خلاصه داستان قسمت ۷۶ سریال ترکی شعله های آتش

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۷۶ سریال ترکی شعله های آتش (شعله ور) را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. این سریال در ژانری رمانتیک ساخته شده است. سناریوی سریال ترکی شعله های آتش (شعله ور) از داستان فرانسوی  le bazar de la charité بازنویسی شده است. بازیگران اصلی این سریال عبارتنداز؛ دمت اوگار Demet Evgar، دیلان چیچک دنیز Dilan Çiçek Deniz، هازار ارگوچلو Hazar Ergüçlü و….این سریال روایت گر زندگی سه زن از دنیاهای مختلف است.

قسمت ۷۶ سریال ترکی شعله های آتش
قسمت ۷۶ سریال ترکی شعله های آتش

خلاصه داستان قسمت ۷۶ سریال

تومریس به رویا می گوید که همراهش بیاید تا به کمک چیچک بروند اما رویا اشک می ریزد و می گوید: «تو درک نمیکنی. » تورمیس هم می گوید: «باشه من میرم. یعنی گذشتن از کسی که بهش میگی خواهر انقدر راحته؟ » و سوار ماشینش می شود. رویا هم سوار می شود و می گوید: «این آخرین باره. اونم نه به خاطر این که خواهرمه. چون یه زمانی خواهرم بود. » عمر به دیدن زینب می رود و انگشتری که زمانی برای او خریده بود را نشانش می دهد و می گوید: «وقتی من این انگشترو خریدم تو دیگه اینجا نبودی. تو ازم خواستی یه تصمیم بگیرم و با حتی با نگاه کردن به این انگشتر فکر میکنم دارم به رویا خیانت میکنم. منو تو نمیتونیم با هم باشیم. » زینب بغض می کند و می گوید: «اون میتونه اندازه من دوستت داشته باشه؟ » عمر می گوید: «نمیدونم اما من دیگه نمیتونم تورو اندازه اون دوست داشته باشم. » و بعد انگشتر را به زینب برمی گرداند و می گوید: «این سمبلی از گذشته ماست. هرکاری میخوای باهاش بکن. » و می رود. وکیل به چلبی می گوید حالا که اسکندر از قتل کنعان تبرئه شده، این بار همه چشم ها در این مورد روی چلبی زوم خواهد شد. چلبی از اردم می خواهد تا مدام اوزان را تعقیب کند که از همه کارهایش خبر داشته باشد. رویا به ملاقات چیچک می رود. وقتی چیچک با خوشحالی به سمتش می رود رویا عقب می کشد و می گوید: «خیلی از دستت عصبانیم اما اون قدرها بی رحم نیستم که اینجا تنهات بذارم. » و همه حقیقت را از چیچک می شنود و می گوید: «ذاتا تو کاری نکردی فقط کافیه بگی اسکندر تهدیدت کرد تا به کسی حرفی نزنی. »

چیچک می گوید: «نه! من حاضر نیستم در حق کسی که به خاطر نجات جون من تو دردسر افتاده همچین چیزایی بگم. اسکندر هم باید قسر در بره. » رویا قبول نمی کند و چیچک می گوید: «تو به خاطر نفرتت از اسکندر اینجوری میکنی. اگه کس دیگه مثلا عمر یا اوزان برای نجات من آدم کشته بودن همینقدر مقابلشون بی رحم بودی؟ » رویا به فکر فرو می رود و تصمیم می گیرد به اسکندر هم کمک کند. او به دیدن هولیا می رود و می گوید: «برای نجات پسرت هر حرفی که میزنمو بهش برسون تا حرف اون و چیچک جلوی پلیس یکی بشه. » وقتی کورکوت از هردو بازجویی می کند، انها می گویند که اسکندر به بولنت ضربه زده اما زنده بود و وقتی برای لحظه ای از انباری بیرون می روند و برمی گردند دیگر بولنت آنجا نبوده و حدس میزدند که زنده باشد. چیچک فورا آزاد می شود و اسکندر هم به جرم این که جسد بولنت را آدم های او جابجا کرده اند، فعلا در بازداشتگاه می ماند. وقتی اطلس در مورد اسکندر از چیچک می پرسد و چیچک از او می خواهد نگران نباشد و می گوید: «ما همیشه پیش داداش اسکندریم. اون نتونه بیاد ما میریم پیشش. » تومریس حرف هایشان را می شنود و اطلس را به اتاق می فرستد و با عصبانیت و جدیت به چیچک می گوید که دیگر حرف اسکندر را جلوی اطلس به زبان نیاورد وگرنه مجبور می شود او را از خانه بیرون کند.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا