خلاصه داستان قسمت ۸۵ سریال ترکی شعله های آتش

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۸۵ سریال ترکی شعله های آتش (شعله ور) را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. این سریال در ژانری رمانتیک ساخته شده است. سناریوی سریال ترکی شعله های آتش (شعله ور) از داستان فرانسوی  le bazar de la charité بازنویسی شده است. بازیگران اصلی این سریال عبارتنداز؛ دمت اوگار Demet Evgar، دیلان چیچک دنیز Dilan Çiçek Deniz، هازار ارگوچلو Hazar Ergüçlü و….این سریال روایت گر زندگی سه زن از دنیاهای مختلف است.

قسمت ۸۵ سریال ترکی شعله های آتش
قسمت ۸۵ سریال ترکی شعله های آتش


خلاصه داستان قسمت ۸۵
سریال

فاطما به اسکندر خبر می دهد که چلبی داخل خانه است. از طرفی عمر هم اسلحه را می گیرد و سراغ اسکندر را از چلبی می گیرد تا به کمک او چلبی را گیر بیندازد.
جمره به دیدن اوزان می رود و با بغض او را می بوسد. بعد کنارش می نشیند و می گوید: «منو تو قلبم تنها نذار… التماس میکنم تنهام نذار اوزان. گفته بودی به خاطر من زنده میمونی. سر قولت بمون. ما همه چیزو پشت سر میذاریم اوزان. » ناگهان قلب اوزان می ایستد و جمره با وحشت به او خیره می شود. پرستارها و تورمیس وارد می شوند با چند تا شوک دوباره او را به زندگی برمیگردانند.
اسکندر به سمت خانه می رود که عمر را می بیند که سر راه مانعش شده و اسلحه را به سمتش گرفته. اسکندر این خبر را به چیچک می دهد و چیچک این را به رویا می گوید. رویا هم فورا به کمیسر خبر می دهد که عمر اسلحه به دست جلوی خانه چلبی است. همان موقع گشت پلیس از راه می رسد و عمر خیلی سریع اسلحه را داخل ماشین اسکندر می اندازد. پلیس بعد از بررسی او و پیدا نکردن اسلحه، به راه خودش می رود. عمر سوار ماشین اسکندر می شود و از او می خواهد تا فورا او را به چلبی برساند!
اسکندر، عمر را پیش وکیل اردم می برد. عمر با تهدید او را مجبور به حرف زدن می کند و اردم هم می گوید که امشب چلبی با کشتی قرار است که به خارج از کشور فرار کند و آدرس کشتی و مشخصات کاپیتان را هم می دهد.

جمره دست گونش را هم می گیرد و پیش کمیسر می روند تا از او برای نجات جانش از ترس چلبی محافظ بخواهد. کمیسر می گوید که این پروسه کمی زمان بر است و باید منتظر بماند. جمره عصبانی و ناامید جلوی در کلانتری می نشیند تا اینطوری احساس امنیت کند.
عمر و اسکندر کشتی کاپیتان را پیدا می کنند و او را بیرون می کشند. عمر با عصبانیت از او می خواهد تا ساعتی را که چلبی قرار است بیاید را بگوید اما کاپیتان می گوید: «حتی اگه پلیس هم بیاد چیزیو لو نمیدم! من فقط واسه پول کار میکنم. » اسکندر از او می خواهد رقمی که می خواهد بنویسد تا دو برابرش را بدهد! کاپیتان هم به حرف می آید و می گوید که قرار بوده امشب او را از کشور خارج کند. همان موقع چلبی به سمت کشتی کاپیتان می رود تا زودتر در برود که با عمر و اسکندر روبرو می شود. عمر هم چشمش به او می افتد و دنبالش می کند اما چلبی از دستشان قسر در می رود و نگرانی در خرابه ای پنهان می شود.

عمر و اسکندر از این که او را گم کرده اند عصبانی هستند که رویا به عمر زنگ میزند و به او می گوید که حال اوزان اصلا خوب نیست و بهتر است خودشان را برسانند. عمر هم بیخیال چلبی شده و همراه اسکندر به بیمارستان می روند. تومریس می گوید که به مقدار زیادی خون منفی اُ نیاز دارند، اسکندر جلو می رود و می گوید که خون او با خونی که لازم دارند مطابقت دارد و می تواند خون بدهد. همه با قدردانی به او خیره می شوند…چلبی از مخفی گاهش بیرون می آید و به نزدیک ترین بقالی می رود و به مادرش زنگ میزند و از او می خواهد فورا خودش را به آدرسی که می گوید برساند.
دو زن وقتی جمره و گونش را جلوی در کلانتری می بینند که از ترس جانش انجا نشسته و پناه برده، از او عکس می گیرند و در فضای مجازی نشر می دهند. طولی نمی کشد که همه این عکس را می بینند و متاثر می شوند.
بعد از ساعتی تومریس خبر می رساند که اوزان حالش بهتر شده و همه با خوشحالی خدا را شکر می کنند.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا