خلاصه داستان قسمت ۶۴ سریال ترکی شعله های آتش

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۶۴ سریال ترکی شعله های آتش (شعله ور) را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. این سریال در ژانری رمانتیک ساخته شده است. سناریوی سریال ترکی شعله های آتش (شعله ور) از داستان فرانسوی  le bazar de la charité بازنویسی شده است. بازیگران اصلی این سریال عبارتنداز؛ دمت اوگار Demet Evgar، دیلان چیچک دنیز Dilan Çiçek Deniz، هازار ارگوچلو Hazar Ergüçlü و….این سریال روایت گر زندگی سه زن از دنیاهای مختلف است.

قسمت ۶۴ سریال ترکی شعله های آتش
قسمت ۶۴ سریال ترکی شعله های آتش

خلاصه داستان قسمت ۶۴ سریال

تورمیس را به بازداشتگاه می برند و وقتی می بیند که دیگر راه فراری ندارد و باید زندانش را بکشد، تصمیم خودش را می گیرد و تمام ملک و اموالش را به اسم چیچک می کند تا در نبودش مراقب اطلس باشد. چیچک از این تصمیم تورمیس خیلی جا می خورد و نمیداند باید چه کند…
رویا برای کار در یک شرکت آماده می شود و وقتی با رئیس انجا ملاقات می کند، سرکان، دوست دوران دانشگاهش را می بیند و هردو از دیدن هم خیلی خوشحال می شوند. سرکان هم فورا او را استخدام می کند.وقتی اسکندر می فهمد که چلبی به عمد مزایده را خریده و فرصت او را از چنگش بیرون اورده خیلی عصبانی می شود و تصمیم می گیرد حساب این را از او پس بگیرد و تمام تبلیغات انتخاباتی چلبی را که هزینه اش بر عهده شرکت است را کنسل می کند.
گونش پیش رئیس جمره مانده و از سر کنجکاوی جعبه ای را می بیند و آن را باز می کند و با عکس های دختر کوچک خانم و اسباب بازی هایش روبرو می شود. وقتی خانم این صحنه را می بیند خیلی عصبانی می شود و گونش هول کرده و جعبه از دستش می افتد بعد هم در حالی که ترسیده سعی می کند همه چیز را جمع کند. خانم با عصبانیت از او می خواهد به چیزی دست نزند و گونش با ناراحتی به اتاق برمی گردد. اما کمی بعد دوباره پیش خانم می رود و موهای او را نوازش می کند و معذرت می خواهد. خانم که گریه اش گرفته می گوید: «تو که تقصیری نداری… »

گونش میپرسد: «دخترته؟ » خانم تایید می کند و می گوید: «تو بهشته… » گونش می گوید: «ناراحت نباش. حتما اونجا خوشحاله. » و دستان خانم را در دست می گیرد و نوازش می کند. جمره که تازه وارد خانه شده، حرف های خانم را می شنود و او هم بغضش میگیرد.
چلبی سراغ جمره را از عدنان می گیرد و او می گوید که خانه ی رئیسش است و بعد اضافه می کند: «با این وجود فکر نکنم حضانت موقت رو هم دیگه به جمره خانم بدن. » چلبی می گوید: «بعد از دادگاه فردا موضوع کاملا بسته میشه. همونجوری که بهت گفته بودم، خسته شدم! »
استاد التان نگران تورمیس است و به ملاقاتش می رود و از او می خواهد که پا پس نکشد. تورمیس می گوید که بعد از کشته شدن کنعان دیگر دستشان چیزی ندارند. ناگهان اوزان چیزی به خاطر می آورد و می گوید: «من یه تعداد از آثار تاریخی رو به دوست باستان شناسم سینان دادم. میتونیم از اونا استفاده کنیم. »
وقتی چیچک در مورد این که باید در این شرایط سخت پیش اطلس باشد به علی می گوید، علی با عصبانیت می گوید: «چیچک اون پسر، بچه ی تو نیست! ما فردا قراره بریم آنتالیا. دیگه تصمیم با توئه. یا من یا اطلس! من فردا تو ترمینال منتظرت میمونم. » چیچک وقتی جدیت او را می بیند نمیداند باید چه کند و اطلس که همه حرف هایشان را شنیدن اشک می ریزد.

جمره پیش خانم می رود و کنارش می نشیند و می گوید: «حالا فهمیدم وقتی چلبی گونش رو دزدید چرا بهم ریختی… » و بعد به آرامی میپرسد: «تصادف بود؟ » خانم با غصه می گوید: «اگه تصادف بود میگفتم خدا خودش بهم داده و خودشم گرفتتش و خودم رو دلداری میدادم… اما خدا بهم داداش و یه جانی ازم گرفتش… شوهرم ازم گرفتش. » جمره این را که می شنود چشمانش پر از اشک می شود و جا می خورد.
وقتی چیچک حرف های علی را به رویا می گوید، رویا می گوید که باید به علی حق بدهد و راه خودش را انتخاب کند و اضافه می کند: «گاهی برای شاد بودن آدم باید راه خودش رو انتخاب کنه. » چیچک که انگار نیاز داشت اینها را از کسی بشنود خوشحال می شود و به خانه می رود تا چمدانش را جمع کند.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا