغاز مکالمه اش با سلوی از او به خاطر لطفش تشکر می کند و می گوید امیدوار است به زودی سلوی را در اتاق قرمز ببیند.
خانم دکتر به سلوی می گوید: «هفته پیش تا اینجا ادامه دادیم که در خونه به روی شما قفل شد.» سلوی می گوید: «فقط از طریق دخترا از اتفاقات بیرون با خبر می شدم. هر روز همه ماجراهایی رو که براشون پیش می اومد برام تعریف می کردن. منم انگار تلویزیون می دیدم یا رادیو گوش می کردم. با دقت حرفاشون رو می شنیدم.» سلوی می گوید چند بار دختر کوچک تر پیشنهاد داد سلوی را پنهانی از خانه خارج کنند اما سلوی و فخریه از ترس رضا مخالفت می کردند. سلوی می گوید وقتی برای دخترها از خواهرهایش و بازی هایی که می کردند و دلتنگی اش حرف زده آنها تصمیم گرفتند با سلوی در خانه بازی کنند و همه چیز را تا آمدن پدرشان جمع کنند. سلوی می گوید در خواب هایش همیشه پدرش را می دید و با گریه از او می خواست او را به خانه برگرداند تا او در عوض همه پول هایی که از رضا گرفته کار کند اما پدرش به او می گفته: «خونه تو دیگه اینجاست دخترم.»
سلوی می گوید بالاخره فصل تعطیلات دخترها رسید و او از اینکه با دخترها بدون حضور رضا تنها می ماند خیلی خوشحال بود. مدتی بعد فخریه که متوجه شده بود سلوی از بی سوادی اش در عذاب است و خجالت می کشد تصمیم گرفته بود شب ها بدون اطلاع پدرش به او درس بدهد.
سلوی می گوید: «اولش خیلی دلهره داشتم اما اون سختی اول که گذشت به سرعت همه چی رو یاد گرفتم. فخریه بهم می گفت اگه درس می خوندی زندگیت خیلی فرق می کرد.» سلوی هم در مقابل به آنها آشپزی و شیرینی پزی یاد می داد و دخترها برای سلوی پنهانی مجله می آوردند و ساعت ها با آنها مشغول می شدند و به این ترتیب آنها در کنار هم روزهای خوبی را می گذراندند. تا اینکه یک روز ناگهان سلوی حالت تهوع می گیرد و از روی علائم متوجه می شود که باردار است. سلوی می گوید: «انقدر گریه کردم. به خودم می گفتم من هنوز بچه م چجوری بچه بیارم؟ نمی تونم. دخترا هم بهم روحیه می دادن. اما درد اصلی این بود که شوهرم بچه نمی خواست. از اول شرط کرده بود. اگه می فهمید منو می کشت.»