خلاصه داستان قسمت ۸۷ سریال ترکی شعله های آتش

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۸۷ سریال ترکی شعله های آتش (شعله ور) را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. این سریال در ژانری رمانتیک ساخته شده است. سناریوی سریال ترکی شعله های آتش (شعله ور) از داستان فرانسوی  le bazar de la charité بازنویسی شده است. بازیگران اصلی این سریال عبارتنداز؛ دمت اوگار Demet Evgar، دیلان چیچک دنیز Dilan Çiçek Deniz، هازار ارگوچلو Hazar Ergüçlü و….این سریال روایت گر زندگی سه زن از دنیاهای مختلف است.

قسمت ۸۷ سریال ترکی شعله های آتش
قسمت ۸۷ سریال ترکی شعله های آتش


خلاصه داستان قسمت ۸۷
سریال

عمر اسلحه اش را به سمت چلبی می گیرد همان موقع رویا سر می رسد و از عمر می خواهد که این کار را نکند و با التماس می گوید: «اونم همینو میخواد عمر! فایده ی کشتن اون چیه؟ این تویی که میفتی زندان و اون بدون این که مجازاتشو بکشه میمیره و راحت میشه. » چلبی هم سعی می کند عمر را تحریک به کشتنش کند و پشت سر هم می گوید: «مگه همینو نمیخواستی؟ منو بکش! آره! » عمر مکث می کند و دستش را پایین می آورد و می گوید: «ارزششو نداری! » همان موقع پلیس ها از راه می رسند و چلبی سعی می کند فرار کند اما راه فراری برایش نمانده و دستگیر می شود.اوزان به هوش امده و سحر خانم بالای سرش می رود. اولین چیزی که اوزان می پرسد حال جمره است! سحر با ناراحتی می گوید: «تو هنوزم سراغ اونو میگیری پسرم؟ » اوزان می گوید: «نمیخواد بترسی مامان من خوبم. خواهش میکنم درکم کن. مامان به خاطر جمره من حاضر بودم جلوی گلوله اون یارو بپرم. من هیچ وقت اونو تنها نمیذارم. »
زنان جمایت گر جمره هنوز هم جلوی خانه اش نگهبانی می دهند. رویا سر می رسد و به جمره خبر می دهد که چلبی دستگیر شده. جمره خیلی خوشحال می شود و نفس راحتی می کشد.

جمره وقتی خبر به هوش امدن اوزان را می شنود دوست دارد به ملاقاتش برود اما از طرفی خودش را مقصر بلایی که سرش آمده می داند. بالاخره تصمیمش را می گیرد و به سمت بیمارستان می رود اما به خاطر سحر خانم در محوطه می نشیند. سحر از پنجره او را می بیند و به سمتش می رود و کنارش می نشیند و می گوید: «من مجبورم از بچه م محافظت کنم توام اینو خوب میدونی. ولی وقتی بهش فکر میکنم زندگی خیلی کوتاهه… پسر منم جز تو به چیز دیگه ای فکر نمیکنه. مهم اینه وقتی زندگی میکنه خوشحال زندگی کنه. وقتی اوزانم اینجوری میخواد، حالا که این همه دوستش داری، وظیفه منم اینه که بپذیرم… » و لبخند میزند و دست جمره را می گیرد. جمره اشک می ریزد و تشکر می کند و به دیدن اوزان می رود و می گوید: «آدم گاهی این که کسیو دوست داره خیلی دیر متوجه میشه. » اوزان از این که جمره اعتراف کرده که دوستش دارد ذوق می کند.

کورکوت چلبی را مقابلش می نشاند تا با او جرم هایش را مرور کند اما چلبی مثل دیوانه ها فقط می خندد و می گوید: «من دیگه هیچ وقت نمیرم زندان! » او به اسکندر می گوید: «اگه چلبی قصد این رو نداشته باشه که گواهی عدم سلامت عقلی بگیره، از زندون راه فراری نداره! »
بعد از ۱۵ روز اوزان از بیمارستان مرخص می شود و قاضی برای چلبی و هولیا حکم می کند. چلبی را به تیمارستان می فرستند.اطلس دلش برای چیچک تنگ شده. تومریس می گوید که چیچک او را ناامید کرده اما به زودی دوباره به خانه شان بر خواهد گشت. اسکندر به چیچک که برای اطلس بی تابی می کند می گوید که باید راه چاره ای پیدا کنند تا کنار اطلس باشند اما چیچک می گوید: «یه راهی هست! تا وقتی پیش تو باشم اجازه ندارم اطلس رو هم ببینم! » اسکندر ناراحت می شود و می گوید که نمی خواهد در این مورد صحبت کند. چیچک می گوید: «ولی تو هم اینو خوب میدونی که ما نمیتونیم با هم باشیم. » اسکندر از او خواهش می کند تا برای آخرین بار یک شانس به او بدهد و شب او را برای شام دعوت می کند. چیچک هم قبول می کند.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا