خلاصه داستان قسمت ۴۷ سریال ترکی تو در بزن + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۴۷ سریال ترکی تو در بزن (تو در خانه ام را بزن) را مطالعه می کنید. با ما همراه باشید. سریال ترکی تو در بزن به تهیه کنندگی شرکت  MF Yapım از شبکه Fox TV پخش می شود و کارگردانی آن به عهده کارگردان مشهور و خوشنام ترک اوندر میهلار Ender Mıhlar میباشد. هانده ارچل و کرم بورسین که نقش های اصلی داستان را به عهده دارند مهمترین دلیل جذابیت این سریال است. ( Sen Çal Kapimi ) یا همان تو در خانه ام را بزن شنبه ها از ساعت ۲۱:۳۰ به وقت ترکیه به مدت ۱۳۰ دقیقه از شبکه فاکس پخش میشود.

قسمت ۴۷ سریال ترکی تو در بزن
قسمت ۴۷ سریال ترکی تو در بزن

خلاصه داستان قسمت ۴۷ سریال ترکی تو در بزن

سرکان و دنیز اتاق هایشان کنار هم است، سرکان در ایوان اتاقش وایساده بود که دنیز و و ادا هم به بیرون از اتاقشان میایند. ادا تا سرکانو میبینه به دنیز میگه بریم پیاده روی؟ برف قشنگی میاد که دنیز اروم بهش میگه ما واسه حسادت سرکان اینجاییم بزار بعدا که ادا قبول میکنه. سلین از اتاق بیرون میاد و به سرکان میگه عشقم میای گردنبندمو ببندی واسم یا بیارم اینجا که سرکان میگه تو برو میام تو میبندم. دنیز میگه بریم تو کنار شومینه؟ که ادا استقبال میکنه و میرن داخل سرکان خنده حرصی میکنه و میره در اتاق ادا و باهاش درباره کار صحبت میکنه ادا میگه این پروژه متعلق به منه خودم بهش کامل مسلط هستم. سرکان برمیگرده به اتاقش که این دفعه ادا میره دم در اتاقشان و میگه اومدم پرونده پروژه ازت بگیرم اگه دسته توعه که سرکان میگه مگه پروژه خودت نیست؟ پرونده دست من چیکار میکنه؟ همان موقع سلین صدا میزنه سرکانو که سرکان میگه الان میام خوشگلم، ادا عصبی میشه و میگه تو نمیگفتی اصلا خوشگلم که سرکان میگه من اونقدرها هم که فکر میکنی ربات نیستم ادا و میره.

آیفر و آیدان در حال حاضر شدن هستن که سر قرار با الکس برن که تو ورودی رستوران همدیگرو میبینن. آیدان به آیفر میگه تو اینجا چیکار میکنی که آیفر میگه معلومه با دوست پسرم قرار دارم آیفر همین سوالو از خودش میپرسه که میگه اومدم عشقمو ببینم که وقتی میگه الکس آیفر جا میخوره و میگه یعنی چی و وقتی همزمان به داخل رستوران نگاه میکنن، الکس را با یه زنی سر میز شام میبینن و جفتشون عصبی و متنفر میشن از الکس. هردو حواسشون به الکس هستش و تا میبینن الکس به سمت سرویس میره به سمتش میرن و آیدان با بطری شیشه ای تو سر الکس میزنه. آیفر میگه این چه کاری بود که کردی و نبضشو میگیره و به آیدان میگه نبضش نمیزنه مرده، آیدان سروصدا میکنه و میگه نمیتونم جسد ببینم که آیفر کنترلش میکنه و باهم داخل سرویس بهداشتی میبرن و از رستوران بیرون میزنن. از اونجایی که آیدان خیلی تابلو رفتار میکرد به رستوران برمیگردن ولی وقتی به سرویس میرن میبینن که الکس نیست و متعجب میشن. سلین تنهایی تو قسمت کافه هتل نشسته و به مردم نگاه میکنه که دنیز پیشش میره و میگه چیکار میکنی؟

سلین میگه دارم به ادم های شاد نگاه میکنم که چجوری شاد موندن و میمونن، دنیز به سلین میگه تو دختر فوق العاده ای هستی به چیزی که میخوای میرسی فقط دست نکش از تلاش ناامید نشو. بعد از مدتی همه بچه ها میان. سرکان زیرچشمی دنیز و ادارو زیر نظر داره که سلین بهش میگه سرکان چرا انقدر عصبی؟ سرکان میگه هیچی چیزی نشده و از حرف زدن با سلین تفره میره، سلین بهش میگه امروز روز خاصی نیست واست؟ مناسبتی؟ چیزی؟ که سرکان میگه جز تعطیلات نه سلین ناراحت و عصبی میشه و میره سرکان میخواد دنبال سلین بره که دنیز جلوشو میگیره و بهش میگه شناخت دخترا خیلی سخته تو واقعا نمیدونی امروز چه روزیه؟ که سرکان میگه نه چه روزیه؟ دنیز میگه تولد سلینه امروز منتظر یه سورپرایزی ازته و دنیز از سرکان تشکر میکنه سرکان دلیل تشکر میپرسه که سرکان میگه از اینکه ادارو به خاطر نمیاری فراموش کردی باعث شدی منو ادا بهم برسیم سرکان میگه خواهش میکنم خوشحالم از این بابت و میره.

سرکان قسمتی از هتل را رزرو میکنه و میسپاره که تزیین کنن تا سلین را سورپرایز کند همه اونجا جمع شدن که سرکان با سلین میاد و سلین خیلی خوشحال میشه و میگه ازت ممنونم عشقم خیلی خوشحال شدم و همدیگرو در آغوش میگیرن ادا که خنده از ته دل سرکان و سلینو میبینه نمیتونه تحمل کنه و بیرون میره ملو پشت سرش میره دنبالش ولی هرچی میگرده ادارو پیدا نمیکنه. ملو پیش بچه ها برمیگرده و میگه ادا نیست هرچی میگردم ادا نیست به همه جا سپردم ولی هیچکی ازش خبر نداره همگی اونجارو ترک میکنن و میرن تا به دنبال ادا بگردن سرکان هم به سلین میگه برم ادارو پیدا کنم سریع برمیگردم، سلین با حرص و عصبانیت رفتن انهارو نگاه میکنه و در آخر عصبی میسه و کل اونجارو بهم میریزه و میگه هیچکی منو دوست نداره. ادا تصویر خنده از ته دل سرکان و سلینو به یاد میاره و حالش بد میشه و تا به خودش میاد میبینه گردنبندش تو گردنش نیست و میگرده تا ببینه گردنبند کجا افتاده و حواسش به مسیر نیست در اخر هم تو جنگل پر از برف گم میشه و میخوره زمین که زانوش آسیب میبینه.

همگی تو جنگل به دنبال ادا هستن که سرکان تو مسیر گردنبندی را روی زمین میبینه و برمیدارد و به دنبال ادا میگرده و صدایش میزند که ادا میشنوه و میگه سرکان من اینجام به خاطر آسیب زانوش سرکان بلندش میکند و به کلبه ای که تو مسیر دیده بود میبرتش.سرکان توکلبه به انگین زنگ میزنه و خبر سلامنیشونو میده ولی قبل از فرستادن لوکیشن شارژش تموم میشه. گردنبند ادا از جیب سرکان میوفته که ادا میگه همه جارو دنبال این میگشتم دست تو چیکار میکنه که سرکان میگه تو واسه این گم شدی؟ واسه همچین چیزه بی ارزشی؟ ادا میگه درباره اش اینجوری حرف نزن و سرکان گردنبند ادارو میبنده که دوباره یاد جمله کسی حق نداره به جز من بهت دست بزنه میوفته. سرکان زانو ادارو ماساژ میده که ادا میگه ای کاش همه دردها با ماساژ خوب میشد سرکان میگه تو داری الان منو مسخره میکنی؟

من پیدات کردم آوردمت اینجا گردنبندتو پیدا کردم دادم بهت شومینه واست روشن کردم بعد تو منو مسخره میکنی؟ ادا میگه مگه من گفتم بیا دنبالم؟ تو دوست دخترتو ول کردی وسط تولدش اومدی دنبال من مگه من گفتم؟ که سرکان میگه به خاطر حس انسان دوستی هستش که اینجام ادا میخندا و میگه باشه سرکان فشار دستشو بیشتر میکنه که ادا میگه باشه دیگه چیزی نمیگم و دراز میکشه تا بخوابه سرکان کنارش میشینه که پتو بکشه روی ادا که ادا بهش لم میده و میخوابه سرکان هم بعد از مدتی چشماش گرم میشه و سر روی سر ادا میزاره و میخوابه. دنیز و سلین که به دنبال ادا و سرکان میگردن به کلبه میرسن و وقتی وارد میشن شوک زده به ادا و سرکان نگاه میکنن که در آغوش هم خوابیدن….

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا