خلاصه داستان قسمت ۸۸ سریال ترکی شعله های آتش

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۸۸ سریال ترکی شعله های آتش (شعله ور) را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. این سریال در ژانری رمانتیک ساخته شده است. سناریوی سریال ترکی شعله های آتش (شعله ور) از داستان فرانسوی  le bazar de la charité بازنویسی شده است. بازیگران اصلی این سریال عبارتنداز؛ دمت اوگار Demet Evgar، دیلان چیچک دنیز Dilan Çiçek Deniz، هازار ارگوچلو Hazar Ergüçlü و….این سریال روایت گر زندگی سه زن از دنیاهای مختلف است.

قسمت ۸۸ سریال ترکی شعله های آتش
قسمت ۸۸ سریال ترکی شعله های آتش


خلاصه داستان قسمت ۸۸
سریال

اوزان شب به دیدن جمره می رود و به او می گوید: «پاشو بیا دم در بشینیم و تخمه بشکنیم. این یکی از رسوم محله ماست. » جمره هم با خوشحالی کنارش می نشیند و می گوید: «این خودش بزرگترین آزادیه! این که راحت بشینی جلو خونت و تخمه بشکنی. » و بعد می گوید: «خدا میدونه چندتا زن مثل شرایط من رو دارن. من باید همونطور که کنارم بودم کمکشون کنم. »
رویا با کمک غذاهای خانم، سفره رنگارنگی برای عمر می چیند و هردو با آرامش شامشان را می خورند. بعد رویا به عمر می گوید که دیگر قصد ندارد پیش سرکان به سر کار برود و وقتی عمر دلیلش را می پرسد فقط می گوید: «اینجوری باشد میشد که شد. » عمر هم بدون این که عصبانی بشود می گوید: «میدونم اگه اتفاقی بیفته یا چیز مهمی باشه تو به من میگی برای همین بیشتر از این سوال پیچت نمیکنم. »

چیچک به رستورانی که با اسکندر قرار دارد می رود. وقتی اسکندر حال و روز گرفته او را می بیند می گوید: «چیچک میخوام با عشق نگاهم کنی. » چیچک می گوید: «چه من بخوام چه نه چیزی عوض نمیشه. » اسکندر می گوید: «چیچک اینارو بیخیال، میخوای یا نه؟ » چیچک می گوید: «میخوام! ولی به خاطرش خودمو خیلی مقصر میدونم چون نمیتونم ببخشمت. » و بلند می شود که برود، اسکندر مانعش می شود و شام را سفارش می دهد تا بحث را عوض کند. بعد از چیچک می خواهد هر سوالی می خواهد از او بپرسد چون هیچ وقت از او دروغ نمی شنود. چیچک سکوت می کند و اسکندر خودش می پرسد: «واقعا باور داری که مقصرم؟ » چیچک می گوید: «باور نمیکنم، میدونم! مگه تو، تو آب انبار آثار تاریخی رو قاچاق نمیکردی؟ » اسکندر می گوید: «اینکارو کردم. » چیچک می پرسد: «اونجا ۲۱ نفر به خاطر تو مرد. » اسکندر می گوید: «مواد منفجره رو من کار گذاشتم اما بعد از این که مکان خالی شد قرار بود منفجر بشه. من چیزیو پیش بینی نکرده بودم. من نخواستم کسیو بکشم. هرروز هم دارم به خاطر عذاب وجدان میکشم… » چیچک می گوید: «نمیدونم چه عشقی میتونه همچین جرم بزرگی رو لاپوشونی کنه اسکندر. » اسکندر می گویدک «من اگه مابقی عمرم رو صرف این کنم که منو ببخشی، اینکارو میکنم. تورو بیشتر از هر کسی تو این دنیا دوست دارم. » و دستش را روی دست چیچک می گذارد اما چیچک دستش را عقب می کشد و می گوید: «الان وقتش نیست یکم زمان میخوام… »

جمره به کمک اوزان، از خودش ویدیویی می گیرد و در ان اعلام می کند حاضر است به هر زنی که مثل او مشکل دارد و نمی تواند صدایش را به کسی برساند کمک کند.
چیچک اول پیامی برای تومریس میفرستد و از او می خواهد خودش را همراه رویا به کلانتری برساند. بعد سراغ کمیسر کورکوت می رود و ویدیویی را که پنهانی دیشب از اسکندر گرفته و اعتراف او در آتش سوزی و قتل ۲۱ نفر گرفته را به عنوان مدرک به کمیسر می دهد. رویا و تومریس با تعجب به او خیره می شوند. چیچک زیر گریه میزند و می گوید: «من اسکندرو باور داشتم… » تومریس از او می خواهد به خانه شان برگردند اما چیچک می گوید که آنجا خانه او نیست. و بعد رو به رویا می گوید: «خیلی در برابرت احساس گناه میکردم که نمیتونستم سرم رو بلند کنم. من یه اشتباهی کردم و اسکندرو باور کردم اما هردومون میخواستیم عمو کنعان رو نجات بدیم. فقط از پسش برنیومدیم. » و می رود. رویا دنبال او می رود و چیچک می گوید: «دوباره به چشمت اومدم انگار! باورم کردی؟ »

و بعد ادامه می دهد: «حق با تو بود. آدم حتی نمیتونه خواهر خودش رو باور کنه چطور کسی که مثل خواهرش هست رو باور کنه. » رویا می گوید: «تو خواهر منی. » چیچک می گوید: «نیستم. انقدر بی ارزش بودم که راحت دورم رو خط بکشی. » رویا گریه اش می گیرد و چیچک می گوید: «فقط اینو بدون من واسه هیشکی اسکندر رو ننداختم زندان. واسه این که بتونم ببخشمش باید مجازاتش رو میکشید چون خیلی دلم میخواد ببخشمش. میخوام یه چیزیو بدونی رویا، من اسکندرو بخشیدم و دوستش دارم. » رویا اشک می ریزد و لبخند میزند اما حرفی برای گفتن ندارد.
اسکندر مقابل کمیسر کورکوت تمام جرم هایش را گردن می گیرد تا زودتر مجازاتش را بکشد.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا