خلاصه داستان قسمت ۵۹ سریال ترکی شعله های آتش

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۵۹ سریال ترکی شعله های آتش (شعله ور) را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. این سریال در ژانری رمانتیک ساخته شده است. سناریوی سریال ترکی شعله های آتش (شعله ور) از داستان فرانسوی  le bazar de la charité بازنویسی شده است. بازیگران اصلی این سریال عبارتنداز؛ دمت اوگار Demet Evgar، دیلان چیچک دنیز Dilan Çiçek Deniz، هازار ارگوچلو Hazar Ergüçlü و….این سریال روایت گر زندگی سه زن از دنیاهای مختلف است.

قسمت ۵۹ سریال ترکی شعله های آتش
قسمت ۵۹ سریال ترکی شعله های آتش

خلاصه داستان قسمت ۵۹ سریال

جمره از این که حضانت موقت گونش با او است خیلی خوشحال است و حتی باور نمی کند که این اتفاق افتاده باشد و مدام به اوزان می گوید: «خیلی عجیه. چون میبینم اینجوری راحت تموم شد یکم باورش برام سخته. » اوزان می گوید: «به این چیزا فکر نکن. خودخوری نکن که زندگی از کجا بهت ضربه میزنه. » همان موقع چشم هردو به چلبی می افتد. اوزان با عصبانیت می خواهد به او حمله ور بشود که جمره مانعش می شود. جمره خودش جلو می رود و چلبی به او می گوید: «دیگه حوصله م سر رفت. این کار بیش از حد کش پیدا کرد. فکر میکردم عقلت سر جاش میاد. اما این بازی واسه همتون زیادی کش پیدا کرد! بسه! » و سوار ماشین می شود و با عصبانیت و خشم به عدنان می گوید: «باید زودتر از اینا جلوشون رو میگرفتیم. همش دو روز مهلت داری تا حلش کنی! »
جمره شیرینی به دست وارد مغازه ی عمر می شود که همه انجا جمع هستند و با خوشحالی خبر حضانت موقت را به انها هم می دهد. همه خوشحال می شوند.
اسکندر که حالا شرکت را در دست گرفته، اتاقش را آماده می کند. مادرش به او سر میزند و با عصبانیت می گوید: «به خاطر اینا جلوی داداشت ایستادی؟ » اسکندر با عصبانیت می گوید: «من تازه الان دارم حس میکنم که فرقی با چلبی ندارم. میدونی چرا؟ به خاطر تو! مقصر همه اینا تویی! به لطف تو بچه هات به خاطر قدرتی که دارن میتونن هرکاری کنن! »

تورمیس رو به همه می گوید حالا که بعد از مدت ها اتفاق خوبی افتاده و همه خوشحال هستند، لازم است که جشن بگیرند و حتی رئیس جمره را که حالا اسمش را عایشه گذاشته اند دعوت می کند. وقتی بقیه او را عایشه صدا میزنند، زن متوجه نمی شود و تورمیس با خنده می گوید: «مگه خودت نگفتی هرچی دوست داشتیم صدات بزنیم؟ » تورمیس به عمر می گوید که آلتان را هم دعوت کنند. عمر قضیه این که دفتر روزنامه اش بسته شده را می گوید و تورمیس آدرس را از او می گیرد. وقتی چیچک به سمت آشپزخانه می رود، رویا پشت سرش می رود و از او می خواهد بیرون صحبت کنند. او بدون مقدمه می پرسد: «چرا به دیدن اسکندر رفتی؟ » چیچک مضطرب و ناراحت شروع به خاراندن زخم دستش می کند و می گوید: «به خاطر اطلس بود. چون تورمیس خانم اجازه نمیده اسکندر بیاد خونه. » رویا با عصبانیت می گوید: «اون قاتل مامانشه چیچک. این موضوع ربطی به تو نداره. » چیچک زیر گریه میزند و رویا از او می خواهد آرام باشد. تورمیس که متوجه دعوای انها شده، از مغازه بیرون می رود و چیچک را سوار ماشین می کند و قضیه را از او می پرسد. گریه چیچک شدت می گیرد و می گوید: «عمدی نبود. من چیزی نمیدونستم. » تورمیس از او می خواهد همه چیز را تعریف کند و چیچک هم می گوید: «عمو کنعان به خاطر من مرد. »

چلبی به دیدن اسکندر و اتاق جدیدش می رود و به رویش لبخند میزند. بعد خودکاری به او می دهد و از اسکندر می خواهد آن را قبول کند و می گوید: «میخوام وقتی میام اینجا تو کشوم باشه! » و می رود. اسکندر خیلی عصبانی می شود و جعبه خودکار را همراه یادداشتی به منشی اش می دهد تا به خانه و اتاق بردارش برگرداند.
چیچک همه چیز را از اول برای تومریس تعریف می کند و بعد می گوید: «من دیگه به اسکندر باور ندارم. میخوام بهش آسیب بزنم. میخوام درست وقتی که خیلی بهم اعتماد داره، از پشت بهش خنجر بزنم. » تومریس از او می خواهد که بی گدار به آب نزند و چیچک می گوید: «پس چیکار کنم؟ حتی دیگه نمیتونم تو چشمای رویا نگاه کنم. باید یه جوابی برای اون روز داشته باشم که بتونم هم به خودم و هم به اون جواب بدم! »
چلبی که حالا فرصت را مناسب میداند، به مجمع اطلاع می دهد که قصد دارد بعد از پیشنهاد و اصرار آنها دوباره نامزد انتخاباتی بشود. بعد هم به عدنان میسپارد تا تدارکات شب برای ضربه زدن به جمره و اطرافیانش را شروع کند.

اولین روز مدرسه، گونش با سر و وضع نامرتب از مدرسه بیرون می آید و وقتی جمره دلیلش را می پرسد. گونش می گوید: «من دیگه این مدرسه نمیام! بچه های دیگه اذیتم کردن و جامدادیم رو دزدیدن. بعدش دخترای دیگه موهامو کشیدن. » جمره می پرسد: «همینجوری کشیدن؟ یعنی قبلش تو کاری نکردی؟ » گونش می گوید: «منم به سمتشون سنگ پرت کردم مامان! » جمره هم خنده اش می گیرد و هم نمیداند چه بگوید.
تومریس به دیدن استاد آلتان می رود و کمک می کند تا لوله مکان جدیدش را درست کند. بعد هم از او دعوت می کند شب کنارشان باشد و در آخر می گوید: «قضیه روزنامه رو فهمیدم اما میخوام کمکتون کنم. » آلتان قبول نمی کند و تومریس می گوید: «چرا؟ چون چلبی اینطور میخواد؟ شما تنها بمونین و همه فکر کنن خبر دروغ چاپ کردین! » آلتان می گوید: «من قرض نمیگیرم. در شان من نیست. » تورمیس می گوید: «شان شما چیه؟ قبول شکست؟ » آلتان این را رد می کند و تورمیس لبخند میزند.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا