خلاصه داستان قسمت ۲۱ سریال راز ناتمام از شبکه یک

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۱ سریال راز ناتمام از شبکه یک به کارگردانی امین امانی را می خوانید، با ما همراه باشید. راز ناتمام در کش و قوس یک ماجرای امنیتی به زندگی پرفراز و نشیب شهید محمدجواد باهنر می‌پردازد که در فعالیت‌های پرثمرش، سوابق مبارزاتی علیه رژیم ستم‌شاهی و بار‌ها محکومیت به زندان دارد و پس از انقلاب اسلامی نیز وزیر آموزش و پرورش و سپس دومین نخست‌وزیر دولت جمهوری اسلامی ایران بوده است.

محمدجواد باهنر هشتم شهریورماه سال ۱۳۶۰ توسط منافقین خلق ترور شد و همراه با محمدعلی رجایی رئیس‌جمهور وقت ایران به شهادت رسید.

قسمت 21 سریال راز ناتمام

آدم افشین خان به یک کلاب رفته است و آن جا با آقایی صحبت می کند که یک پسر مو بلند از دور او را می پاید و آمارش را به آرکان و یک آقای دیگر می دهد و دستور میگیره که شمارشو در اختیار آن پسر بگذارد…
خبرنگار ها به سراغ ماموران پرونده الیف رفته اند و با آن ها درباره حل نشدن این معما حرف می زنند…
رضا به لیلا زنگ زده و حال او و مهتاب را می پرسد و قطع می کند، دو نفر موتور سوار به دنبال ماشینی که لیلا در آن است، هستند و آن ها هم از سمت رضا هستند و مراقب اند تا کسی آن ها را تعقیب نکند…
لیلا از خانه خواهرش لاله به خانه خانه مادرش رفته است و بعد از کمی خوش و بش برای رئیس گروه منافقین یک لوکیشن از خودش می فرستد و او سریعا خوش حال آن را برای رحمت می فرستد…
رحمت، آدرس لیلا را برای دو تا از آدم های خودش کی فرستد و می گوید در مسیر برگشت خیلی تر و تمیز کار و دربیارید و آن ها بی معطلی به سمت کرج می روند…
افشین خان به دیدن رئیسش رفته است و درباره زخمی شدن کامران با او حرف می زند و می گوید داخل ایران همه چی تحت کنترله و با وجود رحمت و تیمش خیالم راحته که رئیسش کلی ازش تقدیر می کنه و میگه فعلا برو تا بهت بگم چجوری کار کامران و تموم کنی…
آرکان و آقایی که همراهش است به دنبال افشین هستند و او را تعقیب می کنند تا در فرصت مناسب دخلشو بیارن…
رضا به اتاقش رفته و از داخل لپ تاپش شروع به بررسی مستندات گذشته می کند…
گذشته…
دکتر باهنر با حال خراب و گرفته به اتاقش رفته است و با جناب رفسنجانی تماس گرفته است و قرار ملاقات می گذارد، بعد از آن آقای اسماعیلی را صدا می کند و ازش می خواهد به راننده بگوید که ماشین را آماده کند تا به حزب برود، آقای اسماعیلی تاکید می کند که بهتر است امروز را استراحت کند که دکتر باهنر نمی پذیرد و می گوید داخل ماشین در طی مسیر استراحت می کنم و حال آقای خامنه ای را می پرسد…
آقای راننده در مسیر به او می گوید استراحت کند و دکتر برود که دکتر باهنر قبول نمی کنه و میگه بعد از انجام کارم با هم می ریم دکتر و راننده هم ناچارا قبول می کند.
دکتر باهنر به همراه راننده اش به دم در دفتر حزب ریاست جمهوری رسیده است که آن جا منفجر می شود و دکتر بهشتی به همراه ۷۳ نفر دیگر کشته می شوند و آقا سید علی خامنه ای مجروح می شود…
حال…
رضا در خانه مشغول چای خوردن است و فیلم سخنرانی امام خمینی (ره) است و با دقت نگاه می کند…
آدم افشین با دوست آرکان کانکت شده است و به او می گوید من دونم کی رفیقای تو رو کشته و براش لوکیشن می فرستد و او به سمت آن جا حرکت می کند، آرکان هم در تمام طول مسیر عکس های همسرش الیف را می بیند…
آن ها بلاخره به آن جا می رسند که آدم افشین با اسلحه آماده از جایش بلند می شود و هر کدام از آن ها هم از طرفی جدا می روند تا بتوانند هم دیگر را کاور کنند…
آدم افشین شروع به شلیک کردن به سمت آرکان می کند که در آخر موفق میشه بکشتش ولی دوست آرکان از راه می رسه و یک گلوله هم توی مغز او خالی می کند…
دو نفر موتور سواری که مسئول محافظت از لیلا و مهتاب هستند، در پارک در حال شام خوردن هستند و رضا با یکی از آن ها تماس گرفته و می گوید امشب بیشتر باید حواسشان را جمع کنند…
خبر قتل دل خراش آرکان و آدم افشین در تمامی خبر گذاری ها و اخبار منتشر شده است، رئیس منافقین درباره رسوندن چیزی به فرهاد با او هماهنگ می کند و درباره کافه ای حرف می زند…
لیلا و مهتاب به سمت تهران حرکت کرده اند و آن دو موتور سوار هم به دنبالشان می روند، لیلا متوجه آن ها می شود و بعد از جواب ندادن رضا به محمود زنگ می زند و بلافاصله رضا باهاش تماس می گیره و لیلا می گه دو نفر دارن تعقیبم می کنند، مهتاب همراهمه هر کاری که فکر می کنی انجام بده…
کمی جلوتر یک ماشین ۲۰۶ منتظر آمدن ماشینی که لیلا و مهتاب در آن هستند، است و به محض رسیدنشان کمی جلوتر آدم های رحمت با همان ۲۰۶ جلوی ماشین تاکسی می پیجند و می خواهند، مهتاب و لیلا را با خودشان ببرند که آدم های رضا هم از راه می رسند و شروع به شلیک کردن می کنند، یکی از آدم های رحمت تیر می خورد و روی زمین می افتد ولی اون یکی فرار می کنه که یکی از آدم های رضا با موتور به دنبال او می افتد و آن یکی کنار مهتاب و لیلا که ترسیده اند و گریه می کنند، مانده است…

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا