خلاصه داستان قسمت ۶۲ سریال ترکی تو در بزن + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۶۲ سریال ترکی تو در بزن (تو در خانه ام را بزن) را مطالعه می کنید. با ما همراه باشید. سریال ترکی تو در بزن به تهیه کنندگی شرکت  MF Yapım از شبکه Fox TV پخش می شود و کارگردانی آن به عهده کارگردان مشهور و خوشنام ترک اوندر میهلار Ender Mıhlar میباشد. هانده ارچل و کرم بورسین که نقش های اصلی داستان را به عهده دارند مهمترین دلیل جذابیت این سریال است. ( Sen Çal Kapimi ) یا همان تو در خانه ام را بزن شنبه ها از ساعت ۲۱:۳۰ به وقت ترکیه به مدت ۱۳۰ دقیقه از شبکه فاکس پخش میشود.

قسمت ۶۲ سریال ترکی تو در بزن
قسمت ۶۲ سریال ترکی تو در بزن

خلاصه داستان قسمت ۶۲ سریال ترکی تو در بزن

ادا به سمت سرکان میره و او را در آغوش میگیره و میپرسه چیشده؟ سرکان تا چشمش به ادا میوفته لبخند میزنه و صدایش میزند ادا میگه از استرس مردم که تو خوبی؟ سرکان میگه الان که تو اینجایی خوبم ادا میگه دکتر خبر کنین سرکان میگه خوبم الان خوبی تو اینجایی احتیاجی به دکتر نیست. ادا میگه منو ول نمیکنی نه؟ که سرکان میگه هیچوقت ازت دست نمیکشم. سرکان را به بیمارستان میبرن. دکتر میره پیشش و میگه جواب آزمایشات همشون خوبه یکسری آزمایش دیگه و نوار مغزی هم هست که الان میگیریم بعدا جوابش میاد. ادا به بیرون بیمارستان میره که سلینو میبینه و از دور حواسش بهش هست، همان موقع تلفن سلین زنگ میخوره که ادا باشین اسم دنیز به سمتش میره. سلین پشت تلفن به دنیز میگه درسته این بچه، بچه توعه دنیز ولی این یک موقعیت خوبه که دوباره با ادا باشی، ادا همه این حرفارو میشنوه و سلین وقتی برمیگرده میبینه ادا پشتش وایساده. ادا سلینو میبره پیش سرکان و میگه بهش بگو همه چیزو سرکان میگه اینجا چه خبره؟ سلین به سرکان میگه این بچه، بچه تو نیست بچه دنیز هستش سرکان با تعجب بهش نگاه میکنه و سلین میگه خوشبخت بشین و میره.

سرکان به ادا نگاه میکنه و میگه الان نباید چیزی بهم بگی؟ ادا میگه مثلا چی؟ سرکان میگه مثلا معذرت خواهی بکنی بگی اشتباه کردم زود قضاوت کردم ببخشید اعتماد نکردم زود میخواستم برم نیویورک تو عشق منی ادا میگه من واسه چی باید اینارو بگم؟ نه نمیگم من از کجا میدونستم اینارو؟ سرکان میگه اعتماد میتونستی اعتماد کنی بهم ادا که بهش میگه من اعتماد داشتم چون اعتمادمو بهت از دست دادم رفتم. آیفر به کمک آیدان و سیفی میره تا دعوت نامه ی انجمن را بنویسند. کمال به آیدان زنگ میزنه که آیدان جواب نمیده، آیفر و سیفی درباره کمال باهاش حرف میزنن تا آیدان را راضی کنن به شروع رابطه با کمال اما موفق نمی شوند. آیفر تو آشپزخانه به سیفی میگه باید عکس این کارو انجام بدیم برعکس بودن همیشه جواب میده، وقتی پیش ایدان میرن شروع میکنن به این که اصلا عشق میخوای چیکار تو این سن اصلا خوب کاری کردی که عشقو گذاشتی کنار چیه اصلا ول کن، سیفی میگه آره بالاخره هرچیزی یه زمانی داره درسته خوب موندین خوشگل هستین ولی سنتون جوری نیست که بشه یه رابطه جدیدو شروع کنین آیدان میگه مگه چی کم دارم؟

ایفر حرف سیفی را تایید میکنه و میگه آره تو الان باید با نوه های تپلت بازی کنی نه اینکه یه رابطه جدید شروع کنی آیدان با خودش میگه هنوز خیلی جوونم واسه نوه زوده. ادا به ملو زنگ میزنه و ماجرارو میگه ملو هم به تمام بچه های شرکت میگه. پریل میگه سلین چجوری تونست همچین کاری کنه؟ اردم میگه واقعا از سلین میترسم مثل اژدها میمونه خیلی ترسناکه. وقتی ادا و سرکان به شرکت برمیگردن همه به اتاقشان میرن و خوشحال میشن که همه چیز تموم شد. ادا سراغ جرن را از ملو میگیره و میگه جرن کجاست؟ که ملو میگه مادرش حالش خوب نبود رفته پیشش چیزی نیست حالش خوبه. آیدان خانم به شرکت میره و سرکان را در آغوش میگیره و اشک شوق میریزه انگین میگه باید یه پارتی بگیریم و همهمه میشه که چجوری برگزار کنیم که سرکان و ادا یواش اونجارو ترک میکنن. ادا میپرسه کجا میریم؟ که سرکان میگه اول از همه یه جایی هست که باید بریم. دکتر وقتی آزمایشها و نوار مغزی سرکان را میبینه متوجه تومور میشود پرستار بهش میگه اوضاعش بده مگه نه دکتر؟ الان نمیشه عمل کرد نه؟ که دکتر میگه تا حالا با همچین چیزی مواجه نشده بودم.

سرکان و ادا باهمدیگه میرن پیش تتو کار و یه طرح بی نهایت با اول حرف های اسمشان طراحی میکنن و روی انگشت حلقه شان تتو میکنن. بعد از اونجا باهم میرن پیاده روی تو یه خیابان خلوت که ادا با دیدن ساندویچ فروشی سیار هوس ساندویچ میکنه و بعد از خوردن ساندویچ، سرکان که سپرده بود به افرادی در اونجا که موسیقی بنوازند دست ادا را میگیره و با هم میرقصند که یکدفعه بارون میگیرد و بعد از مدتی رقصیدن زیر بارون باهمدیگه به سمت خانه میروند و تمام شب را با هم میگذرانند. آیفر به خانه ایدان میره و بهش میگه تو همش غذا واسه سرکان و ادا درست میکنی بعد ما خودمون فقط میخوریم که آیدان میگه بزار راحت باشن عب نداره همین که باهم هستن خوشحالم. فردای آن روز وقتی از خواب بیدار میشن، ادا میگه باورم نمیشه کنار تو بیدار شدم حس میکنم خواب دارم میبینم که سرکان میگه دیگه نمیزارم از پیشم بری تا آخر باهمیم. ادا میخواد یخورده بیشتر بخوابه که سرکان میگه امروز نمیشه یه جلسه مهم داریم باید بریم که ادا میگه یادم رفته بود امروز جلسه دارم و میره تا حاضر بشه، وقتی ادا میره دکتر به سرکان زنگ میزنه و میگه باید الان بیاین بیمارستان یه کار خیلی مهمی دارم باهاتون سرکان میگه نمیشه بعدا بیام؟ که دکتر میگه نه همین امروز بیاین. سرکان به ادا میگه من جایی کار دارم تو برو شرکت من میام.

ادا میره شرکت و از حس و حالش برای ملو تعریف میکنه و میگه میترسم خواب باشم از خواب بیدار بشم ببینم همش یه رویا بوده ملو بهش میگه حق داری عزیزم انقدر سختی کشیدی حق داری ولی باید دیگه انرژی های منفیو دور کنیم ادا تایید میکنه و میگه من دارم یه زندگی جدید با سرکان میسازم میخوام فقط به پیر شدن باهاش فکر کنم. سرکان به بیمارستان میره و دکتر بهش میگه که تومور مغزی داره، سرکان میگه چطور ممکنه؟ دیروز صبح اینجا بودم گفتین همه چی خوبه! دکتر میگه بله وقتی آزمایش های دیگرو بررسی کردیم متوجه شدیم احتمال اشتباه هم هست ولی درصدش کمه و با یکی از بهترین جراحان استانبول هم صحبت کردم تا ببینیم چی پیش میاد شما میتونین به زندگی عادیتون ادامه بدین بدون هیچ مشکلی سرکان میگه پس تا زمانیکه همه چی ۱۰۰٪ نشده بین خودمون بمونه به کسی نگین. سرکان به شرکت برمیگرده که ادا میبینتش و میره پیشش و متوجه پریشونی سرکان میشه ازش میپرسه حالت خوبه؟ اتفاقی افتاده ؟ که سرکان میگه همه چی خوبه تا وقتی که تو باشی. سرکان محو ادا میشه و ادا هرچی بهش میگه و براش توضیح میده را چیزی نمیشنوه فقط نگاهش میکنه…

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا