خلاصه داستان قسمت ۲۶ سریال جیران

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۲۶ سریال جیران را خواهیم داشت. این سریال به کارگردانی حسن فتحی و اسماعیل عفیفه ساخته شده است که هر هفته جمعه از پلتفرم فیلیمو پخش می شود.

قسمت 26 سریال جیران

بچه جیران به دنیا آمده و داخل قصر جشن شادی بر پا شده است، جیران خاتون فرزندش را در آغوش گذاشته و قربون صدقه او می رود…
سلمان خان، خبر زایمان جیران خاتون و به دنیا آمدن شاه پسر را برای ناصرالدین شاه می برد…
او از خوشحالی حکم می کند تمام شهر چراغونی شود و اسم پدر تاج دارش بر رویش گذاشته شود و خطبه ولیعهدی اش خوانده شود، سلمان سعی می کنه برای جلوگیری از غر های زنان حرمسرا او را پشیمان کند که این حرف ها به گوش ناصرالدین شاه نمی رود…
بعد از بیرون رفتن سلمان، قراوول خاصه، ناصرالدین شاه زیر لب زمزمه می کنه بر این مژده گر جان فشانم رواست و می رقصد…
کفایت خاتون به همراه خواجه اش به دیدن سیاوش رفته و از پیدا کردن او بی اندازه خوشحال است…
تاجی و باقی زن ها در اندرونی از خبر پسر زایی جیران ناراحت هستند و تاجی مثل آب روی آتیش است، شکوه السلطنه سعی می کنه او را آرام کنه ولی تاجی میگه اگر مهدعلیا بتونه جلوی نام گذاریشو بگیره، می تونه جلوی تاج گذاریشم بگیره وگرنه این امر همایونیه و می رود…
شکوه السلطنه از جایش تکان نمی خورد که کوچول خان بهش میگه بهتره شما هم همراه دختر عموتون باشید که او میگه الان وقتشه پسر اون زنک روستا زاده ولیعهد بشه تا من کار راحت تری برای رقابت شاه شدن پسر خودم داشته باشم…
سلمان و ملک جهان به خلوت رفته اند، ملک جهان حسابی عصبی است، سلمان سعی می کنه او را آرام کنه که موفق نمیشه و ملک جهان او را خواجه می نامند و می گوید چرا من و معشوقه خودت نمی بینی که سلمان عصبی میشه و میگه چرا این همه سنگ جلوی پسر شاهت می اندازی و نمی گذاری مشق عشق کنه که مهدعلیا جلوش می ایسته و بعد از آروم کردنش میگه تو همون قدر که من می خوامت، منو می خوای یا فارق شدی که سلمان سعی می کنه از جواب طفره بره که ملک جهان زیر بار نمیره و او به اجبار حرف می زنه و میگه من از اول سرباز این سلسله بودم و جوابتو نمیدم چون سوالت اشتباهه…
ملک جهان با گریه نگاهش می کند و می گوید من میرم به حرمسرا چون این جا مرید خاص نمی بینم و می خوام خودم این قاعله رو جمع کنم بعد هم بی توجه به صدا زدن های سلمان می رود…
ناصرالدین شاه، شاه پسرش را در آغوش گرفته و زیر نور مهتاب به او عشق میده و قربان صدقه اش می رود…
کفایت خاتون و خواجه اش در عمارت به محل تمرین سیاوش رفته اند و او را تماشا می کنند، سیاوش گویا آدم جدیدی شده و تمرین رزم می کند…
کفایت خاتون به خواجه اش الیاس میگه خون کریم خانی در بدن این شیر پسر است، الیاس هم تایید می کند و می گوید حقا که از نوادگان لطف علی خان زند است…
ناصرالدین شاه در حیاط اندرونی با پسرش نشسته که جیران خاتون به کنارش میره و حسابی ازش دلبری می کند و ناصر میگه شاه عاشق درویش هم میشه و بعد هم پسرش را محمد خطاب می کنه که جیران میگه پس ناراحتی مهدعلیا چی که او میگه من شاه نشدم که از حرفم کوتاه بیام و بعد با هم می روند…
الیاس از شجره خاندان زندیه می گوید و مشخص میشه سیاوش نوه کریم پسر مروارید است…
میرزا آقا خان نوری سعی در آرام کردن مهدعلیا دارد که او میگه باید خطبه زودتر ولیعهدی معین را می خواندید تا همچین اتفاقاتی نیافتد که او میگه من مسئول این اتفاق نیستم و برای پیروزی در این میدان شما نیاز به مردانی دارید که جلوی شاه سینه سپر کنند و بهتره بزرگان و ریش سفیدان ایل قاجار را برای این بی رسمی جلو بیایند، او هم تایید می کند و می گوید راست می گویید، من به مردان قاجار نیاز دارم که میرزا کاظم باز هم چاپلوسی می کند و بعد از رفتن مهد علیا صدراعظم حسابی او را سرزنش می کند و میرزا کاظم هم بی هیچ حرفی می رود…
جیران در اندرونی اش مشغول آرام کردن شاه پسرش است و کمی بعد او را به کوکب خانم میده تا برای خواب آماده اش کند…
جیران تو خودش است که عزیز آقا خواجه اش جویای احوالش میشه و او میگه نگران سیاوشم، خواهرش هم تایید می کنه و میگه حتی رحمت هم ازش خبری ندارد، انگار آب شده رفته توی زمین…
الیاس، خواجه روشن را به عمارت کفایت خاتون دعوت کرده و به او میگه حدس کفایت خاتون درباره تو درست است و بهتره خودت و به اون راه نزنی…
خواجه روشن با شنیدن این حرف خودش را دست بالا می گیره که الیاس میگه ما چیزای زیادی از شما می دونیم و اگر کفایت خاتون و راضی نکنی، ممکنه دهان باز کنیم …
خواجه روشن دوباره سینه جلوی الیاس ستبر می کنه که کفایت خاتون وارد محفل میشه و میگه تو راز رو تری داری، با اون می خوای چیکار کنی و اسم الیاس را می آورد و خواجه روشن به گذشته ها خطور می کند و چشم هایش را می بندد، الیاس هم شروع به گفتن خاطره ی روزی که اخته شده بودن، می کند…
روشن چشم هایش را بسته و حالش خوب نیست، الیاس هم لحظه به لحظه را تعریف می کنه و می رود…خواجه روشن میگه داییم منو خیلی دوست داشت و قصدش این بود که روزی منو از حرمسرا بکشه بیرون ولی عجل مهلتش نداد و گریه می کنه که کفایت خاتون آرومش می کنه و میگه قرار نیست کسی چیزی بفهمه، فقط بگو من چی باید بهت بدم که روشن هم می پذیره و پای میز معامله با کفایت خاتون می نشیند…
کفایت خاتون بهش میگه قدم اول داغ دار کردن شاه قاجاره و می رود، خواجه روشن هم با چشم های گشاد شده تنها نگاهش می کند…
روز بعد، خواجه روشن نقشه اش را به نقره گفته و ازش می خواد هر چی سریع تر شاهزاده را حتی اگر شده تو بغل شاه هم بکشی باید بکشیش…
گلشن برادر روشن آن دو را از دور زیر نظر دارد ولی نمی گذاره آن ها ببیننش…
سیاوش با مبارک حرف می زند و ازش می خواد بره به خاتونش بگه سیاوش نه اسیر کسی میشه و نه برده کسی بعد هم سر جایش می رود و می نشیند…
ناصرالدین شاه، عزم تفریح با جیران خاتون کرده، جیران هم شاه پسرش را به گل نسا و عزیزخان می سپارد و‌ به همراه شاه می رود…
خواجه روشن هم مسیر رفتنشان را نگاه می کند و لبخند زشتی می زند…
سیاوش یواشکی از پنجره اندرونی اش بیرون زده و بی سر و صدا و یواشکی در حال سعی برای بیرون رفتن از عمارت است که از چشم های مبارک و الیاس دور نمی ماند…
مهدعلیا و بزرگان قاجار در انتظار شاه هستند که خواجه باشی به آن جا میره و میگه شاه و بانو جیران به تفرجگاه رفته اند، بزرگان قاجار هم با ناراحتی از جای خود بلند می شوند و عزم رفتن می کنند…
شازده بصیر بعد از رفتن همه، خدمت مهدعلیا می ماند و بعد از کلی چاپلوسی از عشق ناکامش می گوید که مهدعلیا میگه پس سینه سوختس پسر عموی عیاش ما و شازده بصیر هم ادامه میده و غیر مستقیم به خود ملک جهان اشاره می کند…
ملک جهان هم مستقیما حالش را می گیرد و می رود…

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا