خلاصه داستان قسمت ۴۹ سریال ترکی کبوتر (قفس)

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۴۹ سریال ترکی کبوتر (قفس) را می توانید مطالعه کنید. این سریال ترکیه ای زیبا ساخت روستایی دارد و دارای نقش های زیبا و احساسی را دارا می باشد.سریال ترکی کبوتر (قفس) محصول ساخت کشور ترکیه در سال ۲۰۱۹ می باشد. این سریال به کارگردانی Altan Dönmez و نویسندگی Halil Özer و تهیه کنندگی Efe İrvül , Yaşar İrvül ساخته شده است. بازیگران این سریال عبارتند از؛ Nursel Köse،Genco Ozak، Menderes Samancilar ،Eslem Akar، Devrim Saltoglu ، Toprak Saglam .Osman Albayrak ،Dilan Telkok، Berke Üsdiken ،Gülen Karaman، Isil Dayioglu، Gözde Fidan، Mehmet Ali Nuroglu، Almila Ada

قسمت ۴۹ سریال ترکی کبوتر (قفس)

خلاصه داستان سریال ترکی کبوتر (قفس) 

اوستا بدیر ۱۵سال بخاطر دعوای خونی تو حبس بوده، بعد آزادی برمیگرده بالا سر خونه زندگیش و میخواد مجدد کارگاهشو راه اندازی کنه. اوستا بدیر یه دختر داره به اسم زلفا ( ملقب به کبوتر داره باستان شناسی میخونه تو موزه استخدام میشه، همونجا با کنعان آشنا میشه وقتی داشت جلوی تابلوی دخترک کولی با خودش حرفای مصاحبه اش رو مرور میکرد همدیگه رو میبینن)، فرزند دوم اوستا بدیر مسلم هست که دختر کوچیک خاندان جبران اوعلو (نفیسه) رو دوست داره و میخواد با نفیسه فرار کنن و ازدواج کنن. برادر بدیر، خائنه و با جلیل (قمارباز مال باخته) که برادرزن مقتوله دست به یکی کردن و قتل کار اونا بوده ولی کسی نمیدونه…

قسمت ۴۹ سریال ترکی کبوتر (قفس)

موقعی که عوکش اسلحه را به سمت کوسا گرفته ناگهان غفور به همراه مسلم وارد عمارت می شوند و مسلم اسلحه را به سمت بالا گرفته و تیر هوایی می زند و بعد اسلحه را به سمت عوکش می گیرد. غفور از عوکش می خواهد که آرام باشد اما عوکش اسلحه را به سمت او می گیرد تا اول حساب او را برسد. کمی بعد، کنعان به عمراه زولوف و موتلو از راه می رسند و کنعان با شنیدن فریاد عصبانی عوکش از زولوف می خواهد بیرون از عمارت همراه موتلو منتظر بماند و خودش داخل می شود و از همه می خواهد آرام بگیرند اما عوکش می گوید که حتی کوسا هم مثل ایپک و نعمت از پشت به او خیانت کرده و قصد دارد با غفور ازدواج بکند! کنعان جلو می رود و به آرامی به عوکش می گوید که اسلحه را پایین بگیرد چون موتلو انجاست و ممکن است اسلحه را ببیند و عوکش هم همچین قصدی ندارد که موتلو دوان دوان به سمت او می آید و بغلش می کند. عوکش اسلحه را پنهان می کند و بدون این که به موتلو نگاهی بیندازد آنجا را ترک می کند. موتلو ناراحت می شود و کنعان و زولوف سعی می کنند آرامش کنند. از طرفی نفیسه به سمت مسلم می رود و از او به خاطر اینکه از مادرش محافظت کرده تشکر می کند و بعد می گوید :«گفتم از خودم بشنوی بهتره. من واسه طلاق اقدام کردم و یکی  دو روزه برگه هاش دستت میرسه. »

مسلم ناراحت می شود از آنجا بیرون می رود و پشت سرش هم نفیسه بیرون می رود و سوار ماشین اوکان، آشنای خانوادگی شان می شود. مسلم هم آنها را دنبال می کند. سیفو از عوکش می خواهد که به این راحتی جا نزند اما عوکش می گوید که نه روی نگاه کردن به برادرش را دارد و نه روی نگاه کردن به موتلو را. بعد هم از او می خواهد به مقصد نامعلومی بروند. کوسا که خیلی ناراحت و غمگین است به غفور می گوید که نمی تواند با او ازدواج بکند چون نمی خواهد مقابل پسرش بایستد و با ناراحتی انگشتر غفور را به او برمی گرداند. غفور هم ناراحت و سرخورده از عمارت بیرون می رود. زولوف متوجه می شود که در عمارت خبری از موتلو نیست و گم شده است. کنعان به دنبال او می رود و در مدرسه و محوطه ی فوتبال آن موتلو را پیدا می کند که منتظر عوکش نشسته است. او سعی می کند حواس موتلو را از عوکش پرت کند اما موتلو ناراحت و غمگین است. بدیر به قاسم می گوید که جلیل امل را دزدیده است و قاسم با عجله می فهمد که حتما به خانه ی ویلایی رفته و همراه بدیر به آنجا می روند. جلیل هم امل را در اتاق زندانی می کند و به گریه های او توجهی نمی کند و می گوید که همراه او از انجا برای همیشه خواهند رفت! قاسم و بدیر به ویلا می رسند و قاسم اسلحه را به سمت جلیل می گیرد و بدیر هم امل را از اتاق بیرون می آورد.

جلیل از غفلت قاسم استفاده می کند و به او ضربه ای می زند و بیهوشش می کند. جلیل هم اسلحه را برمیدارد و به سمت قاسم می گیرد و به امل می گوید: «حالا که هیچ وقت منو دوست نداشتی، پس عشقت به جهنم میره! » اما بدیر با عصبانیت به سمت او می رود تا مانعش بشود و در این درگیری گلوله ای شلیک می شود و جلیل میمیرد… بدیر می گوید که می رود تا خودش را تسلیم بکند اما قاسم می گوید همه چیز را به او بسپارد تا جنازه او را گم و گور بکند. اوکان در ماشین به نفیسه نزدیک می شود و نفیسه می ترسد و فریاد می زند که همان موقع مسلم اوکان را از ماشین بیرون می کشد و تا می خورد او را می زند و بیهوش می کند. از طرفی زولوف نگران مسلم است و از کنعان می خواهد کاری بکند. کنعان هم می گوید که خودش پی این قضیه را خواهد گرفت. غفور به افرادش می گوید مسلم را به مکان بیاورند و او را به خاطر کتک زدن اوکان سرزنش می کند و سیلی محکمی به او می زند. همان موقع کنعان وارد آنجا می شود و به غفور می گوید که مسلم برادر او است و دلش نمی خواهد انجا بماند. مسلم هم تحت تاثیر حرف های او اسلحه اش را به غفور برمی گرداند و همراه کنعان آنجا را ترک می کند.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا