خلاصه داستان قسمت ۲۳ سریال جیران

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۳ سریال جیران را خواهیم داشت. این سریال به کارگردانی حسن فتحی و اسماعیل عفیفه ساخته شده است که هر هفته جمعه از پلتفرم فیلیمو پخش می شود.

قسمت 23 سریال جیران

گلین و ملک زاده در اندرونی با هم نشسته اند و حرف می زنند، ملک زاده دلیل پریشونی گلین را ازش می پرسد که او می گوید قابل بیان نیست وگرنه همه جا جارش می زدم…
میرزا کاظم به جمعشون اضافه می شود و بعد از خوش و بش و بازی با بچه ها خبر عاشق و معشوقی سیاوش و جیران را بهشون می گوید و به ملک زاده زنهار می دهد که کاری به این قائله نداشته باشد، اما او می گوید وقتی همه تنهایم گذاشتند او پشتم ماند، منم تنهایش نمی گذارم…
نقره، سارای گرجی را به معبد و راز و نیاز برده تا با خدای خودش مناجات کند و اجازه ورود خواجه اش را بهش نمی دهد.
پدر پیتر، کشیش آن جا، با سارا صحبت می کند و می گوید ساموئل پیش من است و او را به من سپرده اند، سارا و برادرش با هم حرف می زنند و حسابی رفع دلتنگی می کنند، سارا هم از گذشته ای که براشون اتفاق افتاده می گوید…
جیران خاتون به همراه عزیز آقا و گل نسا در اندرونی نشسته اند که خواجه باشی به آن جا می رود و می گوید این خاتون در این اندرونی زندانی است و دیگر نه خواجه و نه کنیزی دارد، بدون اجازه قبله عالم و مهد علیا هم حق هیچ کاری ندارد…
سارا، اسباب بازی دوران کودکی ساموئل را به برادرش می دهد، ساموئل از او گله می کند که چرا تنهایش گذاشته اما سارا آرومش می کنه و میگه من هیچ وقت تو رو تنها نذاشتم، ما رو از هم جدا کردند، من انقد گشتم تا آخر مردی که ما را در بازار برده فروشان فروخته بود و پیدا کردم و گفت تو در تهران هستی، من هم پذیرفتم این جا کنیز شاه شوم تا دوباره به تو برسم…
ساموئل درباره فرار او با سیاوش حرف می زند که سارا مقابل خدایش زانو می زند، طلب بخشش می کند و گریه می کند.
ملک زاده به اندرونی برادرش رفته و با او سر حرف زدن را باز می کند، ناصر الدین شاه شروع به درد و دل با خواهرش می کند و از روز های اولی که جیران برایش ناز می کرده می گوید، ولی ملک زاده به خوبی آرامش می کند و می گوید اول از همه سلطان خودت باش، بعد سلطان این مملکت…
ملک زاده برکت عشق جیران را به رخ ناصر می کشد و می گوید جفایی که در حق امیر کردی را در حق جیران نکن، اول بگذار حرف بزند تا مطمئن شی که خطا کار بوده یا نه… اگر بود دستخوش جلاد با من و بعد از آن حریر قرمز جیران را از روی زمین بر می دارد، روی مبل می گذارد و می رود.
ناصر الدین شاه، جیران را به اندرونی اش فراخوانده که خواجه روشن او را می بیند و لبخند رضایت آمیز می زند.
ناصر در حضور ملک جهان و ملک زاده شروع به حرف زدن با جیران می کند و به او می گوید به گوشم رسیده جوانک برای انتقام از من، خاتون این حرمسرا را دزدیده بود، تو از این ماجرا خبر داشتی یا نه که جیران جواب می دهد و با نه گفتنش، ملک زاده نفس راحتی می کشد و بعد از آن ناصر الدین شاه از او می پرسد، آیا جز عشق من، عشق دیگری در دل داری که جیران با قاطعیت نه می گوید و ناصر سلمان را با صدای بلند صدا می کند و رو به مادر و خواهرش می گوید پس شما هم شاهدید که این خاتون چه گفت…
نقره و خواجه روشن با هم حرف می زنند و خواجه روشن خوشحال از این است که جیران راهی سیاه چاله شده است… نقره بهش میگه حکم شده قبل از آن به حمام بره و طیب و طاهر بشه تا قسم پاک بخورد… خواجه روشن میگه امروز حکم نه بلکه شمشیر عشق آن دو را می کشد…
جیران به همراه شاه به سیاه چاله می روند، جیران از دیدن سیاوش با آن حال و روز جا می خورد اما چیزی به روی خودش نمی آورد که شاه به سلمان خان دستور میده اون و شلاق بزنند و جیران را مجبور به دیدن می کند…
علی خان رو به شاه می گوید او از آدم های سلمان خان بوده که ناصر الدین شاه جا می خورد ولی قبل جواب دادن سلمان، خود سیاوش دهان باز می کند و می گوید سلمان خان هیچ نمی داند و نمی دانم شما چه اصراری به کشاندن پای سلمان خان به این ماجرا داری…
سلمان خانه به سمت جیران خاتون می رود و به او می گوید شما قصد شفاعت این جوان را نداری، جیران از جایش بلند می شود و می گوید این مرد را به خوبی می شناسم و از کودکی هم سفره اش بودم… شفاعتش نمی کنم و هر چه خاقان خواهند، حکم کنند و می رود…
شاه به واسطه آشنایی اش با جیران، مرگ آسان برایش در نظر می گیرد و می خواهد برود که سیاوش دهان باز می کند و می گوید من به خواست خود آن خاتون پذیرفتم ولی ناصر الدین شاه بدون محل دادن به او همراه با سلمان می رود…
جیران در اندرونی اش گریه می کند، به شکلی که نه گل نسا و نه عزیز آقا هیچ کدام نمی توانند، آرامش کنند…
ملک زاده به اتاق ناصر برادرش رفته و به او می گوید از این به بعد، قبل از حکم قتل دادن به خوبی فکر کن و مبادا اتفاق دیگری به مانند، قتل امیر من پیش بیاید و می رود.
ناصر الدین شاه به سرعت به اندرونی جیران می رود تا از او دلجویی کند و می گوید به عشق تو شک کرده بودم که مبادا به فکر قدرتی باشی که از قبل این طفل ممکن است به دست بیاوری… اما جیران به خوبی پاسخش می دهد و می گوید به تک تک نفس های طفلم قسم می خورم، من جیران تجریشی‌ عاشق شاه این مملکتم و از من نرجید که برای عشقم بجنگم…
بعد از رفتن ناصر از اندرونی، جیران در تنهایی خودش برای سیاوش اشک می ریزد و عده دیگری هم حسابی سیاوش در بند را شکنجه می کنند…
جیران در اندرونی اش، هر چه طلا و زر و سیم دارد را برای نجات سیاوش جمع می کند که عزیز آقا بهش التماس می کنه تا دست از این کار ها برداره ولی جیران گوش نمیده و هر چی که داره و نداره را در بقچه می بندد و به دست گل نسا می دهد تا با کمک عزیز آقا آن را به رحمت برساند…
رحمت حرف های گل نسا را گوش می دهد و آن بسته را به جایی می برد و زیر یک میز می گذارد…
آدم های علی خان دست از شکنجه سیاوش برنداشته اند و به محض این که ثانیه ای چشم روی هم می گذارد، روی او آب می ریزند که سیاوش به ستوه آمده تنها خدا را صدا می کند…

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا