خلاصه داستان قسمت ۴۷۱ سریال ترکی روزگاری در چکوروا + پخش آنلاین

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۴۷۱ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. این مجموعه ترکیه ای باء نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال مورات سراچ اغلو می باشد. نخستین قسمت از این مجموعه در تاریخ ۱۳ سپتامبر ۲۰۱۸ از شبکه آ تی وی پخش شد.

قسمت ۴۷۱ سریال ترکی روزگاری در چکوروا
قسمت ۴۷۱ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

قسمت ۴۷۱ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

راشد با دلخوری جلوی در آشپزخانه نشسته و لقمه‌ای که برداشته را میخوره. فادیک ازش میپرسه که چرا زود اومدی بیرون باید به حرفشون گوش نمیکردی و سرجات مینشستی اما راشد بهش میگه ولشون کن فادیک. همان موقع لطفیه از راه میرسه و با دیدن راشد ازش میپرسه که پسرم چرا داخل نمیری صبحانه بخوری؟ اینجا نشستی؟ راشد میگه چی بگم آخه خواهر لطفیه؟ از غر زدن های غفور اومدم بیرون. لطفیه ازش میپرسه که غر زدن واسه چی؟ چی شده؟ راشد میگه چون سرکارگر جدید عمارت بهم گفت که چطور میتونم سر یه میز باهاش بشینم غذا بخورم و مدام سرزنش میکنه منم اومدم بیرون راحت غذا بخوره. لطفیه از این حرف راشد حسابی جا میخوره و به داخل میره و به غفور میگه این چه طرز حرف زدن با راشده؟ غفور سریع رنگ عوض میکنه و میگه والا من چیزی نگفتم بهش لطفیه خانم فقط گفتم دستات کثیفه با دستای کثیف به املتم دست نزن وگرنه باهاش مشکلی ندارم! لطفیه با غفور و جوریه تند برخورد میکنه و میگه دیگه نبینم با کارگرها اینجوری صحبت کنی تو با اونا هیچ فرقی نداری.

غفور انکار میکنه و مدام میگه من فقط ازش خواستم تا با دست آلوده به غذا دست نزنه همین. لطفیه ازش می پرسه که این نون و این سفره مال کیه؟ کی پهن کرده؟ غفور بهش میگه معلومه که مال خانم اربابه این که گفتن نداره! لطفیه در جوابش میگه پس حق نداری به کسی بگی اینجا غذا نخوره سپس راشد را صدا می زنه و میگه بشین همین جا صبحانه ات را بخور از این به بعد تمام وعده‌های غذایی همتون همینجا مینشینین و غذا میخورین سپس به غفور میگه برو دعا کن این چیزها به گوش خانم ارباب نرسه وگرنه دیگه رویای سرکارگر شدن را باید تو خواب ببینی و از اونجا میره. زلیخا در شرکت تمام تلاشش را میکنه تا با بیروت تماس بگیره اما زمانی که موفق نمیشه به ژاندارمری اطلاع میده آنها هم بهش میگن به تیم جستجو خبر میدیم تا اسم های آن ها را به لیست اضافه کنند شما ۵ ساعت دیگه تماس بگیرید. بتول به رستوران حشمت میره و عکس هایی که موفق شده بگیره را بهش نشون میده حشمت خوشحال میشه و تشکر میکنه و میگه آفرین کارت خیلی خوب بود، پیشنهاد خیلی خوبی هم داده بتول تایید میکنه و میگه آره همچنین رقمی با همچنین امتیاز هایی فقط از پس زلیخا بر میومد.

چولک بهش میگه من یه کاری می کنم که برنده من باشم. مهمت به گاراژ عبدالقدیر میره تا باهاش صحبت کنه عبدالقدیر بعد از چند دقیقه بهش خبر میده که یه خانومی از ازمیر زنگ زد و باهات کار داشت گفت باهاش تماس بگیری مهمت بهش زنگ میزنه او بهش اطلاع میده همان کسی که بمب گذاری در ماشینت را انجام داده فردی به اسم بایرام هست و بهش میگه که در چوکوراست. بعد از قطع تماس مهمت خبر را به عبدالقدیر میده و بهش میگه حتما وهاب این فرد را میشناسه! عبدالقدیر بهش میگه که وهاب الان رفته سمت حشمت چولک خان به نظرت کمک میکنه؟ مهمت میگه من وهاب را کنار نزاشتم که بخوام از کنار بردارمش. تعدادی پلیس به رستوران حشمت میرن و ازش بازجویی می‌کنند که بایرام اینجاست یا نه؟ او ازشون میپرسه که اتفاقی افتاده؟ کاری کرده؟ آن ها بهش میگن تو پاسگاه همه چیز مشخص میشه شما اگه میدونین کجاست به ما تحویلش بدین حشمت میگه راستیتش تا چند ماه پیش کار می کرد اما دیگه اینجا کار نمیکنه و من ازش هیچ اطلاعی ندارم سپس به کارکنانش میگه اگه شماها آدرس خونش یا چیزی ازش دارین راهنمایی کنید سپس از اونجا میره.

مهمت به رستوران حشمت میره که از کارکنان اونجاست انها بهش میگن آقا حشمت الان اینجا نیستند، مهمت می‌گه من با وهاب کار دارم نه حشمت خان. قبل از آمدن وهاب مهمت بتول را آنجا میبینه و براش سوال میشه که اون اونجا چیکار میکنه؟ وقتی وهاب میاد بهش ماجرایی بمب گذاری در ماشینش را میگه که زیر سر کسی به اسم بایرام بوده که قبلا اینجا کار میکرده ازت میخام پیداش کنی و خودت از زیر زبونش حرف بیرون بکشی که به دستور چه کسی این کارو کرده چرا همچین کاری را انجام داده؟ وهاب از اینکه مهمت بهش کاری سپرده خوشحال میشه و به شما این اطمینان را میده که خودش همه چیز را حل میکنه و بهش اطلاع میده. سپس از وهاب میپرسه که بتول اونجا چیکار داره؟ وهاب می‌گه وکیل حشمت شده به کارهای آن رسیدگی می کنه. بعد از رفتن وهاب مهمت پیش بتول میره و بهش تبریک میگه و میگه اگه سرت تو کار خودت باشه و به کارهای خودت رسیدگی کنی هیچ بلایی سرت نمیاد ولی اگه به کارهایی که به تو ربطی نداره پا بزاری دیگه خودت میدونی چی میشه! وهاب به پاتوق قدیمی بایرام میره که آنها بهش میگن چند دقیقه پیش یه نفر اومد دنبالش و رفت.

وهاب به مسیری که آنها میگن  میره و تو جاده ماشین حشمت را میبینه و آنها را تعقیب می کنه. حشمت به یک جنگل متروکه رفته و بایرام را همانجا می کشد و زیر درختی دفن میکنه. وهاب همه اینا رو می بینه و محل دقیق دفن او را به ذهنش می سپارد. مهمت به گاراژ پیش عبدالقدیر میره و بهش اطلاع میده که بتول هم رفته سمت حشمت عبدالقدیر میخنده و میگه عجب ابلهیه! مهمت از آنجا به زلیخا زنگ میزنه و زلیخا باهاش جایی قرار میزاره. زلیخا بهش میگه چیزهایی که میگم شاید رو آینده تاثیر بذاره اما الان فقط برام چتین و فکرت مهم هستند، رفتن به بیروت ازت می خوام تا کمکم کنی برگردن صحیح و سالم. مهمت وقتی میفهمه که زلیخا آنها را فرستاده تا درباره او تحقیق کنند ناراحت و عصبانی میشه و بهش میگه اونا رو صحیح و سالم برمیگردونم و از اونجا با ناراحتی میره. شرمین وقتی میخواد خانه را ترک کنه عبدالقدیر را جلوی در میبینه بعد از رفتن او عبدالقدیر بتول را تهدید میکنه و میگه رفتی سمت حشمت ولی بازی ما هنوز تموم نشده یادت بیار که مهمت چه کارهایی میتونه بکنه و از اونجا میره. عبدالقدیر وقتی به گاراژ برمیگرده از وهاب میپرسه که پیداش کرده یا نه اما او به دروغ میگه نه انگار آب شده رفته تو زمین….

بیشتر بخوانید:

(بخش سوم) خلاصه داستان قسمت اول تا آخر فصل پنجم سریال ترکی روزگاری در چکوروا

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا