خلاصه داستان قسمت ۶۱ سریال ترکی تو در بزن + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۶۱ سریال ترکی تو در بزن (تو در خانه ام را بزن) را مطالعه می کنید. با ما همراه باشید. سریال ترکی تو در بزن به تهیه کنندگی شرکت  MF Yapım از شبکه Fox TV پخش می شود و کارگردانی آن به عهده کارگردان مشهور و خوشنام ترک اوندر میهلار Ender Mıhlar میباشد. هانده ارچل و کرم بورسین که نقش های اصلی داستان را به عهده دارند مهمترین دلیل جذابیت این سریال است. ( Sen Çal Kapimi ) یا همان تو در خانه ام را بزن شنبه ها از ساعت ۲۱:۳۰ به وقت ترکیه به مدت ۱۳۰ دقیقه از شبکه فاکس پخش میشود.

قسمت ۶۱ سریال ترکی تو در بزن
قسمت ۶۱ سریال ترکی تو در بزن

خلاصه داستان قسمت ۶۱ سریال ترکی تو در بزن

آیدان سر قرار با کمال میره و حرفهاشو بهش میزنه و کمال از اون روزهای قدیم میگه آیدان میخنده و برای رد گم کنی میگه معلوم نیست تو این چایی ها چی ریختن که آدم همش میخواد بخنده کمال میگه یکی دیگه بگم بیارن؟ که آیدان مخالفت میکنه و میگه ۳تا خوردم دیگه بسه باید برم باز هم میگم ما دیگه نباید همدیگرو ببینیم اطرافم نباش که کمال میگه قول نمیدم ایدان کلافه میشه و میگه ۱ ساعت اینجا نشستم که بهت اینو بفهمونم الان باید ۱ ساعت دیگه هم بشینم توضیح بدم؟ که کمال میگه پاشو برو دیرت نشه. آیدان وقتی به خانه میرسه با سیفی و سرکان حاضر میشن تا به خانه آیفر خانم برای مهمونی برن. آیفر میز شام مفصلی آماده میکنه، ادا بی حال و با حالی داغون نشسته و به سریوس میگه من چیکار کنم پسرم؟ دلت واسه بابات تنگ شده؟ دل منم تنگ شده، تو میدونی چیکار کنم؟ آیفر با دیدن ادا از ملو میپرسه ادا چشه؟ چرا اینجوریه؟ که میگن هیچی فقط خسته ست آیفر با جرن میرن تا ببینن چیزی کم و کسری هست یا نه. ملو از ادا میپرسه تصمیمتو گرفتی؟ مطمئنی؟ که ادا میگه آره. زنگ در خورده میشه و مهمونها از راه میرسن. همگی سر میز شام مینشینند و سرکان بعد از مدتی از سر میز بلند میشه و به اتاق ادا میره. ادا پشت سرش به اتاقش میره و سرکان حالشو میپرسه و میگه چیشده یه چیزی هست که تو دلته و نمیگی همش از من دوری میکنی چیه اون بگو بهم که ادا میگه همیشه اونجوری که میخوایم پیش نمیره سرکان، عمه آیفر میره و میگه غذا سرد شد بیاین دیگه که ادا میگه شما برین من الان میام.

ادا سر میز شام میره و میگه سرکان من کلی فکر کردم ما نمیتونیم باهم باشیم حتی نمیتونیم همدیگرو دیگه ببینیم، همه شوکه میشن و دلیلشو میپرسن و میگن چیشده؟ سرکان از ادا خواهش میکنه که اون چیزی که تو دلش هست را بگه ادا هم میگه سلین حاملست. همه متعجب میشن و ادا میگه چه بخوایم چه نخوایم یه بچه این وسطه سرکان. سرکان میگه این امکان نداره هیچ چیزی بین ما نبوده که ادا میگه اینو میتونی بیشتر درباره اش فکر کنی. سرکان به خانه سلین میره و ازش میپرسه این حقیقت داره؟ تو بارداری؟ که سلین میگه آره ولی من نمیخواستم تو بفهمی کی بهت گفت؟ سرکان میگه ادا بهم گفت اگه نمیخواستی من بفهمم چرا به ادا گفتی؟ به جای اینکه اول به من بگی چرا رفتی به ادا گفتی؟ سلین میگه حالا اتفاقیه که افتاده کاری نمیشه کرد بعدا حرف میزنیم الان عصبی و سرکان میره خانه مادرش. آیدان دلداریش میده و میگه میدونم تو از پسش برمیای با حساسیت تمام به این مشکل هم رسیدگی میکنی، سرکان معذرت خواهی میکنه که اونجا رفته و میگه شب سختی بود نیاز داشتم پیشت باشم که ایدان میگه این چه حرفیه امشب هم همینجا بمون. فردای آن روز سرکان به شرکت میره که میبینه ادا نیست و هرچی هم بهش زنگ میزنه برنمیداره عصبی میشه و سر لیلا داد میزنه که امروز حوصله کار ندارم. انگین و پریل به اتاق سرکان میرن و میگن چیشده؟ چرا انقد عصبی؟ سرکان میگه ادا نیست ادا نیست هرچی هم بهش زنگ میزنم جواب نمیده، انگین میگه اتفاقی افتاده؟ دعوا کردین؟ که سرکان میگه حاملست. انگین و پریل تعجب میکنن و میگن ادا؟ که سرکان میگه سلین حاملست و ادا فهمیده و رفته همه چیزو تموم کرده رفته. پریل میگه همه این اتفاقا واسه خستگی و حجم سنگین اتفاقاتیه که افتاده. سرکان میگه من دارم میرم دنبال ادا و میره.

سرکان به خانه آیفر میره و به در میکوبد که ادا میاد و میگه چیه سرکان؟ چی میگی؟ چیکار داری؟ سرکان میگه اومدم حرف بزنیم باهم ما میتونیم این مشکلو هم پشت سر بزاریم که ادا میگه این مشکل نیست یه بچه این وسطه من نمیتونم اینو نادیده بگیرم به خاطر خودخواهی من یه بچه بدون پدر بزرگ بشه سرکان آروم از ادا خواهش میکنه که شب پیشش بره ۲تایی شبو بگذرونن و باهم حرف بزنن ادا میگه قول نمیدم معلوم نیست بیام و درو میبنده. دنیز به خانه سلین میره و میگه سلین هرچیزی که هست باید به منم بگی، سلین میگه چیو میخوای بدونی؟ دنیز میپرسه واقعیت دارره حامله ای؟ که سلین میگه خبرا چقد زود میرسه آره واقعیت داره، دنیز میگه اون بچه، بچه سرکان نیست درسته؟ اون بچه منه، من پدر اون بچه ام آره؟ که سلین میگه ببین دنیز الان تو یه شانس دیگه هم داری که ادارو داشته باشی الان سرکان و ادا از هم جدا شدن دنیز میگه اون بچه منه؟سلین به دنیز میگه فقط یه شب بوده و با سکوتش تایید میکنه که بچه دنیزه. شب سرکان خانه اش را با شمع و گل تزیین میکنه و چند مدل غذا درست میکنه و منتظر ادا می مونه. ادا به عمه آیفر میگه من میخوام برم سرکانو ببینم آیفر میگه باشه عزیز میدونم روزهای سختیو داری میگذرونی ولی بدون که تو از همه چیز با ارزش تری چیزی با ارزش تر از تو نیست، ادا تشکر میکنه و میره حاضر بشه .

ادا با سریوس میره سمت خانه سرکان. زنگ خانه میخوره و سرکان با خودش میگه از دستت نمیدم ادا و میره تا درو باز کنه. بعد از احوال پرسی سرکان میخواد باهاش حرف بزنه که ادا میگه امشب درباره مشکلات حرف نزنیم خوش بگذرونیم که سرکان قبول میکنه و با خوردن یه نوشیدنی شروع میکنن، بعد از غذا خوردن باهم میرقصن. فردای آن روز سرکان وقتی از خواب بیدار میشه میبینه ادا خونه نیست میخواد بهش زنگ بزنه که یه نامه میبینه روی میز ، توی نامه ادا ازش خواسته فراموشش نکنه و دنبالش هم نگرده چون پیداش نمیکنه. سرکان با حالی داغون به سمت خانه آیفر میره که ایفر با دیدن سرکان ازش میپرسه ادا کجاست؟ سرکان همین سوالو از آیفر میپرسه وقتی میبینه آیفر خانم هم نمیدونه از ملو میپرسه ملو میگه نمیرسی بهش که با اصرار سرکان بهش میگه که داره میره نیویورک رفت فرودگاه. سرکان با سرعت به سمت فرودگاه میره. ادا تمام مدت منتظر سرکان میمونه وقتی داشت به سمت هواپیما میرفت قلبش تند تند میزنه و حسش بهش میگه که سرکان اومده و به سمت گیت میره. سرکان هم چون بلیط نداره از گیت نمیزارن رد بشه و چشمش سیاهی میره و حالش بد میشه و ادارو میبینه که داد میزنه ادا و از حال میره که ادا با دیدنش به سمتش میدود….

 

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا