خلاصه داستان قسمت ۷۹ سریال ترکی شعله های آتش

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۷۹ سریال ترکی شعله های آتش (شعله ور) را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. این سریال در ژانری رمانتیک ساخته شده است. سناریوی سریال ترکی شعله های آتش (شعله ور) از داستان فرانسوی  le bazar de la charité بازنویسی شده است. بازیگران اصلی این سریال عبارتنداز؛ دمت اوگار Demet Evgar، دیلان چیچک دنیز Dilan Çiçek Deniz، هازار ارگوچلو Hazar Ergüçlü و….این سریال روایت گر زندگی سه زن از دنیاهای مختلف است.

قسمت ۷۹ سریال ترکی شعله های آتش
قسمت ۷۹ سریال ترکی شعله های آتش

خلاصه داستان قسمت ۷۹ سریال

چیچک به جمره خبر می رساند که چلبی مرده است. جمره این را باور نمی کند و همراه اوزان و عمر و رویا به بیمارستان می روند و به هولیا می گوید که باید جنازه چلبی را با چشمان خودش ببیند تا باور کند. هولیا با عصبانیت می گوید: «دست از سر مرده پسرم هم برنمیدارین؟ » و آنها را داخل راه نمی دهد. جمره به سمت کمیسر کورکوت می رود و کمیسر می گوید که خودش جنازه چلبی را دیده و کمی خیال جمره راحت می شود.
همان موقع زینب به اوزان زنگ میزند و می گوید که سحر خانم سکته کرده و او را به بیمارستان اورده اند. اوزان و عمر با عجله خودشان را به او می رسانند و وقتی اوزان می پرسد که چطور اینطور شد؟ زینب با گریه و خجالت می گوید: «من بهش گفتم که امروز ممکن بوده تو بمیری. » عمر خیلی عصبانی می شود و می گوید: «من میدونم تو چرا اینکارو کردی! مارو دیدی و از روی حسادت این حرفارو به سحر خانم زدی! برو بیرون دیگه نمیخوام ببینمت! »
چلبی را خاک می کنند و سحر خانم را به اتاق عمل می برند و همه نگران حال او هستند.

زینب عکسی از عمر و رویا را در فضای مجازی پخش می کند و می نویسد: رویا ییلدیرملار با یک بازاری ساده ازدواج کرده است. وقتی عمر و رویا دست در دست به سمت مغازه می روند با خبرنگاران زیادی روبرو می شوند که از رویا می پرسند: «این حقیقت داره که شما با یه آدم بازاری نامزد کردین؟ » رویا که جا خورده سکوت می کند و عمر با عصبانیت می گوید: «بله من یه بازاری بی کس و کارم و کارمم دست دوم فروشیه! » و می رود.
سحر به هوش می آید و از جمره می خواهد که بماند تا حرف هایش را به او بزند. او با عصبانیت می گوید: «نمیخوام به امید این که شوهرت مرده فکر کنی میتونی با اوزان باشی. دردسرهای زندگی تو تمومی نداره. شوهرت بمیره مادرش شروع میکنه! تو و اوزان به هم نمیخورین! » جمره ناراحت می شود اما می گوید: «از اوزان دوری میکنم اما به خاطر حرف شما نیست. به خاطر این که خیلی دوستش دارم و نمیخوام چیزیش شه اینکارو میکنم. » و از اتاق بیرون می رود و به اوزان می گوید: «مادرت به عنوان یه مادر چیزایی که باید رو میگفت و منم بهش حق دادم. » اوزان می گوید: «اما چلبی مرده جمره! دیگه جای نگرانی نیست. » جمره کلافه می گوید: «من خسته شدم میفهمی؟ نمیخوام انقدر بهم گیر بدی! وقتی گیر بدی فرق تو با چلبی چیه ها؟! » اوزان دلشکسته به او خیره می شود.

هولیا از خانه بیرون می رود و به جای دور و متروکه ای می رود که چلبی انجا پنهان شده! با نقشه ی هولیا، چلبی وانمود به خودکشی کرده و دکتر هم با آنها همکاری کرده. بعد هم هولیا دارویی را که چند ساعت او را مرده نشان می دهد به پسرش تزریق کرده تا او را از زندان نجات بدهد. حالا هم به چلبی می گوید که همه چیز را حاضر کرده تا او را خارج از کشور بفرستد. چلبی قبول نمی کند و می گوید: «من برای زندان واسه این اومدم بیرون؟ من بدون جمره و گونش جایی نمیرم! » هولیا می گوید: «چلبی این راه آخرته! تو دیگه وجود نداری. تو الان یه مرده ای! » چلبی بالاخره راضی می شود و تنها خواسته اش از هولیا این است که عکسی از جمره و گونش را برایش بیاورد.
اسکندر به هم ریخته و به خودکاری که چلبی آن را همیشه همراه خودش داشت خیره می شود و وقتی چیچک پیشش می رود و می گوید: «میدونم اون داداشت بوده اما ادم میتونه به خاطر کسی که واقعا زندگیش رو نابود کرده انقدر ناراحت باشه؟ » اسکندر با بغض می گوید: «من ناراحت نیستم چیچک. فقط این که بدون پدر بزرگ شدم. داداشم برام پدری کرد. همیشه منو ناکافی میتونست. من هرکاری میکردم تا خودم رو به اون ثابت کنم.

حالا دیگه تو دنیا هیچ هدفی ندارم… من برای مرگ داداشم ناراحت نیستم از این که از این به بعد باید چیکار کنم و اینو نمیدونم ناراحتم… »
عمر برای خرید وسایل دست دوم به جایی می رود و گلدانی را می پسندد. فروشنده می گوید که آن را فروخته. همان موقع رویا جلو می رود و می گوید: «من خریدمش! » و لبخند میزند. عمر جا می خورد و خنده اش می گیرد. بعد رویا می گوید: «امروز باید یه جایی بریم عمر. جایی که تنها نمیتونم برم. » عمر کنجکاو می شود و رویا می گوید: «باید بریم محضر! » عمر با خوشحالی قبول می کند و فورا به محضر می روند و برگه ازدواج را امضا می کنند. بعد هم با هم خانه شان را با وسایل جدید زیباتر می کنند. همه از خبر ازدواج آنها خوشحال هستند و برای دوستانشان کارت دعوت می فرستد اما رویا با این که چیچک را هم دعوت کنند به شدت مخالف است.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا