خلاصه داستان قسمت ۵۱ سریال ترکی تازه عروس yeni gelin + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۵۱ سریال ترکی تازه عروس می باشید. برای خواندن این مطلب ما را همراهی کنید. سریال ترکی تازه عروس، سریال کمدی و محبوب است که پخش خود را در سال ۲۰۱۷ از شبکه Show Tv ترکیه آغاز کرد و در طول ۳ فصل در سال ۲۰۱۸ به اتمام رسید. این سریال پرطرفدار اکنون با دوبله فارسی پخش خود را در شبکه جم تی وی آغاز کرده است. این سریال از تاریخ ۱۹ شهریور ماه ۱۴۰۱ هرشب راس ساعت ۲۲:۰۰ شروع می شود. این سریال دربرگیرنده ی صحنه های خنده دار و بعضا احساسی هست. این قصه ی یک دختر شهرنشین وجوان است که عاشق پسری قبیله نشین از منطقه ی آنادولی ترکیه میشود و عروس آنها میشود…

قسمت ۵۱ سریال ترکی تازه عروس
قسمت ۵۱ سریال ترکی تازه عروس

خلاصه داستان قسمت ۵۱ سریال ترکی تازه عروس

تمله و ادریس با دیدن شکستن کوزه به باران تبریک میگن باران میگه چرا تبریک میگین؟ اینجا چخبره؟ تمله میگه دیگه از این به بعد میتونی بهش بگی بابا! خان و هازار با شنیدن این حرف میخندن و بهش تبریک میگن باران حالش بد میشه. آسیه و مادرش در حال حرف زدن هستن. آسیه به مادرش میگه مامان جان تا زمانیکه عقد صورت نگرفته هیچ کاری نکن با هیچکدومشون کاری نداشته باش! مادرش میگه حتی اون زن اسپانیاییه؟ آسیه میگه اون که اصلا همه ی اینا زیر سر اونه! سپس درباره طلاق هازار و بلا حرف میزنه که حسنی میشنوه و میگه چی؟ هازار ازدواج کرده؟ اینو داییم میدونه؟ آسیه کنترلش میکنه و میگه ببین حسنی جان اصلا اونجوری که فکر میکنی نیست ببین هازار من خان هستش در نتیجه باید نظرش ادامه پیدا کنه ولی بلا نازاست نمیتونه بچه دار بشه پس در نتیجه چی میشه؟ باید دیر یا زود ازش طلاق بگیره! حسنی با عصبانیت میگه پس تا کی باید من منتظر بمونم؟ آسیه میگه تو اولین فرصت بهت میگم چیکار باید بکنی قبوله؟ حسنی میگه قبوله. باران ماجرای کوزه را به قلندر میگه و با پریشانی ازشون کمک میخواد معتبر دلداریش میده و میگه تو خان دوران هایی کسی نمیتونه به زور دامادت کنه! در ضمن به این سرعت که نمیشه رفت خواستگاری! ناخدا شوقی میگه اینجا رسم اینجوریه وقتی یه نفر به سن ازدواج میرسه کوزه میزارن و کسی که میخواد باهاش ازدواج کنه کوزه اش را میشکنند سریع هم باید برن خواستگاری اصلا نمیشه که به خاطر شماها من سرافکنده بشم بابد بریم! قلندر میگه خوب چاره ای نداریم باید بریم دیگه بعدش فکر میکنیم ببینیم چیکار کنیم ناخدا شوقی میگه اصلا خیالتون راحت اینجا کسی به غریبه دختر نمیدن برین از سر باز کنین قلندر میگه پس بریم. آنها به خواستگاری میرن ولی پدر اون دختر همون دفعه اول موافقت میکنه و میگه باشه دختر میدیم بهتون باران شوکه میشه و میگه چی؟ یه کاری کنین اینا که گفتن میدن!

قلندر چندبار میپرسه که اونا نظرشون تغییر نمیکنه سپس باران و اون دختر بلند میشن و دست پدر و مادرهاشونو میبوسند. شب برای آنها یه جشن نامزدی کوچولوی میگیرن. عایشه و معتبر بهم میگن ببین چجوری داره همه ی نقشه هاشو پیش میبره! سپس حسابی بهم ریخته اند. آسیه خوشحاله و بلند میشه با بقیه میرقصه. آخر مراسم همگی دیگه تو حال خودشون نیستن و هرکسی گوشه ای نشسته. هازار میخواد بره بخوابه که آسیه به حسنی میگه الان وقتشه. الان هازار اصلا تو حال خودش نیست و چیزی یادش نمیمونه و یواشکی بهش میگه وقتی رفت خوابید پنهانی برو تو اتاقش بخواب حسنی اول مخالفت میکنه و میگه نه من نمیتونم این کارو بکنم اما آسیه میگه اگه هازار میخوای باید این کارو بکنی سپس حسنی میره. فردای آن روز آسیه یواشکی به اتاق هازار میره که میبینه حسنی هم همونجا خوابیده او خوشحال میشه و به حالت ناراحتی فریاد میزنه و میگه وای بدبخت شدیم ببینین چی دیدم من! ناخدا شوقی و مادر حسنی به اونجا میان تا ببینن چیشده و وقتی به اتاق هازار میرن ناخدا از عصبانیت فریاد میزنه که اونا از خواب میپرن. هازار که نمیدونه ماجرا چیه شوکه شده. ناخدا میخواد بکشتش که آسیه جلوشو میگیره و میگه اینا که میخواستن باهم ازدواج کنن حالا کاریه که شده زودتر عروسی میگیریم ناخدا کمی آروم میشه. بلا از سر و صدا به اونجا میره که ببینه چیشده و وقتی حسنی و هازار را باهم میبینه شوکه میشه و با گریه و ناراحتی از اونجا میره. وقتی از ساختمان میخواد بیرون بره قلندر و کامیل جلوشو میگیرن که ببینن چیشده اما بلا میگه برین از پسرتون بپرسین سپس میره. قلندر آسیه را میبینه و ازش میپرسه چیشده و وقتی ماجرارو میفهمه شوکه میشه.

بلا مدام گریه میکنه و نازگل و شیرین اونو دلداری میدن. کامیلیا به اونجا میره و با دیدن گریه کردن بلا میره پیشش و میگه چیشده دخترم؟ بلا میگه اصلا نپرس مامان بیا از اینجا بریم اصلا برگردیم به استانبول یا اسپانیا فقط بری! کامیلیا میگه ولی خوب چوپان بز که نمیاد میاد؟ بلا میگه دیگه هازار وجود نداره خودمون سه تا بریم. کامیلیا دلیلشو میپرسه که هازار میاد و میگه بزارین من بهتون بگم، من دیشب انگاری حسنی را با خودم بردم تو اتاقم کامیلیا با شنیدن این حرف خوشحال میشه و سرش را می بوسد سپس آسیه را در آغوش میگیره و به همدیگه تبریک میگن. هازار سعی میکنه با بلا صحبت کنه و از دلش دربیاره اما بلا به حرف هاش گوش نمیده و از اونجا میره تا وسایلشو جمع کنه. کامیل با قلندر به خاطر این کار پسرش بحث میکنه و میگه از قدیم گفتن پسر کو ندارد نشان از پدر! سپس بهش میگه ما دیگه از اینجا میریم دیگه هرچی بین ما بود تموم شد! قلندر با بغض و ناراحتی بهش میگه این دیگه حرف آخرته؟ کامیل تایید میکنه و از اونجا میره. کامیل و خانواده اش با چمدان هایشان از اونجا بیرون میان، ناخدا شوقی از قلندر میپرسه چیشده فامیل؟ خدمتکاراتون دارن باهم میرن! قلندر میگه آره بحث داشتیم دیگه دارن میرن. عایشه به معتبر میگه هیچ وقت فکر نمیکردم از رفتن این دختر ناراحت بشم دیلان خوشحاله و میگه  بالاخره داریم از شرش خلاص میشیم، معتبر میگه خاک برسرت با این افکارت چه فرقی میکنه؟ حالا باید با این یکی دختر سر و کله بزنی! کامیلیا به کامیل و بلا میگه که اصلا به پشت سرتون نگاه نکنین خوشبختی جلوی روتونه! آنها تو جاده جنگلی پیاده در حال رفتن هستن که تمل با اتوبوس به اونجا میاد کامیلیا جلوشو میگیره و میگه آنها را به شهر میرسونه یا نه تمل میگه شانس آوردین داشتم میرفتم شهر سپس سوار میشن….

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی تازه عروس yeni gelin

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا