خلاصه داستان قسمت ۲۲ سریال راز ناتمام از شبکه یک

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۲ سریال راز ناتمام از شبکه یک به کارگردانی امین امانی را می خوانید، با ما همراه باشید. راز ناتمام در کش و قوس یک ماجرای امنیتی به زندگی پرفراز و نشیب شهید محمدجواد باهنر می‌پردازد که در فعالیت‌های پرثمرش، سوابق مبارزاتی علیه رژیم ستم‌شاهی و بار‌ها محکومیت به زندان دارد و پس از انقلاب اسلامی نیز وزیر آموزش و پرورش و سپس دومین نخست‌وزیر دولت جمهوری اسلامی ایران بوده است.

محمدجواد باهنر هشتم شهریورماه سال ۱۳۶۰ توسط منافقین خلق ترور شد و همراه با محمدعلی رجایی رئیس‌جمهور وقت ایران به شهادت رسید.

قسمت 22 سریال راز ناتمام

افشین خان در خانه اش در حال جمع کردن وسایل و پول هایش است و به سرعت از ساختمون خارج می شود و به نگهبان آن جا می گوید مدتی نیستش و حواسش به همه چیز باشد…
افشین به سرعت سوار ماشینش می شود و شخص دیگری هم تعقیبش می کند که باهاش تماس می گیرد و می گوید تا کی می خوای فرار کنی که او میگه تا جایی که خاکت کنم و تحریکش می کند که دنبالش برود…
آن دو هم چنان در حالن تعقیب و گریز هستند و افشین هم از آینه ماشین چشم بر نمی دارد، آقایی که به دنبالش می رود با کسی تماس می گیرد تا کمکش کند ولی او هم میگه که من دنبال دردسر نیستم و قطع می کند…
افشین دوباره با او تماس می گیره و برای هم کری می خونند و پای پول را به میان می کشد که او میگه من پول ناموس نمی خورم و می خوام خون ات رو بریزم…
افشین بلافاصله با رئیسش تماس می گیره تا ازش کمک بخواهد که او میگه نه کامران و کشتی نه باقی کاراتو خوب انجام دادی، خودت، خودت و نجات بده و قطع می کند…
افشین هم چنان می رود و آن مرد هم به دنبالش است که ته یک جاده از ماشین پیاده می شود و فرار می کند، مردی که دنبال افشین است از طرف رئیس افشین اجیر شده تا او را بکشد و جای کرم را بگیرد…
مرد از ماشینش پیاده می شود و شروع به شلیک کردن به سمت افشین می کند اما تیرش به هدف نمی خورد و یک جا بهم می رسند و بعد از درگیری موفق به کشتن افشین می شود و می رود…
پلیس های پرونده الیف، بعد از این که از پس حل کردنش برنیامدند کارشان را تحویل داده اند تا باقی همکارانشان تلاش کنند و خودشون هم کمی استراحت کنند…
مهتاب و لیلا در کلانتری نشسته اند که رضا به دنبالشان می رود و آن ها را به خانه می برد، لیلا میگه من دیگه نمی تونم این وضعیت و تحمل کنم و اگر بچه ام از دستم می رفت، چیکار باید می کردم و حسابی شلوغش می کند…
رضا سعی می کنه آرومش کنه ولی لیلا خیلی تند رفته است و رضا میگه دیگه نمی شناسمت و به اتاق می رود، لیلا هم در تنهایی اش گریه می کند…
رضا به دو نفر محافظ لیلا می سپارد که چشم از خونه برندارند و لیلا هر جا که رفت، دنبالش باشند و می رود…
رضا به داخل ماشینش رفته و حسابی توی فکر است، از داخل داشبورد یک کتاب به اسم رجایی رئیس جمهور شد، بر می دارد و شروع به خواندن می کند.
گذشته
کشمیری در محل کارش با چند نفر در خصوص انفجار دفتر حزب ریاست جمهوری حرف می زند که یک نفر یک نامه فوری برایش می برد و در سکوت آن را امضا می کند…
آقایی شروع به حرف زدن می کند که با بلند شدن صدای اذان او ختم جلسه می دهد تا همگی به نماز اول وقت برسند و خودش را به زور میان دکتر باهنر و محمد علی رجایی جای می دهد…
کشمیری با راننده به سمت مجلس می رود، راننده سعی می کند که سر حرف را با او باز کند اما کشمیری در ابتدا روی ترش نشان می دهد ولی خودش مهربون می شود که با ناسزا های راننده به گروه منافقین میگه سکوت کنه و تند تر به سکت دفتر حزب برود…
آقا سید علی خامنه ای به جایگاه رفته است و شروع به سخنرانی در خصوص شرایط ریاست جمهوری و نخست وزیری می کند.
حال
رضا در حال تماشای فیلم های گذشته است که محمود به داخل می رود و گزارش اتفاق کرج را بهش می دهد و رضا میگه گمون می کنم اونا اصلا من و نمی خوان و هدفشون خود لیلاست، بعد از مدتی هم‌می رود و کار و بار را به محمود می رساند…
فرهاد، مردی که افشین را کشت با رئیسش تماس گرفته و به سر قرار با پسر دیگری در کافه می رود و به او دو دسته پول می دهد…
پلیس ها جنازه افشین را پیدا کرده اند و قضیه را رسانه ای کرده اند و آن را مرتبط با اتفاق های اخیر می داند…
رحمت با آقایی درباره این که عملیاتشون موفق نبوده حرف می زند و حسابی عصبی است که آن مرد میگه یک آتیش دیدنی به پا می کنم و می رود.
مهتاب در خانه بازی می کند و لیلا هم سرش تو لپ تاپش است که گوشی اش زنگ می خورد و همان مردی است که لیلا گولش را خورده و به او میگه اوضاع تحت کنترل است و بهتره تا دو روز دیگه این ماجرا مخفی بمونه…
فرخ به دیدن کامران و خانواده اش رفته است، خانواده کامران ازش درباره امنیت و ایران موندن سوال می پرسند که فرخ همه چیز را تضمین می کند و سحر هم بابت این که برای ایران موندن مشکلی ندارند حسابی خوش حال می شود و به اتاقش می رود تا آماده شود…
لیلا دوباره در دانشگاه به دیدن استادش رفته تا درباره پایان نامه اش سوال بپرسد که استادش حسابی روی خوش بهش نشون میده و می رود، گوشی لیلا بلافاصله زنگ می خورد که دوستش مریم پشت خطه و میگه حالم خوب نیست، بیا با هم بریم دکتر که لیلا میگه هر چی سریع تر خودمو می رسونم…

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا