خلاصه داستان قسمت ۶۹ سریال ترکی شعله های آتش

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۶۹ سریال ترکی شعله های آتش (شعله ور) را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. این سریال در ژانری رمانتیک ساخته شده است. سناریوی سریال ترکی شعله های آتش (شعله ور) از داستان فرانسوی  le bazar de la charité بازنویسی شده است. بازیگران اصلی این سریال عبارتنداز؛ دمت اوگار Demet Evgar، دیلان چیچک دنیز Dilan Çiçek Deniz، هازار ارگوچلو Hazar Ergüçlü و….این سریال روایت گر زندگی سه زن از دنیاهای مختلف است.

قسمت ۶۹ سریال ترکی شعله های آتش
قسمت ۶۹ سریال ترکی شعله های آتش

خلاصه داستان قسمت ۶۹ سریال

چلبی با دیدن بالن دیگر در آسمان فورا به عدنان دستور می دهد تا نگهبان ها را به اطراف خانه بفرستد که ببیند کسی انجا هست یا نه. عمر با دیدن چهره ی رویا با خجالت به سمتش می رود اما رویا با عصبانیت و ناامیدی او را از خود می راند! بولنت دوباره به خانه ی تومریس آمده و اطلس را صدا میزند. چیچک برای این که لج او را دربیاورد می گوید که تومریس تمام ملک و اموالش را به اسم او زده. بولنت با شنیدن این حرف خیلی عصبانی و حتی ناراحت می شود و به سمت در می رود اما ناگهان از جا می ایستد و می گوید: «یا باید بیست میلیون نقد بهم بدی یا اطلس رو با خودم میبرم. » و به سمت اتاق اطلس می رود و او را که ترسیده به زور در آغوش می گیرد و به التماس های چیچک هم توجهی نمی کند و می برد!
کسانی که عمر کتک زده در بیمارستان بستری هستند، وقتی رویا با عصبانیت این موضوع را به او می گوید، عمر حق به جانب می گوید: «اگه حرفای طرف رو میشنیدی بهم حق میدادی! » رویا که این رفتار او را درک نمی کند می گوید: «وقتی کنترلتو از دست بدی بدون توجه به مکان و زمان کتک کاری میکنی؟! » عمر کلافه می شود و می گوید: «بازم برمیگشتم عقب همین کارو میکردم چون من همچین آدمیم! تو منو امروز نشناختی. دیروز اینجوری بودم امروزم اینجوریم. » رویا می گوید: «برعکس. انگار من تازه امروز شناختمت. »

سرکان بالای سر کارمندانش می رود و وقتی مرد می گوید که قصد دارد شکایت کند، سرکان می گوید: «شکایت نمیکنی! دوستت بهم گفت چه حرفایی میزدین که طرف رو انقدر عصبانی کرده. منم بودم همین کارو میکردم! » مرد از ترس سرکان تصمیم می گیرد شکایت نکند. وقتی سرکان این خبر را به رویا می دهد، به رفتار عمر هم کمی حق می دهد. رویا کلافه می شود و می گوید: «یعنی چی؟ یعنی برای محافظت از من میتونه تا هرچقدر خواست کنترلش رو از دست بده؟ مثل چلبی؟! » سرکان از او می خواهد با عمر صحبت کند و او را تغییر بدهد.
وقتی جمره دوباره کلید اتاقش را می خواهد، چلبی می گوید: «در مورد این موضوع حرف زده بودیم. تو زن منی! » جمره می گوید: «حداقل کمی بهم فرصت بده. » چلبی هم قبول می کند.
اسکندر پیش آرزو است که چیچک در حالی که گریه می کند به او زنگ میزند و به خاطر قضیه بولنت گریه می کند و کمک می خواهد. اسکندر فورا خانه را ترک می کند تا پیش چیچک باشد.

وقتی عمر از محله رد می شود، زینب به او برمی خورد و با دیدن دستان زخمی اش می فهمد که دعوا کرده و با وسایل پانسمان به مغازه ی عمر می رود تا زخمش را پانسمان کند. عمر کلافه قبول می کند و وقتی زینب دوباره حرف گذشته ها را پیش می کشد، عمر از او می خواهد که برود. همان موقع رویا از راه می رسد و زینب را که از مغازه ی عمر بیرون آمده می بیند. زینب می گوید: «باید کسی پیش عمر میموند و من اومدم. چون تو نبودی! » رویا حرص می خورد و وارد مغازه می شود و شروع به بحث با هم می کنند. عمر می گوید: «مشکل تو مشخصه. تو از چیزی که داری راضی نیستی. این دعوا به این که نمیشناسیم نیست! قبلا هم بهت گفته بودم عشق و عاشقی از دور قشنگه و در برابر واقعیت های زندگی از بین میره! تو تازه با زندگی واقعی من روبرو شدی و فهمیدی که مناسب هم نیستیم. » رویا که بغض کرده با چشمان پر از اشک می گوید: «ما مناسب هم نیستیم پس؟ کی برای تو مناسبه؟ زینو؟! از وقتی اون اومده خیلی عوض شدی. » و بلند می شود و می رود.
اسکندر خودش را پیش چیچک می رساند و با شنیدن این که بولنت اطلس را برده، عصبانی میشود. چیچک می گوید: «۲۰ میلیون ازم میخواد. من باید اینو بهش بدم تا اطلس رو پس بگیریم. » اسکندر می گوید: «این پولو بهش بدی سه روز دیگه باز سر و کله ش پیدا میشه. باید مسئله رو از ریشه حل کنیم! من حسابشو میرسم! »

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا